6- تفکیک «خود» از «ناخود»
روش معرفت نفس که به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) برترین حکمت محسوب میشود(25) روشی است که میخواهد بدون حجابِ بدن و با نظر به ذات خود، با اسماء الهی مأنوس گردد به همین جهت میتوان گفت: «معرفت نفس» یا «خودآگاهی حضوری»، اولین قدم جهت تفکیک «خود» از «ناخود» است تا انسان «ناخود» را «خود» نپندارد، و این بزرگترین بلایی است كه همواره بر بشر وارد شده و امروز این بلا از همیشه بیشتر ظهور کرده به طوری كه بشرِ امروز تقریباً هیچ رابطهای با خود ندارد، زیرا تماماً گرفتار ماهیات است در حالیکه حقیقتِ انسان «وجود» اوست.
ذهن انسانهای معمولی عموماً هستی را نمیفهمد، بیشتر چیستی را میشناسد، حتی در مورد خدا هم به دنبال چیستی او هستند. کودکان از والدین خود از چیستی خدا میپرسند، وقتی به کودک خود بگویند: خدا هست. او میگوید: بسیار خوب! خدا چیست؟ اگر بگویند: «عزیزم! خدا که چیستی ندارد» نمیتواند بدون چیستی به خدا نظر کند و او را به عنوان وجود مطلق بیابد، بالأخره میپرسد اینکه هست چیست؟ چون گرفتار آن است که هر چیزی که هست یک چیزی است، نمیتواند برسد به این که میشود یک موجود فقط «هست» باشد. آنجا که مولوی گفت: «وه چه بی رنگ و بینشان که منم» نظر به هستِ خود دارد. خداوند هستِِ مطلق است و انسان با نظر به «هستِِ» خود میتواند متوجه هستِ مطلق یعنی خدا بشود، در آن صورت است که متوجه میشود اگر نظر به جنبهی هستی مخلوقات نداشته باشیم که عین ربط به هستی مطلق هستند، با حقایق عالم ارتباط نداریم، با ماهیات و چیستیهای اشیاء سر و کار داریم. انصافاً آیا «میز» به خودی خود یک واقعیت است؟ یا در میز وجود ماده به صورت چوب در آمده و با شکلی که ما به آن چوبها داده ایم میز درست شده، ولی در واقعیت جز همان وجود مادی چوبها چیز دیگری نیست؟ «میز بودن» یک واقعیت خارج از ذهن ما نیست، ذهن ما این نوع شکلی را که به چوبها دادهایم به عنوان میز میشناسد و از سایر چوبها متمایز میداند. اگر یک قدم جلوتر بیایید ملاحظه میکنید که چوب و سنگ و آب، چیزی جز وجودی نیست که در مرتبهی ماده قرار گرفته و حقیقتاً آنچه واقعیت دارد وجود است به صورت چوب و سنگ و آب، یعنی تنها وجود در میان است منتها به صورت چوب و سنگ و آب. انسان طبق عادت ذهنیاش میگوید «آب هست»، به این صورت که برای آب اصالت قائل است و بودن و هستی را به آن نسبت میدهد ولی با دقت بیشتر متوجه میشود «وجود» و یا «هستی» به صورت چوب و آب و سنگ در آمده. با این توصیفات آیا ما در خارج، چوب و آب داریم كه «هست» شدهاند یا «هست»ی داریم كه به شكل چوب و آب درآمده؟ آنچه «واقعیت» دارد همان هستی است كه واقعیت دارد با صورتهای مختلف که:
گاه لیلی و گهی مجنون شود
گاه كوه قاف و گه عنقا شود
یك «هست» است به جلوههای مختلف، یک جا به شكل «آب» درمیآید، یك جا به شكل «ملائكه».
وقتی گفته میشود بشرِ امروز رابطهای با خود ندارد، چون «هستِ»ِ خود را نمیشناسد، به این دلیل است که اصالت را به چیستیها میدهد و نه به «وجود» و نمیتواند متوجه حقیقت خود شود که چیزی است فوق بدن و نسبتهای او با پدیدههای پیراموناش. بدن شما «زن» یا «مرد» است ولی حقیقت شما فقط هست، آری یا «هست»ی هستید كه «تن»تان به شكل زن است و یا «هست»ی هستید که «تن»تان به شکل مرد است. وقتی متوجه شدید حقیقت شما غیر از این نسبتها است قضیه خیلی فرق میكند، در آن صورت تهرانی یا اصفهانیبودن و فرزند فلانی بودن همه مربوط به تن شما میشود و اینها چیستی شما را میسازند و حقیقت شما فقط «هست»، منتها وجودی نازل شده از وجود مطلق. ما باید هست خودمان را آن طوری پیدا کنیم که باز به دنبال چیستیاش نگردیم. بیشترین بهرهای که باید از معرفت نفس ببریم همین است که بتوانیم از هست خود متوجه هستِ خدا شویم.(26)
نظرات شما عزیزان: