تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2764
بازدید دیروز : 40
بازدید هفته : 3219
بازدید ماه : 108585
بازدید کل : 11165436
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 4 / 3 / 1395

ايمان و شك

پرسش 32 . گاهى در ايمان به خدا گرفتار شك و ترديد مى شوم و خيلى نگران مى شوم و عذاب وجدان مى گيرم، مرا راهنمايى كنيد چگونه مى توانم به يقين برسم؟

ايمان به خدا

قرآن كريم به تفصيل، درباره «شناخت» و اركان آن؛ (معلوم، علم، عالم) و نيز درباره شرايط، وسايل، ابزار، موانع و حجاب هاى «شناخت» سخن گفته است.[236]

از آنجا كه «ايمان» مبتنى بر معرفت و شناخت است، در قرآن تأكيد فراوانى بر «شناخت خداوند» رفته و موانع شناختى و گرايشى آن بيان شده است؛ براى  مثال در موانع شناختى به حس گرايى[237]، تقليد[238] كوركورانه و تكيه بر گمان[239] اشاره و درباره موانع گرايشى، مواردى چون: هوس هاى لحظه اى،[240] انديشه افراطى درباره آينده مادى[241] و دشمنى با خداوند، پيامبر و دين[242] مطرح شده است.[243]

در قرآن نسبت به آموزه هاى دينى ـ به خصوص مسأله مبدأ و معاد ـ از واژه هايى چون: ريب، ظن، شك، يقين، انكار و شهادت به صورت مثبت و منفى، استفاده شده است. در اينجا بايد به اين نكته ظريف توجّه داشت كه نمى توان به صورت كلى، مردم را بر اين اساس دسته بندى كرد؛ به طورى كه بگوييم: مثلاً واژه «انكار» تنها مربوط به كافران، واژه «شك» فقط مخصوص مشركان يا منافقان و واژه «شهادت» منحصر به مسلمانان است.

به عنوان نمونه: در آيه 81 سوره «غافر» و آيه 69 سوره «مؤمنون»، هر چند واژه انكار به كافران نسبت داده شده است؛ ولى در آيه 10 سوره «ابراهيم» و آيه  54 سوره «سبأ»، كافران به شك و ريب نيز متصف گشته اند. در آيه 59 سوره «غافر» و آيه 45 سوره «توبه»، غيرمؤمنان به داشتن شك و ريب، توصيف شده اند. اين غيرمؤمنان اعم از منافقان، كافران و مشركان است. آيه اول سوره «منافقون» نيز به شهادت و گواهى زبانى آنان اشاره دارد و در همان آيه، به انكار قلبى آنان تصريح شده است.

براى آنكه معلوم شود اين واژه ها به چه معنا بوده و كافران، مشركان، منافقان، مسلمانان و مؤمنان، چه موضعى در برابر معرفت به مبدأ و معاد و آموزه هاى دينى اتخاذ كرده اند؛ بهتر است آيات قرآن را در كنار يكديگر قرار دهيم تا تلقّى صحيح ترى از اين مطلب داشته باشيم. اما به جهت گستردگى مطالب، در اين بخش تنها به تعريف و تبيين آثار «شك»، «ظن» و «يقين» در ارتباط با شناخت و گرايش به خداوند مى پردازيم.

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 4 / 3 / 1395

عدل الهى و زنا زاده

پرسش 28 . در باب عدل الهى گفته مى شود كه زنازاده از نظر آيات و ادله مستند، نمى تواند به رستگارى برسد و به طور كلى زمينه در او به گونه اى است كه به طرف گناه تمايل بيشترى دارد. حال بر اساس عدل خداوندى، چرا يك فرد زنازاده ـ كه خودش در امر زنا هيچ دخالتى نداشته ـ بايد اين گونه باشد؟

نخست بايد دانست در اعمال انسان سه عامل مهم نقش دارد:

1. عوامل وراثتى و ژنتيكى

2. عوامل محيطى.

3. اختيار و انتخاب.

سه امر ياد شده، از عوامل متغير هستند كه هيچ گاه شرايط مساوى را براى افراد انسان ها به وجود نمى آورند و اين تفاوت ها از زيبايى هاى آفرينش و بر اساس «حكمت» خداوند است.

اما «عدالت» خدا بر اين اساس است كه از هر كس با توجه به شرايط محيط و عوامل ژنتيكى و امكاناتى كه در اختيار دارد، بازخواست كند؛ لذا شدت و يا تخفيف عذاب و يا پاداش او نيز با ملاحظه هر سه عامل است.

به طور مثال در روايت آمده كه خداوند، هفتاد خطا را بر جاهل مى آمرزد كه يكى از آنها را بر عالم نمى آمرزد. بنابراين تأثير عوامل غير اختيارى در روحيات و اعمال و كنش هاى انسان ها، امرى مسلّم و ترديد ناپذير است؛ ليكن اين گونه امور هرگز سلب كننده اختيار و آزادى اراده انسانى نيستند و از طرف ديگر نمى توانند فطرت پاك الهى آدمى را - كه اورا به سوى خدا و فضايل و پاكى ها فرا مى خواند - از بين ببرند.

نقش عوامل محيطى يا وراثتى ياد شده آنها، ايجاد زمينه گرايش به سوى بعضى از رذالت ها و منكرات است. بنابراين تفاوت يك انسان حرام زاده يا فردى كه در محيط تربيتى فاسدى تولد و رشد مى يابد، با فرد حلال زاده يا كسى كه در محيط سالم تولد و رشد يافته، آن است كه در وى زمينه گرايش به كژى ها و آلودگى ها بيشتر است؛ ولى اين زمينه هرگز توانايى و اراده اصلاح را از او سلب نمى كند و همين انسان بر حسب فطرت الهى ميل به سوى نيكى ها و ارزش هاى متعالى نيز دارد. بنابراين مى تواند مانند هر كس ديگر به سمت ارزش ها و فضايل حركت كند.

در طول تاريخ نيز بسيارى از انسان هايى كه در محيط سالم رشد كرده اند، به سوى انحرافات گرويده و در مقابل افرادى در محيط هاى فاسد عليه تمايلات نفسانى پست خود قيام كرده و به اصلاح گراييده اند. از طرف ديگر عذاب و پاداش الهى، نسبت به همه انسان ها يكسان نيست؛ چنان كه گفته اند: در قيامت سه كتاب وجود دارد كه به حسب آنها پاداش و جزا صورت خواهد گرفت:

1. پرونده سيئات،

2. پرونده حسنات،

3. پرونده نعمات.

مقصود از نعمت ها صرفاً آب و نان و ... نيست؛ بلكه مهم ترين آنها عوامل تربيتى ـ مانند پيامبران، علما، خانواده خوب، دوستان خوب، شرايط اجتماعى مناسب، قواى ادراكى، شرايط ژنتيك و... ـ مى باشد.

از اينجا روشن مى شود كه مسئوليت هر كس در پيشگاه خداوند، متناسب با نعمت هايى است كه پروردگار به وى ارزانى داشته و عدالت الهى ايجاب مى كند با ملاحظه تمام شرايط و عوامل ارادى و غير ارادى دخيل در افعال انسان، هر فردى را پاداش و جزا بخشد. آنچه در روايات درباره حرام زادگان و ... آمده، همه براى تذكر و يادآورى وجود همين زمينه ها است و از آنها مى توان در امور تربيتى نتايج درخشانى گرفت. بنابراين وجود اين عوامل و تأثير آنها، هيچ تضادى با عدل الهى و پاداش و عذاب اخروى ندارد.

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 4 / 3 / 1395

شرور و نقص قابليت ها

پرسش 26 . آيا نواقص موجود در ميزان قابليت ها، حاصل از نظام جبرى است؟ يك قابليت براى يك فرد از ناحيه عواملى غيراختيارى، تا چه حد با عدل خدا سازگار است؟ آيا فردى كه در نظام علّى لايتغير، با عدم قابليت مواجه است، مى تواند اعتراضى براى وى مطرح باشد؟

«عنايت»؛ يعنى، اهتمام فاعل به فعل خويش تا اينكه فعلش، بر وجه خير يا  بهترين وجه خير محقق شود. امّا مفهوم عنايت در انسان، با معناى آن نسبت به خداوند متعال، در هدف و غايت متفاوت است؛ يعنى، عنايت آدمى به افعالش، به جهت نيل به منافعى است كه او فاقد آن است. امّا از آنجا كه خداوند متعال، كامل مطلق و غنى بالذات است، هدفى وراى ذات خويش در اهتمام به افعالش ندارد و به عبارت ديگر، هدف اصلى خداوند متعال در اهتمام به فعل خويش، ذات مقدسش است و از آنجا كه اين ذات در مخلوقاتش تجلى يافته و از طريق آفريدگان حضرت حق، مى توان تا حدّى به ذاتش راه برد. آنها هدف تبعى و ثانوى هستند.

با دقت در آنچه گفته شد عنايت خداوند، بدين معنا است كه او به عنوان فاعل و خالق هستى، براى آنكه فعل و مخلوقش، نشانگر خوبى از ذات اقدسش باشند، اهتمام جدّى كرده تا آفريدگان را به گونه اى بيافريند كه هر چه بيشتر داراى خير و كمال باشند.[214]

آفرينش نظام احسن :

يكى از مهم ترين اقتضائات عنايت خداوند، آفرينش نظام احسن است؛ يعنى، مقتضى عنايت خداوند آن است كه نظامى خلق شود كه موجب تحقق كمالات وجودى بيشتر و بالاترى باشد؛ يعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونه اى آفريده شوند كه هر قدر ممكن است مخلوقات بيشترى از كمالات بهترى بهره مند گردند. اين احسن بودن نظام آفرينش را مى توان از راه هاى ديگر نيز اثبات كرد؛ مثلاً يكى از دلايل آن است كه اگر خداى متعال، جهان را با بهترين  نظام نيافريده باشد، يا بدين جهت است كه علم به بهترين نظام نداشته، يا آن را دوست نمى داشته، يا قدرت بر ايجاد آن نداشته و يا از ايجاد آن بخل ورزيده است. حال آنكه هيچ كدام از اين فرض ها در مورد خداى حكيم فيّاض، صحيح نيست. پس ثابت مى شود كه عالم، داراى بهترين نظام است؛[215] چنان كه قرآن كريم نيز بدان تصريح دارد: «الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»[216]؛ «همان كسى كه هر چيزى را كه آفريده، نيكو آفريده است» و «صُنْعَ اللّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ»[217]؛ «صنع خدايى است كه هر چيزى را در كمال استوارى، پديد آورده است».

با توجّه به تحليل عنايت خداوند و خلقت نظام احسن، اين پرسش مطرح مى شود كه وجود شرور و نقايص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحليل مفهوم عنايت خداوند، سازگار است؟ به بيان ديگر، عنايت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقايص توجيه  كننده نظام احسن نبوده و در نتيجه با مقتضى آن؛ يعنى، عنايت خداوند سازگار نيست! اين تنافى را به صورت هاى زير بايد توجيه كنيم:

يكم. جواب اين را در تحليل عنايت خداوند گفتيم؛ يعنى، اهتمام جدّى خداوند به آفرينش مخلوقاتى كه هر چه بيشتر داراى خير و كمال باشند؛ نه اينكه مطلق خير و كمال باشند (آن تنها بر ذات اقدس الهى اطلاق دارد). در مقتضاى عنايت نيز، بيان كرديم كه نظام احسن؛ يعنى، بهترين نظامى كه ممكن است با مخلوق بودن آن و با خصايص و خصلت هاى ذاتى جهانِ امكان، سازگار باشد؛ نه حسن مطلق (اين امر نيز تنها برازنده خالق هستى است، نه مخلوق آن).

دوم. برگشت تمام شرور، نواقص و بدى هاى عالم، به نيستى است؛ نه به  هستى. بنابراين هستى هاى عالم دو گونه نيست (هستى هاى خوب و هستى هاى بد) كه بعد گفته شود آن كسى كه فاعل هستى است و هستى هاى خوب را آفريد، چرا هستى هاى بد را آفريد.[218]

سوّم. اقتضاى عالم براى اختلاط خير و شر در يكديگر است؛ يعنى، اصول آن دو از يكديگر تفكيك ناپذير است و اگر در اين دنيا حيات هست، موت هم بايد در كنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم بايد در كنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم بايد در كنار آن باشد و ... عالمى كه ما در آن به سر مى بريم، عالم ماده، حركت، تغيير، تبدّل، تضاد و تزاحم است. اين خصايص لازمه ذات اين عالم مادى است؛ نه اينكه لازمه ذات هستى باشد؛ زيرا در اين جهان هستى ـ چنان كه در جاى خود اثبات شده است ـ عوالم ديگر نيز هست كه اصلاً قوانين عالم مادى در آن حاكم نيست (مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال).[219]

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 1 / 1395


3. ايمان و ابتلا

يك سلسله از آيات و روايات، بيانگر اين حقيقت است كه مؤمنان، به دليل ايمانشان بيشتر در معرض آزمون هستند. حتى اموال و فرزندان آنان نيز به عنوان ابزارى براى آزمايش ايشان تلقى شده است.[184] امتحان مؤمنان، همچون زينتى دانسته شده كه فرد مؤمن بدان آراسته مى گردد[185] و مانند شير مادرى تلقى گشته كه فرزند خردسال، با آن سدجوع مى كند؛[186] گويا:

هر كه در اين بزم مقرب تر است

جام بلا بيشترش مى دهند

فرد مؤمن به قدر ايمانش از راه هاى گوناگون و با شدت و ضعف، به وسيله ابتلاى الهى، محك مى خورد و اين خود موجب افزايش ايمانش مى گردد؛ زيرا در پرتو اين آزمون، اركان اصلى ايمانش عمق بيشترى مى يابد؛ يعنى، هم معرفتش زياد مى شود و هم انقياد، تسليم و خضوع قلبى اش افزايش مى يابد. در واقع انسان مؤمن، با اين آزمايش ها قيمت و ارزش پيدا مى كند.

گندمى را زير خاك انداختند

پس ز خاكش خوشه ها بر ساختند

بار ديگر كوفتندش ز آسيا

قيمتش افزود و نان شد جان فزا

باز نان را زير دندان كوفتند

گشت عقل و جان و فهم هوشمند

باز آن جان چون كه محو عشق گشت

يعجب الزراع آمد بعد كشت[187]

به همين دليل است كه پيامبران الهى ـ همچون حضرت آدم،[188] ابراهيم،[189] يونس،[190] ايوب،[191] و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) [192] ـ آن همه محنت ها كشيدند و با انواع  سختى ها، تنگدستى ها، فقرها، فشارها، آزارها آزمايش شدند.[193]

خداوند، آزمون الهى را به عنوان سنتى حكيمانه بر جهان جارى ساخته و دنيا را با آرامش و اضطراب، سختى و راحتى و خوشى و ناراحتى در آميخته است تا انسان هاى وارسته را محك زده و مؤمنان را در طى راه مستقيم و تداوم آن، يارى بخشد.[194] اين مسئله به قدرى اهميت دارد كه اگر فردى، خود را در معرض آزمون نديد، بايد بداند مبغوض درگاه الهى است.[195]

پس بى جهت نيست كه عاشقان، كمال خود را در درد و بلا مى بينند.

بر چنين گلزار دامن مى كشيد

جزو جزوش نعره زن «هل من مزيد»

گلشنى كز بقل رويد يكدم است

گلشنى كز عقل رويد خرم است[196]

به هر روى بايد توجّه داشت، تجهيز انسان به اصل «قدرت بر انتخاب بد و نيك»، صبغه آزمون دارد و از اين جهت، در تقويم احسن او سهيم است؛ چنان كه تجهيز انسان به «انتخاب درجات يا دَرَكات» و تعبيه قدرت مراتب صعود و سقوط نيز جنبه آزمون داشته و از اين لحاظ، در حسن قوام انسان سهم به سزايى دارد. وجود نفس ملهمه،[197] مسوّله،[198]امّاره،[199] لوّامه،[200] مطمئنه[201] و تحولات گوناگون،  آزمون الهى را گوشزد مى كند و اهميت عنايت به مراتب امتحان را يادآور مى شود.[202]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 1 / 1395


معناى «اَعلى»

پرسش 21 . معناى «اَعلى» در «سبحان ربى الاعلى» چيست؟

«اعلى» از «علو» مشتق شده كه به معناى نوعى برترى است. در توصيف خداوند به اعلا، تنها در مقام انتساب موجود مخلوق ـ كه در برابر او پست و دنى است ـ اين واژه و واژه هاى ديگرى چون «علىّ» و «متعالى» به كار مى رود.[158]

اما از آنجا كه حضرت حق، علوّ بالذات دارد و در واقع اين برترى ذاتى او است و مخلوقات و موجودات، علوّ و برترى شان بالغير و به واسطه افاضه علوّ خداوند به آنها است؛ اصلاً نمى توان برترى مخلوقات را با برترى خداوند متعال نسبت سنجى كرد و گفت: خدا از مخلوقاتش ـ كه برترند ـ برتر مى باشد. در اينجا مقايسه معنا و مفهوم ندارد.[159]

بر اين اساس، واژه «اعلا»، بيانگر اين حقيقت است كه خداوند متعال، برتر از آن است كه در فكر مخلوقات خود بگنجد. به مقام ذات او راهى نيست؛ نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و نه كشف ارباب شهود: «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً».[160]

عنقا شكار كـس نشـود دام بازچـين

كاينجا هميشه باد به دست است دام را

 

عدالت خداوند

پرسش 22 . توضيح دهيد كه بر چه اساسى، خداوند را «عادل» مى خوانيم؟

خداى متعال، بالاترين مراتب قدرت و اختيار را دارد و هر كار ممكنى را مى تواند انجام دهد يا ندهد؛ بدون اينكه تحت تأثير هيچ نيروى اجبارگر و مقهور كننده اى قرار بگيرد. البته همه آنچه را مى تواند انجام نمى دهد؛ بلكه آنچه را مى خواهد و اراده مى كند، انجام مى دهد.

تجلى عدالت خداوند را مى توان در تكوين موجودات، تشريع احكام و حساب رسى قيامت مشاهده كرد؛ از آنجايى خداى متعال، كمال محض است، اراده او اصالتاً به جهت كمال و خير مخلوقات، تعلّق مى گيرد و اگر لازمه وجود مخلوقى، پيدايش شرور و نقايصى در جهان باشد، جهت شرّ آن، مقصود بالتَبَع خواهد بود.

پس مقتضاى صفات كماليّه الهى، اين است كه جهان به گونه اى آفريده شود  كه مجموعا داراى بيشترين كمال و خير ممكن باشد و از اينجا، صفت حكمت براى خداى متعال، ثابت مى گردد.

امتياز اصلى انسان، اختيار و اراده آزاد است و داشتن نيروى اختيار و انتخاب، يكى از كمالات وجودى به شمار مى رود. موجودى كه واجد آن باشد، كامل تر از موجود فاقد آن، محسوب مى شود. امّا لازمه مختار بودن انسان، اين است كه هم بتواند كارهاى خوب و شايسته انجام دهد و به سوى كمال نهايى و ابدى، گام بردارد و هم بتواند، مرتكب كارهاى زشت و ناپسند گردد و به سوى خسران و شقاوت جاودانى، سقوط كند. البته آنچه اصالةً مورد اراده الهى قرار مى گيرد، همان تكامل او است؛ ولى چون لازمه اختيار انسان، امكان تنزّل و سقوط هم هست، چنين سقوط اختيارى هم به تَبَع مورد اراده الهى واقع خواهد شد.

و درباره عدالت در مقام تشريع احكام نيز گفتنى است؟ خداى متعال، انسان را به آنچه موجب خير و مصلحت او است، امر فرموده و از آنچه موجب فساد و سقوط او است، نهى كرده است تا وسيله حركت تكاملى او فراهم گردد و چون تكاليف الهى به منظور رسيدن انسان به نتايج عمل به آنها وضع شده و نفعى براى خداى متعال ندارد؛ از اين رو، حكمت الهى اقتضا دارد كه اين تكاليف، متناسب با توانايى هاى مكلّفان باشد؛ زيرا تكليفى كه امكان اطاعت نداشته باشد، لغو و بيهوده خواهد بود.

بدين ترتيب، عدالت در مقام تكليف، ثابت مى شود كه اگر خداى متعال، تكليفى فوق طاعت بندگان، تعيين كند، امكان عمل نخواهد داشت و كار بيهوده اى خواهد بود.

عدالت در مقام قضاوت بين بندگان، با توجّه به اين نكته ثابت مى شود كه اين كار، به منظور مشخص شدن استحقاق افراد براى انواع پاداش و كيفر، انجام  مى گيرد و اگر بر خلاف قسط و عدل باشد، نقض غرض خواهد شد.

سرانجام عدالت در مقام دادن پاداش و كيفر با توجه به هدف نهايى آفرينش، ثابت مى گردد؛ زيرا كسى كه انسان را براى رسيدن به نتايج كارهاى خوب و بدش آفريده است، اگر او را بر خلاف اقتضاى آنها، پاداش يا كيفر دهد، به هدف خود نخواهد رسيد. پس دليل عدل الهى ـ به معانى صحيح و در همه مظاهر آن ـ اين است كه صفات ذاتى او، موجب رفتار حكيمانه و عادلانه است و هيچ صفتى كه اقتضاى ظلم و ستم يا لغو و عبث را داشته باشد، در او وجود ندارد.[161]

 

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 19 / 1 / 1395


شناخت اوصاف الهى

پرسش 17 . با توجّه به اينكه خداوند نامحدود است، آيا ما مى توانيم صفات نامحدود او را درك كنيم؟

درك صفات نامحدود الهى

پرسش اصلى آن است كه: آيا عقل بشرى قادر است بفهمد ذات خداوند، داراى چه صفاتى است؟ كدام يك لايق و شايسته ذات او است و چه صفاتى اين طور نيست؟ چرا عقل قادر به درك اوصاف الهى نيست و هر چه در اين زمينه بگويد، يا براى خويش ترسيم كند، احتمالات است؟

متكلمان به اين پرسش، پاسخ هاى گوناگونى داده اند كه در اين مجال اندك، نمى توان به نقد و بررسى آنها پرداخت. از آنجا كه سخن علامه طباطبايى در اين ميان، نظرى كامل و متقن است، به تحليل ديدگاه ايشان در پاسخ دهى به اين پرسش اساسى، اكتفا مى كنيم.

عقل بشرى، قادر است اوصاف خداوند را دريافته و علاوه بر درك آن، به بررسى آن نيز بپردازد؛ زيرا اگر عقل ما چيزهايى از قبيل علم، قدرت، حيات و ... را براى خداى تعالى اثبات مى كند، يا موجودات را مستند به وى مى داند و يا  صفات فعلى ـ از قبيل رحمت، مغفرت، رزق و انعام، هدايت و غير آن ـ را براى او قائل مى شود؛ همه از اين جهت است كه در خود، نمونه اى از آن كمالات را سراغ دارد. نيز از آنجا كه معطى كمال، محال است كه فاقد آن كمال باشد؛ وجود چنين اوصاف كماليه اى در مخلوقات، نشانه آن است كه مبدأ و منشأ اصلى موجودات (خداوند)، داراى آن كمالات است. در عين حال ادعا نمى كنيم كه عقل به كنه ذات و صفات خداوند احاطه دارد؛ بلكه اعتراف مى كنيم آنچه را كه ما با عقل خود، براى او اثبات و توصيف مى كنيم، غير از آن است كه در خداى تعالى است؛ مثلاً علمى كه ما براى خدا اثبات و او را بدان توصيف مى كنيم ـ از آنجايى كه ما خود محدود هستيم ـ محدود است؛ در حالى كه خداى متعال بزرگ تر و برتر از آن است كه حدى، او را در خود محدود سازد. اين مفاهيم، آينه هاى محدودى است كه نمى تواند وجود بى كران پروردگار را منعكس سازد. اما اين امر، باعث نمى شود كه تشخيص عقل را در اين باره معتبر ندانيم. عقل ما قادر به ادراك صفات هست؛ ولى به اندازه و حد توانايى عقل بشر. انسان در شناخت خداوند سبحان، مثل كسى است كه دو دست خويش را به آب دريا نزديك كند و بخواهد از آن بنوشد؛ او فقط مى خواهد خود را سيراب سازد و ابدا مقدار برايش مطرح نيست و نمى تواند بيشتر از اندازه دو دستش از دريا آب بردارد».[130]

صفات سلبى خدا:

ما به اندازه فهم و عقل خود، اوصاف خداوند را مى فهميم؛ اما براى آنكه اين مفاهيم نسبت به خداوند متعال، معانى حقيقى و برتر از فهم ما داشته باشد؛ از  صفات سلبى استفاده كرده، كمبود فهم خود را نسبت به اوصاف الهى جبران مى كنيم و در عين اينكه مى گوييم: خدا عالم، قادر و حىّ است و اضافه مى كنيم: خداوند در وصف نمى گنجد و بزرگ تر از آن است كه در چهارديوارى اوصاف و تحديدهاى ما، محصور گردد و اين خود ما را به حقيقت امر نزديك مى سازد.[131]

بر اين اساس ما معتقديم: اين مفاهيم، از جنس همان معانى و مفاهيمى است كه درك و تعقّل مى كنيم و آنچه را كه برخى مدعى شده اند ـ كه تمامى اين اوصاف و اسماى الهى، مجازهاى مفرد يا استعاره هاى تمثيلى اند ـ قبول نداريم؛ زيرا مثلاً ما از دو جمله «زيد دانست» و «خداوند دانست»، يك چيز مى فهميم و آن، روشن بودن معلوم نزد عالم است. چيزى كه هست، ما مى دانيم آگاهى و علم «زيد»، فقط به واسطه صورت ذهنى است كه نزد او است و چنين صورتى براى خداوند ممتنع است؛ زيرا در آنجا ذهنى نيست. اما اين ويژگى مربوط به «مصداق» علم است و موجب دگرگونى مفهوم نمى شود. بنابراين، مفهوم، يك مفهوم است و ويژگى هاى مصداقى دخالتى در مفهوم ندارد. پس ضابطه عمومى در تبيين صفات خداوند آن است كه مفاهيم آنها را از ويژگى هاى مصداقى و به عبارت ديگر، از ابعاد عدمى و نقص به واسطه صفات سلبى، خالى سازيم.[132]

نتيجه آنكه: ما از صفات خدا، همان معانى را مى فهميم كه از صفات انسان در مى يابيم و چنان كه عقل قادر است آن صفات را در مورد انسان درك كند، در باب صفات خداوند متعال نيز قادر به چنين دركى است. منتها به دليل تفاوت درجه در مصداق ميان انسان و خداوند، شائبه نقص در صفات الهى، به  وجود مى آيد كه ما به كمك صفات سلبى، اين شبهه را از بين مى بريم. بدين وسيله با كمك از صفات ايجابى و سلبى، علاوه بر آنكه دگرگونى در مفهوم ايجاد نمى كنيم؛ بلكه آن را به مصداق حقيقى و واقعى رهنمون مى سازيم و مى گوييم: خداوند موجود است؛ ولى نه وجودى مانند مخلوقات؛ خدا علم دارد، اما نه مثل علم موجودات؛ قدرت دارد، نه از اين قدرت ها؛ حيات دارد، نه از اين حيات ها و ... .[133]

موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شناخت اوصاف الهى
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی