ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: اول: دقت نمایید که براهین، باید به عقل بنشینند، نه به دل. اگر عقلانی بودند، دل نیز اگر اسیر نفس نشده باشد، فهم میکند و میپسندد و اگر اسیر و محجوب شده باشد، مصداق «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا – قلب دارند [ولی] با آن فهم نمیکنند / الأعراف، 179» میگردد. دوم: دقت نمایید که مگر در اثبات این فرض، دلیلی [هر چند نامعقول و سست] آوردهاند که اکنون در پی برهان قوی در رد این نظریه باشیم؟! «شاید» که برهان نیست. یکی میگوید: «شاید»، بعد شما دنبال براهین متقن و قوی عقلی برای رد آن "شاید" میگردید! هر "شایدی"، "شاید" متقابل و متضاد خود را همراه دارد. مثلاً یکی بگوید: شاید الان هوای فلان شهر گرم است، یعنی شاید هم سرد است. آیا حال برهان "عقلی" برای رد لازم میآید؟! عادت کنیم که همیشه ابتدا از نظریه دهنده، دلیل هم بخواهیم و بعد طرح سؤال کنیم. مثلاً بگوییم فلان شخص، نظریهای مبتنی بر این دلایل دارد، حال پاسخ یا دلایل رد آن چیست؟ نه این که یکی بگوید "شاید"، بعد دیگران دنبال دلایل رد آن بروند! سوم: چرا میفرمایید که بیخبری دو خدا از یک دیگر، دلیلی بر جهل آنها نیست؟ بیخبری، یعنی جهل نسبت به یک حقیقت یا واقعیتی که هست. پس اگر دو موجود از یک دیگر بیخبر باشند، هر دو نسبت به یک دیگر "جهل" دارند. اما "والله الخبیر"، خدا از همه چیز با خبر است و اگر نباشد، دیگر خدا نیست. «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» (الأنعام، 103) ترجمه: ديدگان و بينايى آنها او را درنمىيابند و او ديدگان و بينايىها را درمىيابد، و او باريكبين و آگاه است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِوَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» (سبأ، 1) ترجمه: سپاس آن خدايى را (حمد مخصوص خدایی است) كه ملك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست، و سپاس براى اوست، در آخرت نيز، و او حكيم و خبير است. چهارم: وقتی بیان میشود دو یا چند "خدا"، یعنی همه آنها "محدود" هستند. پس دیگر هیچ کدام "واجب الوجود" نیستند. چرا که "واجب الوجود" یعنی هستی محض، وجودی که هستی او بدون هیچ نقص و حدی، عین ذات اوست و قائم به خویش است. بدیهی است که "کثرت" به مثابهی "حد" میباشد. پنجم: هر موجودی که محدود باشد، ذاتاً ناقص و بالتبع محتاج و نیازمند و قائم به غیر است. پس در زمرهی "ممکن الوجود"ها قرار میگیرد. ششم: وقتی کسی فرض میکند: "شاید دو یا چند خدا و عالم وجود داشته باشد"، با اندکی تفکر در این فرض، بر او روشن میشود که آن وقت لازم میآید: آن خدایی که خبری از خود نداده است، تجلی نداشته، غافل و بیهدف هست و ربوبیت عالمگیر نیز ندارد و ... – اما آن خدایی که میگوید: خالق، مالک، رب، إله و معبودی جز من وجود ندارد چه؟ [العیاذ بالله]، نمیداند یا دروغ میگوید؟ پس در این فرض، هیچ کدام خدا نیستند. نکته: دقت کنید که مبحث "وجود" و دلایل عقلی آن که امروزه موضوع علم فلسفه است، اصلاً با مصادیق آن مثل (خدا و ...) کاری ندارد. بحث از "وجود" و اقسام و حالات آن دارد؛ میگوید: وجود به دو قسم "واجب و ممکن" تقسیم میگردد. از حیث دیگری به "علت و معلوم" – "حادث و محدث" و ... تقسیم میگردد. حال نام مصداق هر کدام چیست؟ موضوع بحث عقلی در فلسفه نمیباشد. ادلهی عقلی که در علم فلسفه مورد بحث قرار میگیرد، بر اساس براهین اولیه عقلی (که ذاتی است)، وجود "نقیضین" را نمیپذیرد. مثلاً قبول نمیکند که بگویند: این شیء از حیث واحد، هم هست و هم نیست – هم کوتاه است و هم بلند است و ... . از این رو، عقل و براهین عقلی، شایدهایی چون: واجب الوجود هست، اما شاید دو یا چند تا باشد را نیز نمیپذیرد. عقل، واحِد و اَحد بودنِ "واجب الوجود" را میپذیرد و نقیض آن را نمیپذیرد و بر «شاید»ها نیز تکیه نمیکند، چرا که "شاید" اصلاً برهان نیست. عقل بر اساس براهین عقلی حکم میدهد که "واجب الوجود" هست. چون "واجب الوجود" است، پس هستی محض است، چون هستی محض است، نقص و نیستی به او راه ندارد؛ در نیتجه واحِد است و مثل و مانندی ندارد و ...، حالا نامش چیست؟ موضوع علم فلسفه نمیباشد. در بحث "کلام"، بر اساس همین دلایل عقلی، بحث میشود که خداوند متعال، واجب الوجود است، پس دوئیت و کثرت به او راه ندارد، پس مثل و مانند ندارد، پس سابقه و لاحقهی نیستی ندارد – منزه (سبحان) از هر گونه نقص و نیستی و کاستی است ... – و اگر موجودی دارای این ویژگیها نبود، اصلاً خدا نیست.