احضار علمای بصره و بغداد
چون فرمان به والی بصره رسید، او بی درنگ ابراهیم بن خالد را بر شتری رهوار سوار کرده و به همراه فرستاده خلیفه به دارالخلافه بغداد فرستاد.
ابراهیم چون به بغداد رسید، به هارون گفت تا همه علمای بغداد را حاضر کنند. دولتمردان و بزرگان ممالک دیگر هم که از اطراف آمده و در بغداد جمع شده بودند نیز در دارالخلافه حاضر شدند.
برای ابراهیم بن خالد، کرسی زرّین نهادند، و حسنیّه را آورده و حقیرانه در جایگاه تماشاچیان نشاندند.
حسنیّه بی اعتنا به جلال و جبروت مجلس پیش رفت و مقابل ابراهیم بن خالد نشست.
هارون به حسنیّه اشاره کرد که مباحثه را آغاز کند.
حسنیّه رو کرد به ابراهیم و گفت:
آن ابراهیم بن خالد که صد جلد از تألیفات او در بین دانشمندان معروف است و به عداوت و دشمنی با علیّ بن ابی طالب علیه السلام افتخار
می کند تو هستی؟
ابراهیم برآشفته و گفت: مرا مسخره می کنی؟ و رو به اهل مجلس کرد و گفت:
مرا با کنیزی هم بحث کردن چه معنا دارد؟ این کار موجب بی ارزش شدن علم و اهانت به علما و دانشمندان است.
یحیای برمکی، وزیر هارون خندید و گفت:
ای ابراهیم این سخن از تو که اهل فضل هستی بعید است. مگراین سخن بزرگان دین نیست که «اُنْظُر اِلی ما قال وَ لا تَنْظُر اِلی مَنْ قال» (1).
حسنیّه گفت: ای ابراهیم! بتوفیق خدای تعالی در همین مجلس تو را از این کرسی زرّین به زیر خواهم کشید.
ابراهیم چون فهمید حسنیّه می خواهد حقیقت مذهب اهلبیت علیهم السلام را بر هارون روشن گرداند، گفت:
چون من از راه دور آمده ام حق تقدّم با من است و من باید سؤال را آغاز کنم.
حسنیّه گفت: بسیار خوب شما مقدّم باشید و از هر چه می خواهید بپرسید.
ابراهیم همواره سؤال می کرد و حسنیّه بافصاحت تمام پاسخ می گفت و اشکالات وی را بسیار زیبا و متین جواب می داد و قاطعانه رد می نمود بطوری که حاضرین از سخنان متین او حیران مانده بودند. بالاخره حسنیّه گفت: ای ابراهیم! سؤالات تو طولانی شد، می ترسم باعث کسالت تو شود. اجازه بده تا من نیز سؤالی بپرسم.
1- بنگر که سخن چیست، منگر که چه کسی آن را بر زبان آورده.
خلیفه بعد از رسول خدا کیست؟
ابراهیم گفت: ای حسنیّه، من سه مسئله دیگر از تو می پرسم، اگر جواب بگوئی دیگر کنار خواهم کشید.
حسنیّه گفت! هر چه می خواهی بپرس.
ابراهیم از این سخن بسیار برافروخته شد. و گفت: بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خلیفه و قائم مقام او که بود؟
حسنیه جواب داد: آن کس که در پذیرفتن اسلام بر همه پیشی گرفته بود.
ابراهیم گفت: آن کس که در اسلام بر دیگران سبقت گرفته بود که بود؟
گفت! او که داماد و پسر عمّ و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود.
هارون از این سخن آشفته شد و چون ابراهیم بن خالد، هارون را متغیّر و آشفته دید، توانی گرفت و گفت!
ای حسنیّه، برعکس، من می گویم ابابکر سابق در اسلام است، زیرا وقتی پیامبر مردم را به اسلام دعوت نمود، ابابکر چهل ساله بود و علیدر سنین کودکی. ایمان و طاعت کودک و کفر و معصیت او که اعتباری ندارد.
حسنیّه گفت: اگر من ثابت کنم که ایمان و کفر و معصیت و طاعت کودک اعتبار دارد به امامت و وصایت امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب علیه السلام اقرار می کنی؟
ابراهیم گفت: اگر حجّت و دلیلی قاطع و محکم بیاوری آری، اقرار می کنم.
حسنیّه گفت: در جریان سفر حضرت خضر و موسی وقتی حضرت خضر آن کودک را کشت چون موسی علیه السلام بخاطر قتل کودک به او اعتراض کرد، خضر در جواب گفت:«وَ اَمَّا الْغُلام فَکانَ اَبَواهُ مُوْمِنَیْن فَخَشینا اَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیانا وَ کُفرا»(1)حال بگو آیا آن کودک مستحق کشته شدن بود یا حضرت خضر در حق او ظلم کرد؟ از آن جا که خداوند، خضر را در قرآن کریم به بزرگی ستوده است، معلوم می شود که او در حق کودک ظلم نکرده است بلکه مستحقّ کشته شدن بوده است.
ابراهیم سر به زیر افکند و جوابی نداد.
حسنیه گفت: ای ابراهیم! به خدائی که خالق همه اشیاست سوگندت می دهم بگو: آیا این حدیث را از اصحاب حدیث نشنیده ای که ابومجاهد از ابوعمران و او از ابوسعید خدری روایت کرده است که روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودیم، سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمّار یاسر و حدیفه یمانی و ابوالهیثم تیهان و ابوالفضل و عامر بن وائله، با حالی افسرده و ملول به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و گفتند: ای رسول خدا برخی از حسودها در مورد برادر و پسر عموی شما علیّ بن ابیطالب علیه السلام سخنانی می گویند و ما از اندوه آنقدر آشفته می شویم که نزدیک است هلاک شویم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مگر آنها چه می گویند؟
عرض کردند: می گویند که علیّ هرچند قبل از همه اسلام آورده امّاچون در سن کودکی بوده فضلیتی ندارد.
1- و امّا کشتن آن پسر بچه به این خاطر بود که چون پدر و مادرش مؤمن بودند ترسیدیم روزی پدر و مادرش را به طغیان و کفر بکشاند. کهف / 80.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: گوش فرا دهید تا شما را از این اندوه بیرون آورم و دلهایتان را به نور ایمان و یقین روشن گردانم.
شما را سوگند می دهم به آن خدائی که مرا به راستی بر آفریدگانش برگزید و برای هدایت آنها برانگیخت که این سخن را که شاید در کتاب های آسمانی پیشین نیز خوانده باشید، بشنوید و در موردش قضاوت کنید.
هنگامی که ابراهیم علیه السلام از مادر متولّد شد، او را از دست آن پادشاه عصیانگر فراری دادند، در هنگام غروب آفتاب، مادرش او را در کنار جوی آبی میان ماسه ها نهاد، ابراهیم در مقابل چشمان حیرت زده مادرش برخاست و دست بر سر و صورتش کشید و کلمه توحید بر زبان جاری ساخت، آنگاه جامه اش را در آورده و بدنش را با آب شستشو داده و پاکیزه نمود.
و از این روست که حق تعالی در قرآن مجید در مورد او فرموده است: «وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الاَرْض وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنین فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْل رَأی کَوکَبا قالَ هذا رَبّی.....»(1)
یاران من! آن زمان که فرعون بدنبال موسی بن عمران علیه السلام بود و برای از بین بردن او شکم زنان باردار را می شکافتند و اطفال را
اینکه خدای متعال در قرآن او را ستوده و این آیه در شأنش نازل فرموده نشانه عظمت روحی اوست که در کودکی چنین بوده است.
1- و این گونه بود که ما به ابراهیم ملکوت آسمان و زمین را بنمودیم تا از اهل یقین گردد پس چون ستاره ای دید گفت این پروردگار من است، امّا چون افول کرد فرمود خدای من بزرگتر از اینهاست، من افول کنندگان را دوست ندارم .... انعام / 75 و 76.
می کشتند، چون مادرش او را بدنیا آورد، به مادرش گفت: مادر! مرا در تابوتی گذار و به دریا انداز.
مادرش از سخن او به وحشت افتاد و گفت: پسرم! می ترسم در دریا غرق شوی.
موسی گفت: مادر، مترس که حق تعالی حافظ من خواهد بود و مرا به سلامت به تو باز خواهد گرداند.
پس مادرش او را در صندوقی نهاد و آن را به آب انداخت. آب او را به ساحل رود برد و خدای متعال وی را به سلامت به مادرش باز گردانید چنان که می فرماید:
«اَنِ اقْذِ فیهِ فِی التّابُوت فَاقْذِ فیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسّاحِلِ یَأخُذهُ عَدُوٌّ لی وَ عَدُوٌّ لَه وَ اَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مُحَبَّهً مِنّی وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنی اِذْ تَمْشی اُخْتُکَ فَتَقُول هَل اَدُلُّکُم عَلی مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْناکَ اِلی اُمِّکَ کَی تَقَرَّ عَیْنها وَ لا تَحْزَن»(1)
چنان که در مورد عیسی علیه السلام نیز فرمود : «فَناداها مِنْ تَحْتِها اَلاّ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیّا...»(2) چون عیسی متولد شد به مادرش گفت: محزون مباش و سخنی مگو، روزه سکوت بگیر و به فرزندت اشاره کن. مادرش نیز چون مشرکین به او اعتراض کردند به عیسی علیه السلام اشاره کرد که با او سخن بگوئید. عیسی در آغوش مادر لب به سخن گشود و گفت: «اِنّی عَبْدُ اللّه آتانِیَ الْکِتابِ وَ جَعَلَنی نَبِیّا وَ جَعَلَنِی مُبارَکا اَیْنَ ماکُنْتُ وَاَوصانی بِالصَّلوهِ وَ الزَّکوهِ ما دُمْتُ حَیّا»(1)
1- به او گفتیم که او را در تابوتی گذار و به دریا افکن ، تا دریا او را به کرانه ساحل آورد تا دشمن من و او ، او را از دریا گرفته و مهری از خود به جانت انداختم تا در منظر من پرورش یابی ... طه / 39 و 40.
2- پس آنگاه فرشته ای از زیر پای او ندا داد که محزون مباش ، که خدا در زیر پای تو چشمه آبی پدید آورده است . «مریم / 24»
پس می بینید که عیسی علیه السلام در هنگام ولادت سخن گفت و خدای عزّوجلّ کتاب و نبوّت به وی ارزانی داشت و او را به بر پاداشتن نماز و ادای زکات امر نمود و این در حالی بود که بیش از سه روز از تولد او نگذشته بود.
نظرات شما عزیزان: