2. 2. 1. اوصاف قلب در قرآن الف. قلب سلیم ب. قلب منیب 2. 2. 2. جایگاه قلب 2. 2. 3. عارضه های قلب 2. 2. 3. 1. ختم 2. 2. 3. 1. 1. کاربردهای ختم در قرآن 2. 2. 3. 2. طبع 2. 2. 3. 3. غلف 2. 2. 3. 4. القفل 2. 2. 3. 5. الرَین 2. 2. 3. 6. الزَّیغُ 2. 2. 3. 7. الغِلّ 2. 2. 3. 8. قسا 2. 3. الفاظ مترادف قلب 2. 3. 1. فؤاد 2. 3. 2. صدر جمع بندی
«یومَ لا ینفعُ مالٌ و لا بنونَ» (شعراء: 88)؛
«إِلاَّ مَن أَتی اللهَ بقلبٍ سلیمٍ» (شعراء: 89)
چنین قلب پاکی را پیامبران الهی دارند.
«و إِنَّ مِن شیعتهِ لإِبراهیمَ» (صافات: 83)؛
«إِذ جاءَ ربَّهُ بقلبٍ سلیمٍ» (صافات: 84)؛
«إِذ قالَ لأَبیهِ و قومهِ مَاذا تعبدونَ». (صافات: 85)
قلب منیب در مقایسه با قلب سلیم از درجه ای پایین تر برخوردار است. قلب سلیم قلبی است که در آن هیچ گونه شائبه ای وجود ندارد؛ نمونه ی کسی که چنین قلب را داراست ابراهیم است که جزء اولیاء الهی است. از این رو به نظر می رسد افراد خیلی اندکی با چنین قلبی در روز قیامت در پیشگاه پروردگار حاضر خواهند شد و اغلب کسانی هستند که در دنیا دچار خبط و خطا بوده و در مراحل مختلفی توبه کرده و از گناه خود باز گشته اند. قلب منیب حال تمام افرادی است که در دنیا زیسته اند و دچار لغزش هایی شده اند اما در همین دنیا توبه کرده اند. در مقابل این دو نوع از قلب، قلب مریض قرار می گیرد که دچار انواع آسیب ها از جمله طبع، ختم، رین، قفل و غلف شده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
«أَفلم یسیروا فی الأَرضِ فتکون لهم قلوبٌ یعقلون بها أَو آذانٌ یسمعون بها فإِنَّها لا تعمی الأَبصار ولکنِ تعمی القلوبُ الَّتی فی الصُّدورِ».
برخی از مفسران فؤاد را محل قلب و صدر را محل فؤاد دانسته اند (طبرسی 1415 ج1: 96). در واقع صدر محل و جایگاه فؤاد است که در درون فؤاد نیز قلب جای گرفته است. قرآن کریم بدون اشاره به جایگاه فؤاد، تنها به این مطلب اشاره کرده است که قلب ها در درون صدور جای گرفته اند. از این رو بر مبنای تصریح قرآن کریم، قلب در صدر جای گرفته است.
لغویان معنای دیگری برای ختم از جمله «به آخر یک چیز رسیدن» گفته اند. «خَتَمَ الله له بخیر» به این معناست که آخر کار وی را خداوند به خیر کرد. ختام در آیه ی «خِتامُه مسک» یعنی «آخرش» مسک است. فراء، خاتِمُ و خِتام را به لحاظ معنایی متقارب و نزدیک می داند و تفاوت آن ها را در این می داند که خاتِم اسم و خِتام مصدر است. در آیه ی «ما کان محمد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیّین» نیز خاتِم به معنای آخرین است.
مفسران در معنای ختم در قرآن کریم نظریات مختلفی ارائه کرده اند که به آن ها اشاره می شود:
الف. منظور از ختم علامت و نشانه است؛ هنگامی که کافر به مرحله ای از کفر می رسد که خداوند می داند که وی ایمان نخواهد آورد بر قلب وی علامت و نشانه ای می گذارد. (طبرسی 1415 ج1: 96)
ب. مقصود از ختم بر قلب ها این است که خداوند بر آن ها شهادت داده و حکم کرده است که آن ها حق را نخواهند پذیرفت. همان گونه که در کلام روزمره به کار می رود: «أراک تختم علی کلّ ما یقوله فلان» یعنی شهادت می دهی به آن و مورد تصدیق قرار می دهی. (طبرسی 1415 ج1: 96؛ طوسی 1409 ج1: 63)
ج. مقصود از ختم این است که خداوند آنها را مورد مذمت قرار داده است که قلب های آن ها مانند قلب های مختوم است که ایمان در آن ها وارد نمی شود و کفر از قلب های آن ها خارج نمی گردد. همانند این کلام الهی: در واقع کفر در قلب های آن ها جای گرفته است و قلب های آن ها مانند مختوم است و به منزله ی کسی هستند که در آیه ی «صمّ بکم عمی...» نمی فهمد، نمی بیند و نمی شنود. (طبرسی 1415 ج1: 96 و 97)
د. خداوند برای ذم آن ها با این بیان که قلب آن ها از درک و استدلال تنگ شده، آنها را مورد وصف قرار داده است. وصف کسانی که بر قلب آن ها ختم خورده است وصف کسانی است که بر قلب های آنها قفل «أم علی قلوب أقفالها» یا صفت های غلف و اکنه وارد شده است: «و قالوا قلوبنا غلف و قلوبنا فی أکنه». (طبرسی 1415 ج1: 97)
خداوند در بیان ختم، ختم بر قلب ها و غشاوه بر دیدگان را به خود نسبت داده است. علامه طباطبایی در تفسیر ختم به این نکته اشاره کرده اند که در آیاتی که از ختم بر قلب و سمع سخن به میان آمده، ختم به خداوند نسبت داده شده است. یعنی به دنبال فسق و کفری که کافران انجام داده اند، خداوند حجابی بر قلب یا سمع آن ها زده است؛ در حالی که در ادامه غشاوه را به خود افراد نسبت داده است که بر ابصار خود کشیده اند. از این رو اعمال آن ها بین دو حجاب، یعنی حجابی از خداوند و حجابی که از خود آن ها قرار گرفته است. (طباطبایی، بی تا، ج1: 52) اما بر خلاف نظر علامه در آیات دیگری غشاوه بر دیدگان نیز به خداوند نسبت داده شده است به عنوان نمونه آیه ی زیر به این مسأله اشاره کرده است:
«أَفرأَیتَ مَنِ اتَّخذَ إِلهُه هواهُ و أَضلَّهُ اللهُ علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعلَ علی بصرهِ غشاوةً...» (جاثیه: 23)
طبع در کاربردهای قرآنی مترادف معنای ختم است. مفسران در تفسیر آیه ی شریفه ی «بل طبع الله علیها بکفرهم» هر دو احتمال را مطرح کرده اند: 1. طبع بر قلب را برای جزای کفرشان قرار داده اند. 2. طبع بر دل آن ها را به علامت و نشانه ی کفرشان زده اند. (طبرسی، ج1: 96)
واژه ی طبع در قرآن کریم برای قلب (توبه: 93؛ نساء: 155؛ محمد: 16؛ اعراف: 100؛ یونس: 74؛ اعراف: 101؛ روم: 59؛ غافر: 35؛ توبه: 87؛ منافقون: 3)، قلب و سمع و بصر (نحل: 108) به کار رفته است. مخاطبان این موضوع متکبران ستمگر، کافران، یهودیان و منافقان بوده اند که دل و قلب آن ها مورد طبع قرار گرفته است. برخی «الطَّبع» را همان «الرَّینُ» می دانند. (ابن منظور 1405 ج 8: 232- 233)
در قرآن کریم نیز «غلفٌ» در آیه ی « و قالوا قلوبُنا غلفٌ» (بقره: 88) به همین معناست. در واقع این عده گفته اند که دل های ما قادر به فهم نیستند و در حجاب و غلاف غفلت اند. البته عده ای «غلفٌ» را به معنای «کر بودن» تفسیر کرده اند. کسانی نیز که آن را به قرائت «غلفٌ» خوانده اند مرادشان «غلفٌ» جمع غِلاف است که به این معناست که قلب های ما ظرف علم است؛ همان گونه که غلاف ظرف برای آن چیزی است که از آن نگهداری می کند. (طبرسی 1415 ج1: 297)
در قرآن کریم یکی از مشتقات این واژه «ران» به کار رفته است. طبرسی در تفسیر آیه ی «کَلا بَل رانَ علی قُلوبهم ما کانوا یَکسِبون»، «ران» را به معنای غلبه ی گناهان بر قلب دانسته است (طبرسی 1415 ج10: 293). بنا بر گزارشی از مجاهد، وی «رَینُ» را ساده تر از طبع و طبع را ساده تر از إقفال و إقفال را شدیدتر از طبع می داند. (ابن منظور 1405 ج13: 192)
این واژه در قرآن کریم برای صدر و قلب به کار رفته است . در آیات 43 اعراف و 47 حجر این واژه برای صدر به کار رفته است: «و نَزَعنا مَا فِی صدورِهِم مِّن غلٍّ..» واژه ی غِل درباره ی قلب در قرآن کریم یک بار در آیه ی 10 حشر به کار رفته است: «و لا تجعل فی قلوبِنا غِلاًّ لِّلَّذینَ آمنوا ربَّنا إِنَّک رَؤُوفٌ رَّحیم»؛ در این آیه غل به معنای دشمنی، کینه، حقد و حسد است.
فؤاد در قرآن کریم گاهی در کنار سمع و بصر به کار رفته است:
«إِنَّ السَّمعَ و البصرَ و الفؤادَ کلُّ اولئک کان عنهُ مسؤُولاً» (اسراء: 36)؛
«و جعَلَ لَکُمُ السَّمعَ و الأَبصارَ و الأَفئدةَ لعلَّکم تشکرونَ» (نحل: 78)؛
«و هو الَّذی أَنشأَ لکُمُ السَّمعَ و الأَبصارَ و الأَفئدةَ قلیلاً مَّا تشکرونَ» (مؤمنون: 78)؛
«و جعلَ لکُمُ السَّمعَ و الأَبصارَ و الأَفئدةَ قلیلاً مَّا تشکرونَ» (سجده: 9).
در آیاتی نیز به تنهایی به کار رفته است:
«و أَصبحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسی فارغًا...» (قصص: 10)؛
«مَا کَذَبَ الفؤادُ ما رأَی...» (نجم: 11).
نکته ی دیگری که در کاربرد فؤاد در قرآن کریم وجود دارد این است که هیچ یک از عارضه های ختم، طبع، غلف، رین و قفل برای فؤاد ذکر نشده است.
در آیات قرآن کریم صفات شرح و ضیق درباره ی صدر به کار رفته است. به عنوان نمونه آیه ی «أَلم نَشرَح لَکَ صَدرکَ» (انشراح: 1) گشادگی را به صدر نسبت داده است؛ یا «و مَن یُرِد أَن یُضلَّهُ یجعل صدره ضیِّقاً حرجاً...» (انعام: 125) ضیق را صفت صدر بیان کرده است. از این رو می توان نتیجه گرفت که در قرآن کریم برای صدر واژه ی شرح و ضیق استفاده می شود.
کتابنامه:
1. ابن فارس، احمد، بی تا، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دار الکتب العلمیه.
2. ابن منظور، جمال الدین محمد، 1405 ق، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه.
3. ایزوتسو، توشیهیکو، 1361 ش، خدا و انسان در قرآن، ترجمه ی احمد آرام، تهران، سهامی انتشار.
4. جوهری، اسماعیل بن حماد، 1407 ق، صحاح اللغه، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین.
5. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1404 ق، المفردات فی غریب القرآن، تهران، دفتر نشر کتاب.
6. فراهیدی، خلیل بن احمد، 1409 ق، العین، تحقیق دکتر مهدی مخزومی، ابراهیم السامرائی، مؤسسه دار الهجره.
7. زبیدی، محمد مرتضی، بی تا، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، مکتبه الحیاه.
8. طباطبایی، محمد حسین، بی تا، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه نشر اسلامی.
9. طبرسی، فضل بن حسن، 1415 ق، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، به تحقیق جمعی از محققین، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
10. طوسی، محمد بن حسن، 1409 ق، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
11. عسکری، ابو هلال، 1412 ق، الفروق اللغویه، تحقیق مؤسسه نشر اسلامی، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی.
12. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، 1388 ق، الاصول من الکافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
13. مجلسی، محمد باقر، 1403 ق، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.
14. مهد ی زاده، حسین ، «در آمدی بر معناشناسی عقل در تعبیر دینی»، معرفت، ش74، بهمن 1383 ش.
منبع: رهنما، هادی؛ (1386)، مجموعه مقالات مسابقات بین المللی قرآن کریم، اسوه (وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه)، چاپ اول
نظرات شما عزیزان: