تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 652
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 1511
بازدید ماه : 54789
بازدید کل : 10446544
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 / 2 / 1395

5: ضرورت برپايى حكومت عدل جهانى از راه فطرت چگونه قابل تبيين است؟
ايمان به حتميت ظهور منجى عالم در فكر عموم انسان هان وجود دارد، منشاء اين فكر يك رشته اصول قوى و متين است كه از سرشت و فطرت اصيل انسانى سرچشمه گرفته است؛ زيرا بشر فطرتا طالب رسيدن به كمال در تمام زمينه هاى مربوط به خود است و او مى داند كه اين كمال، تنها در سايه حكومت عدل توحيدى تحقق مى يابد.
شهيد صدر رحمة الله عليه مى فرمايد: ((اعتقاد به مهدى عليه السلام تنها نشانه ى يك باور اسلامى با رنگ خاص دينى نيست، بلكه افزون بر آن، عنوانى است بر خواسته ها و آرزوهاى همه ى انسان ها با كيش ها و مذاهب گوناگون، و نيز بازده الهام فطرى مردم است كه با همه ى اختلاف هايشان در عقيده و مذهب دريافته اند كه براى انسانيت در روى زمين روز موعودى خواهد بود كه با فرارسيدن آن، هدف نهايى و مقصد بزرگ رسالت هاى آسمانى تحقق مى يابد...)) (1)
برهان فطرت را با بيان هاى مختلف مى توان تبيين نمود:
بيان اول
الف: انسان در درون خود ميل به حكومت عدل جهانى توحيدى را احساس ميكند.
ب: اين حكومت بايد موجود شود؛ زيرا ميل و كشش درونى از امور ذات الاضافه است كه بدون مضاف اليه مكان پذير نيست.
ج: مصداق كامل آن حكومت حضرت مهدى عليه السلام است.
نتيجه: حكومت عدل جهانى ضرورت دارد.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 / 2 / 1395

4: چه آثار و فوايدى بر بحث از مهدويت در اين زمان مترتب است؟
برخى بر اين گمان اند كه طرح و بررسى موضوع مهدويت در اين زمان امرى بى فايده است، زيرا اين موضوع مربوط به آينده ى بشريت است و آينده و اتفاقات آن امرى است مجمل و مبهم، اما آنچه وظيفه ى ماست اينكه به تكاليف خود در عصر و زمان خود عمل كنيم زيرا هر عصر و زمانى مقتضيات خود را مى طلبد... (1).
پاسخ: بحث از مهدويت در اين عصر و زمان آثار و فوايدى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1- آرمان قيام و انقلاب مهدى عليه السلام يك فلسفه بزرگ اجتماعى، اسلامى است. اين آرمان بزرگ گذشته از اينكه الهام بخش ايده و راه گشاى به سوى آينده است، آينه بسيار مناسبى است براى شناخت آرمان هاى اسلامى. (2)
2- نويد به برپايى حكومتى جهانى و اسلامى اركان و عناصر مختلفى دارد كه برخى فلسفى و جهانى است و جزئى از جهان بينى اسلامى است، و برخى فرهنگى و تربيتى است، برخى سياسى است و برخى اقتصادى و برخى اجتماعى است. و برخى انسانى يا انسانى، طبيعى مى باشد. (3)
انسان ميتواند با الگو پذيرى از برنامه هاى جامع و فراگير حضرت در عصر ظهور به آرمان هاى واقعى اسلام نزديك شود.
3- در طول تاريخ و در سطح جهان، انقلاب هاى گوناگونى از قبيل فرهنگى، سياسى، اجتماعى و... صورت گرفته است، ولى اكثر اين انقلابها يا در شروع موفق نبوده و يا اينكه در مواجهه با مشكلات فراوان و مقابله با دشمنان خود نتوانسته است دوام بياورد... و تنها نگاه سبزى كه شيعه به مهدويت دارد مى تواند با ايجاد روحيه اميد در جامعه، مردم را از نااميدى و ياءس برهاند. شيعه معتقد به امام زمانى زنده و حاضر و ناظر بر اعمال خود است كه او را در مواقع حساس كمك كار خواهد بود. اين اعتقاد از جهت روان شناسى آثار عميقى را در روحيه شيعيان خواهد گذاشت.
4- از آن جهت كه وقت تشكيل حكومت امام زمان عليه السلام مشخص نيست و هر لحظه ميتواند زمان ظهور باشد، لذا وظيفه داريم كه نظرى به مباحث مهدويت و ظهور كرده و خصوصيات عصر ظهور و وظايف خود در آن عصر را بدانيم.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 / 2 / 1395


 


امشب زمین آبستن یك انفجار دیگرى است 
گویى عروس آسمان، اختر شمار دیگرى است

لوح و قلم را از شعف نقش و نگار دیگرى است 
چرخ و فلك را در محك گشت و گذار دیگرى است

گهواره توحید را شب زنده‌دار دیگرى است 
هستى عالم عرصه چابك سوار دیگرى است

زیرا خدا را معنى سر مسدد آمده 
مهدى زهرا یوسف آل محمد (ص) آمده

امشب عروس فاطمه، فخر البشر مى‌آورد 
كلك قضا را زینت لوح قدر مى‌آورد

در سنگر آزادگى فتح و ظفر مى‌آورد 
طوق طلوع فجر را به هر سحر مى‌آورد

تكبیر گو، تكبیر گو نرجس پسر مى‌آورد 
جبریل بهر مصطفى هر دم خبر مى‌آورد

زیرا خدا را معنى سر مسدد آمده 
مهدى زهرا یوسف آل محمد آمده

امشب به گوش باغبان باد صبا گوید چنین 
آمد بهار و شد جهان زیباتر از خلد برین

از مقدم فرخنده فرخ رخى ناز آفرین 
بهر نثار مقدمش مانند گلچین، گل بچین

آمد امام منتظر بر یارى مستضعفین 
كز ریشه سازد ریشه كن نخل همه مستكبرین

زیرا خدا را معنى سر مسدد آمده 
مهدى زهرا یوسف آل محمد آمده

آمد به دنیا تا علم بر قاف این عالم زند 
عیسى دمى كز وصف او آدم دمادم دم زند

نوح نبى از عشق او، كشتى به قلب یم زند 
بر حبل مهر او خلیل، امشب گره محكم زند

موسى كتاب نیل را در محضرش بر هم زند 
گلبوسه‌ها بر مقدمش، صد عیسى مریم زند

زیرا خدا را معنى سر مسدد آمده 
مهدى زهرا یوسف آل محمد آمده

اى دل مخور اندوه و غم سرها به سامان می‌رسد 
با یك شور و شعف، جآنان جآنان می‌رسد

ویرانگر كاخ ستم با جیش ایمان می‌رسد 
احیاگر دین خدا، حامى قرآن می‌رسد

چشم انتظاران را بگو، یوسف ز كنعان می‌رسد 
اى دل شب هجران ما، آخر به پایان می‌رسد

زیرا خدا را معنى سر مسدد آمده 
مهدى زهرا یوسف آل محمد آمده

بازا كه این دیوانگان دیوانه روى تواند 
مست از مى عشق تو و خاك سر كوى تواند

چشم انتظار دیدن چشمان جادوى تواند 
دل بسته‌ی مهر تو و آن طُرّه موى تواند

جان بر كف راه تو و آن تیغ ابروى تواند 
محو تماشاى تو و آن قد دلجوى تواند

زیرا خدا را معنى سر مسدد آمده 
مهدى زهرا یوسف آل محمد آمده 



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: اشعار
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 / 2 / 1395





در نیمه شعبان شد ، نور حق عیان به به 
صاحب الزمان آمد شاه انس و جان به به

ای شیعه نما شادی ، با کمال آزادی 
زان که مهدی و الهادی شد رخش عیان به به


مبارک باد میلاد فرخنده گل نرگس

نیمه شعبان سرود زندگی است
نیمه شعبان فرار از بردگی است

نیمه شعبان سلامی از خــــدا
بر همه افراد شهر بنــدگی است 


میلاد فرخنده قائم آل طاها مبارک باد 

گدای او شدن زشتی ندارد

حساب 
او سرانگشتی ندارد

گدایی 
کن که آقا دست به نقد است

چک 
مهدی(ع) برگشتی ندارد


میلاد فرخنده گل نرگس 
مبارک باد

شاید که به پیکر جهان جان آمد
شاید که شب غصه به پایان آمد

آماده پی ظهور او باید شد
شاید که همین نیمۀ شعبان آمد

عید ولادت با سعادت مهدی موعود (عج) مبارک 

مهدی جان!

چه حکایت عجیبیست!!!

تو را بیابان نشین کرده ایم و شهر بدون تو را غرق در چراغهای رنگین. . .!!!



عید ولادت با سعادت قائم آل محمّد ، مهدیّ الامم (عج) مبارک .

یعقوب ترین چشم جهان قسمت ما باد

چون یوسف گمگشته ی ما یوسف زهراست 



میلاد با سعادت آخرین حجّت خداوند ، یوسف زهرا(عج) مبارک .


آمده به دنیا نور هر انجمن
مبارک میلاد ِ حجت بن الحسن

درخت امامت امشب ثمر داد 
خدا بر پسر ِ زهرا پسر داد 



میلاد با سعادت آخرین حجت خداوند برشیعیان مبارک 

قطعه‌ی گمشده‌ای از پر پرواز کم است
یازده 
بار شمردیم، یکی باز کم است

این 
همه آب که جاری است نه اقیانوس است
عرق
 شرم زمین است که سرباز کم است.

میلاد
 مهدی موعود(عج) مبارک

در گوش سحر طنین حزب ‏اللَّه است
خورشید 
ز عزم عاشقان آگاه است

اى 
منتظران سرود وحدت خوانید
فرزند
 محمد و على در راه است

میلاد
با سعادت مهدی موعود(عج) بر مسلمین مبارک

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 / 2 / 1395

1: آيا ايجاد شك و شبهه در مسائل اعتقادى صحيح است؟
مسلما آنچه در ابتدا به نظر مى رسد اين است كه شك در دين، بد بوده و نشانه سياهى قلب است؛ زيرا هدف اين است كه انسان به يقين برسد. ايمان بايستى تواءم با يقين باشد ولى شك و شبهه در جايى كه دالان و معبر خوبى براى رسيدن به ايمان و يقين باشد پسنديده است. ايمان چيزى است كه انسان بايد به آن دسترسى پيدا كند، اما اين ايمان از همان ابتدا در انسان وجود ندارد، زيرا تا شك نكند به يقين نمى رسد. قرآن مى خواهد كه در اعتقادات وراثتى انسان شك ايجاد كند تا او را به يقين برساند. لذا مى فرمايد:اءولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (1)؛ ((آيا بايست آنها تابع پدران باشند در صورتى كه آنها بى عقل و نادان بودند.)) 
شهيد مطهرى مى فرمايد: ((... اگر اين تشكيكات وارد جامعه نشود خطر است. اگر وارد نشود كم كم مردم آن حالت دينى شان رو به تحجر، و نه تحجر كه رو به عفونت مى رود. درست مثل آب كاملا صافى كه آن را در حوض قرار مى دهيم و اگر مدتى بماند مى گندد. اگر در مردم يك حالت آرامشى باشد و بر معتقدات دين و مذهبى تازيانه شك نخورد در آن صورت عوام پيشتاز آن معتقدات مى شوند. وقتى عوام پيشتاز بشوند دائم از خودشان چيزى مى سازند...)).(2) 
ولى برخى شك ها نوعى بيمارى است، مانند وسوسه، شك كثيرالشك در نماز، وضو و ساير عبادات و طهارت و نجاست. اين گونه شك ها و شبهه ها نوعى بيمارى و مرض است. زياد شك كردن نوعى بيمارى است.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: شك و شبهه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 31 / 2 / 1395








قال مولانا الامام المهدی-عجل الله تعالی فرجه الشریف : 

(إِنّی لاََمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ كَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ)

همانا، من، امان و مایه ایمنى براى اهل زمینم; 
همان گونه كه ستاره ها، سبب ایمنى اهل آسمان اند. 


بحارالأنوار، ج53، ص181، ح10 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 2 / 1395

موقعيّت روح در وجود انسان

نكته ديگرى را كه بايد در اينجا خاطر نشان كنيم اين است كه تركيب انسان از روح و بدن، مانند تركيب آب از اكسيژن و هيدروژن نيست كه با جدا شدن آنها از يكديگر، موجود مركّب به
عنوان يك «كلّ» نابود شود بلكه روح، عنصر اصلى انسان است و تا آن، باقى باشد انسانيّت انسان و شخصيّت شخص، محفوظ خواهد بود. و به همين جهت است كه عوض شدن سلولهاى بدن، آسيبى به وحدت شخص نمى‌رساند. زيرا ملاك وحدت حقيقىِ انسان، همان وحدت روح اوست.
قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت، در پاسخ منكرين معاد كه مى‌گفتند: «چگونه ممكن است انسان بعد از متلاشى شدن اجزاى بدنش حيات جديدى بيابد؟» مى‌فرمايد: 

«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ»1.
بگو (شما نابود نمى‌شويد بلكه) فرشته مرگ شما را مى‌گيرد.

پس قوام انسانيّت و شخصيّت هر كسى به همان چيزى است كه ملك الموت آن را قبض و توفّى مى‌كند نه براى اجزاى بدنش كه در زمين، پراكنده مى‌شوند.

---------------------------------------------

1. سوره سجده، آيه 11.

پرسش

1- آيا پيوستگى اجزاى متغيّر يك مجموعه را مى‌توان ملاك وحدت آن دانست؟ چرا؟
2- چه ملاك ديگرى را مى‌توان براى وحدت تركيبات ارگانيك، ارائه داد؟
3- نظريه فلسفى معروف درباره وحدت موجودات مركّب و بخصوص موجودات زنده كدام است؟ 
4- فرق بين صورت طبيعى و نفس چيست؟
5- نفس نباتى چه فرقى با نفس حيوانى و انسانى دارد؟ و اين فرق، چه تأثيرى در مسأله معاد مى‌تواند داشته باشد؟
6- تصوّر صحيح معاد، نيازمند به چه اصولى است؟
7- تركيب انسان از روح و بدن، چه تفاوتى با تركيبات شيميايى دارد؟

 

موضوعات مرتبط: فرجام شناسی
برچسب‌ها: فرجام‌شناسى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 2 / 1395

ملاك وحدت در موجود زنده

بدن انسان مانند همه حيوانات، مجموعه‌اى از ياخته ها (سلولها) است كه هر يك از آنها همواره در حال سوخت و ساز و تحوّل و تبدّل مى‌باشد و شماره آنها از آغاز تولّد تا پايان زندگى، عوض نشود يا تعداد ياخته هايش همواره ثابت بماند.
با توجه به اين تغييرات و تحوّلاتى كه در بدن حيوانات و بخصوص انسان، رخ مى‌دهد اين سؤال، مطرح مى‌شود كه به چه ملاكى بايد اين مجموعه متغيّر را، موجود واحدى به حساب آورد؛ با اينكه ممكن است اجزاء آن در طول زندگى، چندين بار عوض شود1؟
پاسخ ساده‌اى كه به اين سؤال، داده مى‌شود اين است كه ملاك وحدت در هر موجود زنده‌اى پيوستگى اجزاى همزمان و ناهمزمانِ آن است و هر چند سلولهايى تدريجاً مى‌ميرند و سلولهاى تازه‌اى جاى آنها را مى‌گيرند اما به لحاظ پيوستگى اين جريان مى‌توان اين مجموعه باز و در حال نوسان را موجود واحدى شمرد.
ولى اين، جواب قانع كننده‌اى نيست، زيرا اگر ساختمانى را فرض كنيم كه از تعدادى آجر، تشكيل شده و آجرهاى آن را تدريجاً عوض مى‌كنند، بطورى كه بعد از مدتى هيچ يك از

----------------------------------------

1. قبل از طرح اين سؤال مى‌توان سؤال ديگرى را مطرح كرد كه اساساً ملاك وحدت در مجموعه هاى ثابت و بسته چيست؟ و تركيبات شيميايى و ارگانيك را به چه ملاكى مى‌توان موجود واحدى شمرد؟ ولى براى جلوگيرى از گسترش بحث، از مطرح كردن آن در اينجا خوددارى كرديم. رجوع كنيد به: آموزش فلسفه، جلد اول، درس 29.

آجرهاى قبلى، باقى نمى‌ماند؛ نمى‌توان مجموعه آجرهاى جديد را همان ساختمان قبلى دانست هر چند از روى مسامحه و به لحاظ شكل ظاهرى، چنين تعبيراتى بكار مى‌رود مخصوصاً از طرف كسانى كه اطلاعى از تعويض اجزاى مجموعه ندارند.
ممكن است پاسخ گذشته را به اين صورت، تكميل كرد كه اين تحوّلات تدريجى در صورتى به وحدت مجموعه، آسيبى نمى‌رساند كه براساس يك عامل طبيعى و درونى، انجام بگيرد چنانكه در موجودات زنده، ملاحظه مى‌شود. اما تبديل آجرهاى ساختمان بوسيله عامل بيرونى و قشرى، حاصل مى‌شود و از اينرو نمى‌توان وحدت و اين همانىِ حقيقى را در طول جريان تعويض اجزاء، به آنها نسبت داد.
اين پاسخ، مبتنى بر پذيرفتن عامل طبيعى واحدى است كه در جريان تحولات، همواره باقى مى‌ماند و نظم و هماهنگى اجزاء و اعضاى ارگانيسم را حفظ مى‌كند. پس سؤال درباره خود اين عامل، مطرح مى‌شود كه حقيقت آن چيست؟ و ملاك وحدت آن كدام است؟
طبق نظريه فلسفى معروف، ملاك وحدت در هر موجود طبيعى، امر بسيط (= غيرمركب) و نامحسوسى به نام «طبيعت» يا «صورت»1 است كه با تحوّلات مادّه، عوض نمى‌شود. و در موجودات زنده كه افعال مختلف و گوناگونى از قبيل تغذيه و نموّ و توليدمثل، انجام مى‌دهند اين عامل به نام «نفس» ناميده مى‌شود.
فلاسفه پيشين، نفس نباتى و حيوانى را «مادّى» و نفس انسانى را «مجرّد» مى‌دانسته‌اند ولى بسيارى از حكماى اسلامى و از جمله صدرالمتألّهين شيرازى، نفس حيوانى را نيز داراى مرتبه‌اى از تجرّد دانسته و شعور و اراده را از لوازم و علائم موجود مجرّد، قلمداد كرده اند. ولى ماترياليستها كه وجود را منحصر به مادّه و خواصّ آن مى‌دانند روح مجرّد را انكار مى‌كنند و مادّيين جديد (مانند پوزيتويست ها) اساساً منكر هر چيز نامحسوسى هستند و دست كم، امر غيرمحسوس را نيز مى‌پذيرند و طبعاً پاسخ صحيحى براى ملاك وحدت در موجودات زنده هم ندارند.
بنابر اينكه ملاك وحدت در نباتات، نفس نَباتىِ آنها باشد زندگى نباتىِ در گروى وجود

------------------------------------

1. بايد دانست كه هر يك از اين واژه ها، معانى اصطلاحى ديگرى نيز دارند و منظور از آنها در اينجا همان صورت نوعيّه است.

صورت و نفس نباتى خاصّ در موادّ مستعدّ مى‌باشد و هنگامى كه استعداد موادّ از بين برود صورت يا نفس نباتى هم نابود مى‌شود. و اگر فرض كنيم كه همان موادّ مجدداً استعداد پذيرفتن صورت نباتى را پيدا كنند نفس نباتى جديدى به آنها افاضه مى‌شود ولى دو گياه كهنه و نو با وجود مشابهت كامل نيز، وحدت حقيقى نخواهند داشت و با نظر دقيق نمى‌توان نبات جديد را همان نبات قبلى دانست.

اما در مورد حيوان و انسان، چون نفس آنها مجرّد است مى‌تواند بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى باشد و هنگامى كه مجدّداً به بدن، تعلق بگيرد وحدت و «اين همانىِ» شخص را حفظ كند چنان كه قبل از مرگ هم همين وحدت روح، ملاك وحدت شخص مى‌باشد و تبدّل موادّ بدن، موجب تعدّد شخص نمى‌شود. ولى اگر كسى وجود حيوان و انسان را منحصر به همين بدن محسوس و خواصّ و اعراض آن بپندارد و روح را هم يكى يا مجموعه‌اى از خواصّ بدن بشمارد و حتّى اگر آن را صورتى نامحسوس ولى مادّى بداند كه با متلاشى شدن اندامهاى بدن، نابود مى‌شود چنين كسى نمى‌تواند تصوّر صحيحى از معاد داشته باشد زيرا به فرض اينكه بدن، استعداد جديدى براى حيات، پيدا كند خواص و اعراض نوينى در آنها پديد مى‌آيد و ديگر ملاك حقيقى براى وحدت و «اين همانىِ» آنها وجود نخواهد داشت زيرا فرض اين است كه خواصّ قبلى به كلّى نابود شده و خواصّ جديدى پديد آمده است.

حاصل آنكه: در صورتى مى‌توان حيات پس از مرگ را بصورت صحيحى تصوّر كرد كه روح را غير از بدن و خواصّ و اعراض آن بدانيم و حتّى آن را صورت مادّى كه در بدن، حلول كرده باشد و با متلاشى شدنِ آن، نابود شود، ندانيم. پس اولا بايد وجود روح را پذيرفت، و ثانياً بايد آن را امرى جوهرى دانست نه از قبيل اعراض بدن، و ثالثاً بايد آن را قابل استقلال و قابل بقاى بعد از متلاشى شدن بدن دانست نه مانند صورتهاى حلول كننده (و به اصطلاح، منطبق در مادّه) كه با تلاش بدن، نابود مى‌شوند.

موضوعات مرتبط: فرجام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 2 / 1395

 

بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ»1
و بدين سان براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم كه براى فريفتن مردم پيرايه هاى سخن را به يكديگر الهام مى‌كنند و اگر خدا مى‌خواست (جبراً جلوى آنها را مى‌گرفت و) چنين كارهايى انجام نمى‌دادند (ولى خواست خدا اين است كه مردم در گزينش راه خوب و بد، آزاد باشند) پس آنان را با دروغهايشان واگذار. و تا دلهاى كسانى كه ايمان به آخرت ندارند به سخنان آراسته آنان فرا داده شود و آنها را بپسندند و آنچه را بخواهند مرتكب شوند.

نتيجه

براى اينكه شخص بتواند راهى را در زندگى برگزيند كه به سعادت حقيقى و كمال نهائيش بينجامد بايد بينديشد كه: آيا حيات انسانى با مرگ، پايان مى‌يابد يا پس از آن، حيات ديگرى خواهد داشت؟ و آيا انتقال از اين جهان به جهان ديگر، همانند مسافرت از شهرى به شهر ديگر است كه مى‌توان لوازم و وسايل زيستن را در همان جا فراهم كرد يا اينكه حيات اين جهان، مقدّمه و زمينه ساز خوشيها و ناخوشيهاى آن جهان است و كار را بايد در اين جا انجام داد و نتيجه نهائيش را در آنجا يافت؟ و تا اين مسائل، حلّ نشود نوبت به شناختن راه و گزينش خطّ مشى و برنامه زندگى نمى‌رسد زيرا تا مقصد سير و سفر، معلوم نشود نمى‌توان راه وصول به آنرا تشخيص داد.
در پايان، يادآور مى‌شويم كه احتمال وجود چنين حياتى هر قدر ضعيف، فرض شود كافى است كه انسان هوشيار و خردمند را وادار به تحقيق و پژوهش درباره آن كند زيرا «مقدار محتمَل» بى نهايت است.

--------------------------------------------

1. سوره انعام، آيه 112، 113.

موضوعات مرتبط: فرجام شناسی
برچسب‌ها: فرجام‌شناسى
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 2 / 1395

اهميت اعتقاد به معاد

انگيزه فعاليتهاى زندگى، تأمين نيازها و خواسته ها، و نيل به ارزشها و آرمانها، و در نهايت رسيدن به سعادت و كمال نهائى است و چندى و چونىِ كارها و كيفيّت جهت دادن به آنها بستگى به تشخيص اهدافى دارد كه تلاش هاى زندگى براى رسيدن به آنها انجام مى‌گيرد. بنابراين، شناخت هدف نهائى زندگى براى رسيدن، نقش اساسى را در جهت دادن به فعاليتها و
انتخاب و گزينش كارها ايفاء مى‌كند. و در واقع، عامل اصلى در تعيين خطّ مشى زندگى را نوع نگرش و بينش و شناخت انسان، نسبت به حقيقت خود و كمال و سعادتش تشكيل مى‌دهد و كسى كه حقيقت خود را تنها مجموعه‌اى از عناصر مادّى و فعل و انفعالات پيچيده آنها مى‌پندارد و حيات خود را منحصر به چند روزه زندگى دنيا مى‌انگارد و لذت و سعادت و كمالى را وراى بهره هاى مربوط به همين زندگى نمى‌شناسد، رفتارهاى خود را به گونه‌اى تنظيم مى‌كند كه تنها نيازهاى دنيوى و خواسته هاى اين جهانيش را تأمين كند، اما كسى كه حقيقت خود را فراتر از پديده هاى مادّى مى‌داند و مرگ را پايان زندگى ندانسته، آنرا نقطه انتقال از جهان گذرا به جهان جاودانى مى‌شناسد و رفتارهاى شايسته خود را وسيله‌اى براى رسيدن به سعادت و كمال ابدى مى‌شمارد، برنامه زندگيش را به گونه‌اى طرح و اجراء مى‌كند كه هر چه بيشتر و بهتر براى زندگى ابديش سودمند باشد. و از سوى ديگر، سختيها و ناكاميهاى زندگى دنيا، او را دل سرد و نااميد نمى‌كند و از تلاش در راه انجام وظايف و كسب سعادت و كمال ابدى، باز نمى‌دارد.

تأثير اين دو نوع انسان شناسى، منحصر به زندگى فردى نيست بلكه در زندگى اجتماعى و رفتارهاى متقابل افراد نسبت به يكديگر نيز تأثير بسزائى دارد و اعتقاد به حيات اخروى و پاداش و كيفر ابدى، نقش مهمى را در رعايت حقوق ديگران و احساس و ايثار نسبت به نيازمندان، بازى مى‌كند و در جامعه‌اى كه چنين اعتقادى زنده باشد براى اجراى قوانين و مقررات عادلانه و جلوگيرى از ظلم و تجاوز به ديگران، كمتر نياز به اِعمال زور و فشار خواهد بود. و طبعاً در صورتى كه اين اعتقاد، جهانى و همگانى شود، مشكلات بين المللى هم بصورت چشمگيرى كاهش خواهد يافت.

با توجه به اين نكات اهميّت مسأله معاد و ارزش پژوهش و تحقيق درباره آن، روشن مى‌شود، و حتّى اعتقاد به توحيد، به تنهائى (و بدون اعتقاد به معاد) نمى‌تواند تأثير كامل و گسترده‌اى در بخشيدن جهت مطلوب به زندگى داشته باشد. و از اينجا راز اهتمام اديان آسمانى و بخصوص دين مقدّس اسلام به اين اصل اعتقادى، و تلاش فراوان انبياء الهى براى راسخ كردن اين عقيده در دلهاى مردم، آشكار مى‌گردد.
اعتقاد به زندگى اخروى در صورتى مى‌تواند نقش خود را در جهت دادن به رفتارهاى
فردى و اجتماعى، ايفاء كند كه نوعى رابطه عليّت بين فعاليتهاى اين جهانى و سعادت و شقاوتِ آن جهانى، پذيرفته شود و دستِ كَم، نعمتها و عذابهاى اخروى به عنوان پاداش و كيفر براى رفتارهاى شايسته و ناشايسته اين جهان، شناخته گردد. و گرنه، در صورتى كه چنين پنداشته شود كه سعادت اخروى را مى‌توان در همان جهان، كسب كرد همچنان كه بهره هاى دنيوى را مى‌توان در همان جهان بدست آورد اعتقاد به زندگى اخروى، نقش تعيين كننده خود را در رفتارهاى اين جهانى، از دست خواهد داد. زيرا طبق اين پندار مى‌توان گفت كه: در اين دنيا براى تحصيل سعادت دنيوى، كوشش كرده، و براى رسيدن به سعادت اخروى بايد پس از مرگ و در همان عالم آخرت به تلاش پرداخت!
بنابراين، لازم است علاوه بر اثبات معاد و زندگى اخروى، رابطه بين دو زندگى (دنيا و آخرت) و تأثير رفتارهاى اختيارى در سعادت يا شقاوت ابدى نيز اثبات گردد.

اهتمام قرآن به مسأله معاد

بيش از ثلث آيات قرآن، ارتباط با زندگى ابدى دارد: در يك دسته از آيات، بر لزوم ايمان به آخرت تأكيد شده1؛ در دسته ديگر، پى آمدهاى انكار آن، گوشزد شده2؛ و در دسته سوم، نعمتهاى3 ابدى، و در دسته چهارمى عذابهاى جاودانى، بيان شده است4. همچنين در آيات فراوانى رابطه بين اعمال نيك و بد با نتايج اخروىِ آنها ذكر گرديده؛ و نيز با شيوه هاى گوناگونى امكان و ضرورت رستاخيز مورد تأكيد و تبيين قرار گرفته و به شبهات منكران، پاسخ داده شده؛ چنانكه منشأ تبهكاريها وكجرويها فراموش كردن يا انكار قيامت و روز حساب، معرّفى شده است5.
از دقت در آيات قرآنى بدست مى‌آيد كه بخش عمده‌اى از سخنان پيامبران و بحثها و جدالهاى ايشان با مردم، اختصاص به موضوع معاد داشته است و حتى مى‌توان گفت كه

--------------------------------------------

1. سوره بقره: آيه 4، سوره نمل: آيه 3 و...
2. سوره اسراء: آيه 10، سوره فرقان: آيه 11، سوره صبا: آيه 8، سوره مؤمنون: آيه 74 و...
3. سوره الرحمن: آيه 46 تا آخر، سوره الواقعه: آيه 15-38، سوره الدهر: آيه 11-21 و...
4. سوره الحاقه: آيه 20-27، سوره الملك: آيه 6-11، سوره الواقعه: آيه 42، 56 و...
5. سوره ص: آيه 26، سوره سجده: آيه 140.


موضوعات مرتبط: فرجام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 29 / 2 / 1395

مرکز رهبری، کنترل، عمل و راهنمایی:


آزمایشات جدید نشان می دهد که فعالیت قسمت قدامی (پیشانی) مغز در هنگام کنترل احساسات و عواطف و در هنگام اتخاذ تصمیمات مهم، بیشتر می شود. از اینجا بود که دانشمندان به این نتیجه رسیدند که قسمت پیشانی مسؤول کنترل و هدایت در انسان است. و نیز این بخش از مغز مسؤول برنامه ریزی، حل مشکلات و ارائه افکار جدید و خلاّقانه است.


با توجه به تحقیقات و آزمایشات متعدد آشکار می شود که قسمت پیشانی مغز مسؤولیت رفتار و تصمیم گیری را بر عهده دارد. و از تصاویر تهیه شده به وسیله امواج مغناطیسی آشکار است که قسمت پپیشانی مغز به خصوص جلو و بالاترین قسمت سر، در هنگام عمل و عکس العمل، حمله، شکست و دیگر رفتارها، بیشترین فعالیت را دارد.(10)


تا آنجا که این قسمت از مغز نقش اساسی در برداشت ما از مکان و فضا بر عهده دارد. همچنین مهمترین تغییرات در انسانی که دچار آسیب دیدگی بخش پیشانی می شود، از دست دادن قدرت هدایت، آگاهی و کنترل، و به طور کلی تزلزل در رفتار است.(11)


قسمت پیشانی مغز که نزدیک ترین بخش به "ناصیه" است ویژگی های مهم و منحصر بفردی دارد، این قسمت با بخش های حساسی از مغز در ارتباط است، نقش اساسی در برنامه ریزی و تنظیم برنامه ها را بر عهده دارد. نیز بسیاری از کارهای روزانه مان را، از جمله : تصمیم گیری برای انجام کار، برخورد و تطبیق با اشیاء جدید، حل مسائل و مشکلات، جلوگیری از گمراهی و اشتباه و کنترل در انجام کارها، عمل در سطوح بالای شناختی همچون ادراک، انجام کارهای مهم و حیاتی، تعهد و الزام در رسیدن به موفقیت و ... . در حقیقت قسمت پیشانی در مغز انسان به منزله یک "مشاور" است.(12)

قرآن اولین کتابی است که در مورد اهمیت بخش پیشانی مغر سخن می گوید:



دانشمندان هم چنان به تحقیق و آزمایش برای کشف اسرار بیشتری در مورد این قسمت از مغز، که در جلوترن قسمت سر واقع شده است، ادامه می دهند. اما قرآن در مورد این بخش از مغز چه بیان کرده است؟ آن هم در زمانی که هیچ کس در عالم جز خداوند قادر و متعال در مورد این بخش از مغز و اهمیت و کارآیی آن در اعمالی همچون دروغ گفتن، گناه کردن، هدایت و رهبری کردن، هیچ گونه آگاهی نداشته است؟






ناصیه در جلو و بالاترین قسمت پیشانی واقع شده است. آزمایشات متعددی ثابت کرده است که این قسمت از مغز اعمال، رهبری، هوشیاری و توجه، انجام کارها و رفتار را انجام می دهد. و مهمترین بخش در انسان و حیوان است . خدای متعال می فرماید: 
(ما من دابة إلا هو آخذ بناصيتها) "جنبنده ای نیست مگر اینکه الله موی پیشانی اورا می گیرد"

دروغ گویی:


خدای متعال در مورد ابو جهل لعنه اللهمی فرماید: 



(أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى * عَبْدًا إِذَا صَلَّى * أَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ عَلَى الْهُدَى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى * أَرَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى * أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى * كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعَنْ بِالنَّاصِيَةِ *نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ* فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ * سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ * كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ)[العلق:9-19]


به من خبر ده آيا كسي كه نهي مي‏كرد) *بنده‏اي را به هنگامي كه نماز مي‏بينم (آيا مستحق عذاب الهي نيست)؟! *به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد. *يا مردم را به تقوا فرمان دهد (آيا نهي كردن او سزاوارتر است)؟! *به من خبر ده اگر (اين طغيانشان) حق را انكار كند و به آن پشت نمايد (آيا مستحق مجازات الهي نيست)؟! * آيا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) مي بیند. * چنان نيست كه او خيال مي‏كرد! اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه‏اش (موي پيشاپيش) را به سرعت گرفته * ناصيه دروغگوی خطاكار را! * پس حتماً (همراه و همنشین) مجلس را صدا می زند (تا ياريش كند)! * ما هم بزودي ماموران دوزخ را صدا مي‏زنیم، (تا او را به دوزخ افكنند)! * چنان نيست (كه آن طغيان) مي‏نگرد! هرگز او را اطاعت مكن، و سجده‏كن و (به الله) تقرب جوي.


در ترجمه کلمه ناصیة آمده است: محل رویش موی در جلو سر، موی قسمت جلو و بالای سر، نصاه: موی پیشانی او را گرفت، وإبِلٌ ناصية: شتر در چراگاه بالا رفت، المنتصى: بلندترین سرزمین ها، نواصي الناس: اشراف و بالا نشین ها.(13)


ملاحظه می کنیم که اعراب در زمان نزول قرآن از "ناصیة" معنای بالاترین و جلوی سر و یا هر چیز دیگری را برداشت می کردند، و وقتی در مورد انسان به کار می رفت منظور همان پیشانی و قسمت جلو و بالای سر بود.


پیشانی سر یعنی همان ناصیه، قسمتی است که هنگام دروغ گفتن فعالیت بیشتری انجام می دهد. و قرآن اولین کتاب و منبعی است که در مورد این قسمت از مغز، ارتباط آن با دروغ گفتن و اطلاق صفت دروغ گو به آن (ناصية كاذبة)، سخن گفته است. به همین دلیل قرآن دارای سبقت علمی نسبت به جدیدترین علوم زمان است.

گناه و اشتباه:


در مورد گناه و اشتباه چه می گوید؟ داشمندان پی بردند که قسمت جلوی مغز یا همان ناصیة مسؤول گرفتن تصمیمات اشتباه است. قرآن نیز این قسمت را تحت عنوان خطاکار خطاب می کند (نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ) و پیوند دقیقی بین ناصیة (پیشانی) و اشتباه و گناه برقرار می کند، همان چیزی که دانشمندان امروزه به آن پی برده اند.


صداقت:


خواننده گرامی و منصف، قطعاً ملاحظه می کنید که داشمندان به این نتیجه رسیدند که راست گویی و گفتن حقیقت هیچ فشار و تکلفی بر مغز وارد نمی کند، اما دروغ گفتن انرژی بسیار زیادی از مغز را مصرف می کند، در این جاست که به یکی از فواید صداقت پی می بریم، سبحان الله الحکیم العلیم، خدای متعال انسان را به صداقت امر فرموده و واضح می گردد که در آن چه که خدای متعالی به انسان امر می فرماید حتماً و بدون شک فایده ای است. خدای متعال می فرماید:


(فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ) [محمد:21] "اگر آنان خدا را تصدیق کنند (به الله و قدرت و وحدانیت او اعتراف کنند) برایشان بهتر است."


حال در مورد انسانی که خدای متعال راه هدایت و ایمان را به او نشان داده و این چنین نشانه ای بزرگ از قدرت و علم عظیمش را به آن انسان عرضه کرده است، اما آن انسان هم چنان چشم بر این حقایق بسته و از آن مشغول گشته است، چه می توان گفت؟
خدای متعال فردی که آیاتش را تکذیب می کند این گونه تشبیه می کند:


(فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)[الأعراف:176) 


"پس مثل او، مثل سگی است که اگر بر او حمله کنی زبانش از دهان بیرون است (و نفس نفس می زند) و یا اگر او را رها کنی زبانش از دهان بیرون است (و نفس نفس می زند) آن همچون قومی است که نشانه های (علم و قدرت) ما را دروغ شمردند، پس قصه را برایشان نقل کن شاید که تفکر کنند."


موضوعات مرتبط: اعجاز قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 29 / 2 / 1395

مغز انسان در قرآن/اشاره قرآن به وجود مرکز دروغگویی در قسمت جلوی مغز



 





 
تا دهها سال قبل انسان هیچ اطلاعاتی در مورد مغز نداشت و فقط می دانست که مغز مرکز پردازش اطلاعات و حافظ انسان است و در دوران باستان فقط چندین بار عملهای جراهی موفقیت آمیز ساده بروی مغز انجام گرفته بود.


اما با گسترش علم دانشمندان متوجه شدند مغز انسان بصورت یکپارچه نیست و از اجزای مختلفی تشکیل شده است و هر بخش از مغز وظیفه خاصی را دارد در سال 2003 گروهی از دانشمندان با عکس برداری الکترومغناطیسی از مغز انسان متوجه شدند مرکز دروغگویی و راستگویی در بخش جلویی مغز قرار دارد و وقتی کسی دروغ می گوید قسمت های لپ پیشانی یا ناصیه مغزش فعالیت بیشتری را انجام می دهد و آن قسمت مسئول مستقیم دروغگویی در انسان است.


در حالی که دانشمندان در سال 2003 به این موضوع پی بردند قرآن کریم در سوره علق آیات 13-16 به این موضوع اشاره کرده است:
أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿۱۳﴾أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى ﴿۱۴کَلَّا لَئِن لَّمْ یَنتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ ﴿۱۵﴾ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ ﴿۱۶﴾
[و باز] آیا چه پندارى [که] اگر او به تکذیب پردازد و روى برگرداند [چه کیفرى در پیش دارد] (۱۳) مگر ندانسته که خدا مى‏بیند(۱۴)زنهار اگر باز نایستد موى پیشانى [او] را سخت بگیریم (۱۵)[همان] موى پیشانى دروغزن گناه‏پیشه را (۱۶)

در سوره هود آیه 56 نیز خدواند دوباره به این مساله اشاره می کند:
مَّا مِن دَآبَّهٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا "جنبنده‌ای نیست مگر این که خدا موی پیشانی او را می‌گیرد."
 




براستی در آن زمان که هیچ دستگاه برای اسکن مغز وجود نداشت حضرت محمد به تنهایی از کجا می توانست بداند که مرکز دروغگویی در قسمت جلوی مغز یا سر است.




مرکز دروغ گویی: 

مردم در قدیم و هم اکنون نسبت به دروغ چه نظر و دیدگاهی دارند؟ آیا دانش بشر نسبت به این بخش تأثیر گذار در زندگی انسان، تغییر کرده است؟ اگر به تاریخ بشر بنگریم متوجه می شویم که تمامی انسان ها دروغ گفتن را رفتاری زشت می دانند.

اما با گذشت زمان و دگرگونی و پیشزفت علم دانشمندان در پی آن هستند تا از جهان و آنچه در آن می گذرد تفسیری مادی و علمی به دست دهند. در این خصوص نیز می گویند: چرا انسان دروغ میگوید و خطا می کند؟ آیا در مغز انسان جای مشخصی وجود دارد که مسؤول دروغ باشد؟ هنگام دروغ گفتن در مغز انسان چه اتفاقاتی رخ می دهد؟ آیا انسان برای دروغ گفتن انرژی مصرف می کند؟
از طرف دیگر در مورد راست گویی چه؟ آیا عملیات مغز در هنگام دروغ گفتن و هنگام گفتن حقیقت متفاوت است؟ این ها سؤالاتی است که ذهن دانشمندان را در سالیانی نه چندان دور به خود مشغول کرده است.

دانشمندان برای پاسخ گویی به این سؤالات به صورت گسترده و بی سابقه ای دست به کار شدند و در این فعالیت شان از ابزارهای موثّق و جدیدی استفاده کردند.

آزمایش جدید در مورد دروغ گویی:

در سال 2003 تعدادی از دانشمندان دست به آزمایش عجیبی برای فهمیدن برخی از اسرار دروغ زدند. در این آزمایش از دستگاه جدیدی برای کشف دروغ استفاده شد. جای سؤال است که آیا این دستگاه، از آن جا که در پی کشف مرکز دروغ در جسم امسان است، در مورد مجرمان حرفه ای نیز کاربرد دارد؟



دستگاه جدید عکس برداری از مغز با استفاده از امواج مغناطیسی برای نشان دادن مناطق پرفعالیت در مغز.
بعد از آزمایشات بسیار و عکس برداری از قسمت های مختلف مغز، دانشمندان پی بردند که وقتی انسان دروغ می گوید فعالیت بخشی از مغز افزایش می یابد این قسمت، که با روش "عکس برداری با امواج مغناطیسی"(1)تصاویری از آن تهیه شد، قسمت جلو و بالای سر را نشان می دهد.(2) 

و از این جا دانشمندان کشف کردند که قسمت قدامی (پیشانی) مغز مسؤول دروغ گفتن است این قسمت از بدن در زبان عربی "ناصیة" (3) نامیده می شود. یعنی بالا و جلو سر یعنی همان جایی که مسؤول دروغ گفتن در مغز است.


 


عکس های جدید نشان می دهند که فعالیت قسمت بالا و جلوی مغز (پیشانی) در هنگام دروغ گفتن بسیار افزایش می یابد. لکه قرمزی که در تصویر مشاهده می کنید همین قسمت را نشان می دهد.

آقای "اسکات فارو"(4)یکی از دانشمندانی که این آزمایشات را انجام داده است می گوید: وقتی انسان حقیقت را بیان می کند ناحیه قدامی مغز فعالیت می کند و می توان نتیجه گرفت که این قسمت مسؤول دروغ گویی و راست گویی انسان است.


دروغ گفتن انرژی زیادی می خواهد!!!

آزمایشات جدید در مورد مغز که با امواج مغناطیسی انجام شده است، ثابت کرد که مغز انسان در هنگام دروغ گفتن انرژی زیادی مصرف می کند بیشتر از زمانی که انسان حقیقت را بیان می کند و این ثابت می کند که راست گویی و گفتن حقیقت باعث افزایش قدرت، انرژی و میزان کارآیی مغز می شود.

و نیز امروزه دانشمندان به حقیقت جدیدی دست یافته اند و آن اینکه، مغز انسان بر اساس صداقت و راستی تصمیم می گیرد و این سیستم حقیقت گویی است که برای مغز طراحی شده است.

مجرمان حرفه ای به راحتی می توانند دروغ بگویند و دستگاه های دروغ سنچ نیز قادر به کشف دروغ های آنان نیست. به همین دلیل دانشمندان تلاش دارند به طور مستقیم به بخشی از مغز که مسؤول دروغ گفتن است، دست یابند. برای این کار آنان از دستگاه، "عکسربرداری به وسیله امواج مغناطیسی"(5)کمک گرفتند. آن ها اظهار می دارند که نتایج بدست آمده از اطلاعات این دسگاه بسیار دقیق است بطوری که فرد هر قدر هم در دروغ گفتن زبردست و ماهر باشد نمی تواند بر قسمت پیشانی مغز تسلط یافته آن را تحت کنترل خود در آورد. این قسمت در حال دروغ گفتن فعالیت زیادی کرده و انرژی فراوان مصرف می کند. (6)

با وجود اینکه بخش های مختلف مغز در حال فعالیت هستند اما دانشمندان(7)معتقدند که آن بخش از مغز که در هنگام دروغ گفتن بیشترین فعالیت را دارد و بیشترین انرژی را مصرف می کند، مسؤول دروغ گویی انسان است. با توجه به تصاویر موجود از مغز انسان در حال دروغ گفتن، کاملاً آشکار است که قسمتی که بیشترین فعالیت را در هنگام دروغ گفتن دارد همان قسمت قدامی و پیشانی مغز است.


 


 
عکس های واقعی از مغز که فعالیت زیاد مغز در قسمت پیشانی را در هنگام دروغ گفتن، نشان می دهد. دو تصویر سمت چپ تصاویری از مغز در هنگام بیان حقیقت است سایر تصاویر در هنگام دروغ گفتن تهیه شده است نقطه زرد رنگ در تصاویر نشان دهنده میزان فعالیت مغز است هر چه میزان دروغ گفتن بیشتر باشد این نقطه بزرگ تر و پر رنگ تر است.
مرکز گناه و اشتباه.!؟

در آزمایش جدیدی دانشمندان در مورد منبع گناه در مغز انسان تحقیق کردند. آنها با عکس برداری از مغز فردی که در حال انجام گناه بود به این نتیجه رسیدند که در مغز انسان بخشی قرار دارد که مسؤول انجام گناه است.

این بخش از مغز کجاست و چه نام دارد؟

در این آزمایش دانشمندان متوجه شدند که قسمت جلوی مغز و بخصوص قسمتی به نام RACC، که به زبان عربی"ناصیه" نامیده می شود، در هنگام اشتباه و گناه فعالیت زیادی از خود نشان می دهد به طوری که هر چه این گناه و اشتباه بیشتر و بزرگ تر باشد فعالیت این قسمت بیشتر است و انرژی بیشتری مصرف می کند.

در تکنولوژی جدید برای عکس برداری از مغز از امواج مغناطیسی استفاده می شود این امواج با توجه به حرکت خون و سرعت گردش خون در مناطق مختلف مغز میزان فعالیت این مناطق را نشان می دهد. روشن است که مناطقی که گردش خون در آن ها بیشتر است فعالیت بیشتری می کنند.(8)

 

در آزمایش جدید بر روی مغز، فعالیت ناحیه پیشانی یا همان ناصیة در هنگام ارتکاب انسان به گناه مشخص شد. با توجه به تصاویر متعدد می توان نتیجه گرفت که هر چه اشتباه و گناه فرد بیشتر و بزرگتر باشد میزان فعالیت این بخش از مغز بیشتر است.


 


در آزمایش جدید بر روی مغز، فعالیت ناحیه پیشانی یا همان ناصیة در هنگام ارتکاب انسان به گناه مشخص شد. با توجه به تصاویر متعدد می توان نتیجه گرفت که هر چه اشتباه و گناه فرد بیشتر و بزرگتر باشد میزان فعالیت این بخش از مغز بیشتر است.

قسمت پیشانی مغز(9)از قسمت های مهمی است که عمل ارشاد و راهنمایی انسان را در اتخاذ تصمیمات درست و غلط، و نیز برنامه ریزی و نقشه کشیدن برای انجام کار ها چه خوب و چه بد، را انجام می دهد.

مرکز رهبری، کنترل، عمل و راهنمایی:

آزمایشات جدید نشان می دهد که فعالیت قسمت قدامی (پیشانی) مغز در هنگام کنترل احساسات و عواطف و در هنگام اتخاذ تصمیمات مهم، بیشتر می شود. از اینجا بود که دانشمندان به این نتیجه رسیدند که قسمت پیشانی مسؤول کنترل و هدایت در انسان است. و نیز این بخش از مغز مسؤول برنامه ریزی، حل مشکلات و ارائه افکار جدید و خلاّقانه است.

با توجه به تحقیقات و آزمایشات متعدد آشکار می شود که قسمت پیشانی مغز مسؤولیت رفتار و تصمیم گیری را بر عهده دارد. و از تصاویر تهیه شده به وسیله امواج مغناطیسی آشکار است که قسمت پپیشانی مغز به خصوص جلو و بالاترین قسمت سر، در هنگام عمل و عکس العمل، حمله، شکست و دیگر رفتارها، بیشترین فعالیت را دارد.(10)

تا آنجا که این قسمت از مغز نقش اساسی در برداشت ما از مکان و فضا بر عهده دارد. همچنین مهمترین تغییرات در انسانی که دچار آسیب دیدگی بخش پیشانی می شود، از دست دادن قدرت هدایت، آگاهی و کنترل، و به طور کلی تزلزل در رفتار است.(11)

قسمت پیشانی مغز که نزدیک ترین بخش به "ناصیه" است ویژگی های مهم و منحصر بفردی دارد، این قسمت با بخش های حساسی از مغز در ارتباط است، نقش اساسی در برنامه ریزی و تنظیم برنامه ها را بر عهده دارد. نیز بسیاری از کارهای روزانه مان را، از جمله : تصمیم گیری برای انجام کار، برخورد و تطبیق با اشیاء جدید، حل مسائل و مشکلات، جلوگیری از گمراهی و اشتباه و کنترل در انجام کارها، عمل در سطوح بالای شناختی همچون ادراک، انجام کارهای مهم و حیاتی، تعهد و الزام در رسیدن به موفقیت و ... . در حقیقت قسمت پیشانی در مغز انسان به منزله یک "مشاور" است.(12)

موضوعات مرتبط: اعجاز قرآن
برچسب‌ها: مغز انسان در قرآن
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 2 / 1395



 


هلال ماه جبینش از دل شبِ زلفش رخ نمود، 
ابرهای پلک واره از هم دور شد و برق نگاه یک جفت ستاره، 
آسمان مهتابی رخسارش را شکافت!

این نخستین تصویر از شمایل شهزاد بنی هاشم
در قاب نگاه چشم های لیلا علیهاالسلام بود!


از وقتی که پنجره چشم هایش را به روی جاده بی انتها نگاه لیلا
باز کرده بود، خواب را از دیدگان او ربوده بود؛ 

نه از آن جهت که دستی باید گهواره بی تابی هایش را تکان می داد 
و یا جرعه های شیره گل، لبان او را به شبنم می نشاند!


لیلا نیز مثل هر زن دیگری، راه و رسم مادری می دانست 
و سلوک مهربانی می شناخت، اما آن چه در گهواره دستان او تکان می خورد، 
یک کودک نبود که سپیدی موی مادر را به پای بزرگ شدن خویش بطلبد.

او از هم اینک بزرگ بود!
همانند اسم اعظمی که بر وی خطاب می کردند 


و غیرت بوتُراب را در برق چشمان او به تماشا می نشستند! 
انگار که از هم اکنون با ذوالفقار نگاهش، دروازه های کربلا را می گشود!

آن جلال و جبروتی که کودک لیلا را بر تخت بزرگی و شوکت می نشاند، 
تکرار خطوط نسخه وجود حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم 
بر صفحه هستی علی اکبر علیه السلام بود. 


گویی برگه ای از کتاب جان پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم 
در پیش چشم لیلای دور مانده از خاتم رُسُل قرار گرفته بود 
و او در آن نظر نمی افکند و چیزی نمی خواند، 
جز آن چه به امین اللّه منتسب بود!

لیلا دیگر مادر کودک خویش نبود، 
بلکه دایه کودکی های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
شده بود! و چه موهبتی برتر از آن که زنی 
موسپید شود در راه روسپیدی عشق!

مگر نه آن که چیزی نخواهد گذشت 
که کودک رسول واره لیلا، 
دلاور صحنه های کربلا خواهد شد؟!

لیلا اطهر ، مهربان مادرعلی اکبر 
میلاد مهتاب درخشان شبهایت مبارک 



موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: هلال ماه
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 2 / 1395

برای موضع گیری صحیح در برابر هر پدیده و هر مرحله از زندگی باید واقعیت آن را فهمید و به جوان شناساند. این یک برخورد صادقانه است، چنان که علی (ع) در نامه ای به امام حسن (ع) می گوید:

«پسرم! بدان که پیش روی تو گردنه ایست رنج زا، در عبور از این گردنه حال مردم سبک بار بهتر است از سنگین باران...

... و جز این نیست که قلب جوان مانند زمین خالی است هر چه در آن کاشته شود همان را می پذیرد (اگر بادام شیرین; نتیجه شیرین و اگر بادام تلخ; نتیجه تلخ)

... و این وصیت پدری است رو به فنا، اعتراف کننده به تغییر و تحولات زمان، در منزلگه مردگان آرمیده، که فردا از آن جا کوچ خواهد کرد، به فرزندی که چیزی را آرزو می کند که آن را نخواهد یافت. انسانی که راهروی کسانی است که از هستی برخوردار بوده و هلاک شدند، هدف بیماری ها و گروگان روزگار است، در تیررس ناگواری ها و بنده ی دنیا و سوداگر فریبنده ها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و هم پیمان اندوه ها و همدم غصه ها و نشانه های آفات و زمین خورده ی تمایلات و جانشین مردگان است.» (1)

چنان که می بینید امام (ع) در گفت وگو با یک نوجوان یا جوان تلاش نموده از همه ی واقعیت های زندگی سخن بگوید تا مخاطب بتواند موضع صحیحی را در مقاطع مختلف حیات انتخاب کند. او خواسته است که جوان فقط یک روی سکه را نبیند تا توقع یکنواخت خوشی داشته باشد و چنین بینشی است که می تواند تحمل را در فرد زیاد نموده و برای برخورد صحیح با فراز و نشیب های زندگی، او را مهیا کند.

بعد از این پیش درآمد، خواهیم کوشید تا بی پیرایه از ویژگی های جوانی سخن برانیم و هدف، راهیابی به درست ترین راه است نه آن که جنبه های منفی در نظر ما باشد و از آن جا که در حوصله ی جوان مقدمه چینی ملال آور است به اصل مطلب می پردازیم.

سنین نوجوانی و جوانی در دیدگاه ها و نظریات متفاوت است، اما معمولا بین 12 تا 25 سالگی را شامل می شود. (12 تا 18 سالگی را دوره ی نوجوانی و 18 تا 25 سالگی را محدوده ی جوانی دانسته اند.) (2)

این تقسیم بندی ممکن است با تغییرات کمی در نگاه کارشناسان مطرح شود; زیرا تغذیه، جغرافیا، محیط و فرهنگ تفاوت هایی را باعث می شود، اما مهم آن است که فردی که خود را جوان می داند، دشواری این دوران را درمی یابد. جوان در این مرحله می کوشد تا هویت خویش را از هویت خانوادگی جدا کند و به استقلال دست یابد. به ویژه آن که در این سیر شتابنده، با بلوغ که تولدی دیگر نامیده شده، رو به روست، جریانی که زمینه ساز تحولات سرنوشت ساز جسمی، روحی و عاطفی می باشد.

 

در این مطالعه می خواهیم جوان مثل یک مسافر با ما همراه شود و از خویشتن شناخت مفیدی به دست آورده و با حقیقت خود آشنا گردد و در سایه ی این شناخت، کاستی ها را ترسیم نموده و از سرمایه های ارزشمند خویش بهره گیرد.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 2 / 1395

 

جوانی، یک نعمت الهی و یک فرصت است. ارزش آن هنگامی مشخص می شود که از دست رفته باشد. این مرحله از عمر دوره ای است که هنوز حوادث تلخ و ناگوار زندگی آن را سخت نکرده و شور و شوق آن باشکوه است.

همه حالات و رفتار جوانان حکایت از برافروختگی، زبانه کشیدن، شور و هیجان دارد، جسم شان، روان شان، احساسات و عواطف شان در کمال رشد و تلاطم است و این تلاطم هم باعث بالندگی است و هم موجب نابسامانی! اما به طور کلی جوانی، دوران تربیت پذیری است و فرصتی است که در آن عقیده و اخلاق ریشه دار شده و فضائل و خلق و خوی انسانی در او رشد می یابد. به عقیده روانشناسان تربیتی، صفات نیک یا بدی که در دوران جوانی شکل می گیرد، اثری همیشگی دارد، در این هنگام است که ثمره زندگی و عمر تشکیل می شود و طبق آنچه خلق و خوی جوان است رشد می کند.

به سبب شور و هیجانی که در جوان هست، جامعه در تب و تاب قرار می گیرد و می تواند از این حسِ زیبا و سرشار از تحرک بهره گرفته و از جوانان برومند در راه اعتلای کشور و رسیدن به هدف استفاده هایی نیکو ببرد.

شور جوانان اگر در راهی درست قرار گیرد و هدایت شود اقداماتی سازنده و حماسی پایه ریزی می شود و جامعه در برابر هجوم بیگانگان چه فرهنگی و چه سیاسی، بیمه می شود. از این روست که جامعه هرچه برای جوانان خود سرمایه گذاری کند سود بیشتری خواهد برد و ضمن ایجاد اعتماد به نفس در این قشر پرانرژی نیاز به نیروهای انسانی و نیروهای روانی در خود پاسخ می دهد.

اما در میان قشر جوانان این دختران هستند که نیاز به توجه و ملاطفت بیشتری دارند، دختران دست اندرکار دو دوره اند، حال و آینده! زمان جوانی که زمان پرورش و بالندگی است و میانسالی و پیری که دوره آموزش و پرورش به جوانان آینده است، پس از این جهت دختران در درجه اهمیت بیشتری هستند آنها در حین جوان بودن و نیاز به آموزش، مربیانی هستند که باید فردا را با افکار و روحیات و تلاش خود بسازند و این امر مهمی است چرا که آینده یک کشور سربلندی و سرافرازی یا سرشکستگی و ناتوانی همه و همه در دست جوانان امروز بخصوص دختران است. اگر بخواهیم باغی از گل های خوشبو و رنگارنگ داشته باشیم باید باغبانی مدیر و مدبر برای نگهداری گل ها انتخاب کنیم تا بتواند منظره هایی بسیار زیبا برای جامعه اش بسازد، آنها را بپروراند و رشد دهد و در بستر مناسب و سالم آینده را به خوبی هرچه تمام تر ترسیم کند.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 2 / 1395

روزگار خوش جوانی

اشاره

جوانی، بهار عمر و فصل طربناک زندگی است. هیچ دوره ای از زندگی چون روزگار جوانی، سرسبز و خرّم نیست، و هیچ انسانی همانند زمان جوانی، توان مند و پرانرژی نیست. بسیاری از پیروزی ها و کامیابی ها، تنها در سایه جوانی امکان پذیر است و بسیاری از آرزوها و هدف ها، فقط در فرصت جوانی قابل دست یابی است. جوانی فرصتی است که بر خلاف بسیاری از فرصت های دیگر، تنها یک بار در اختیار همه قرار می گیرد و چون به انجام خویش برسد، هرگز امکان تکرار نخواهد داشت. پس «فرصت جوانی»، طلایی ترین فرصت ها و ناب ترین موهبت هاست و نمی توان در این نکته تردید کرد که هدر دادن روزگاران خوش جوانی و تباه کردن این بهار زندگانی، به اندوهی انبوه و حسرتی متراکم خواهد انجامید، اما این روزگار، اقتضاهایی دارد؛ اقتضاهایی که بخشی از آنها به جوان بر می گردد و بخشی نیز به آنها که با جوان در تعاملند. آنها که به جوان بر می گردد، «نازها» و «نیازها»ی جوانی است. نازها، یعنی «سرزندگی، شیک پوشی، آراستگی، جمال گرایی، آرمان گرایی و...؛ و نیازها، یعنی عبادت و تضرع؛ دانش اندوزی، مهار و تعدیل غرایز، تهذیب نفس، ورزش، مطالعه، مسئولیت پذیری و....

و آنچه برای تعامل کنندگان با جوان مهم است؛ عبارت از رفتاری سنجیده، ظریف و همراه با مدارا با جوان و درک او و همدلی با اوست. این رفتارها می تواند در ساختار ویژگی هایی چون «شخصیت دهی به جوان»؛ «فرصت اظهار نظر به او»؛ «نشستن به پای درد دل های او» و «ستایش از خوبی های او» بازتاب یابد.

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 2 / 1395



 



 

روز جوان به ياد علي اكبر(ع) 

مرد مي خواند:

تازه جوانم علي
سر روانم علي
و ما سينه مي زديم براي جواني كه نامش علي اكبر بود و جواني سرو قامت بوده. 
مرد مي خواند:
اي شبه پيغمبر علي...

و ما گريه مي كرديم براي جواني كه سرو قامت بوده و شبيه پيامبر اسلام بوده است لابد كسي كه شبيه پيامبر بوده خيلي زيبا و دوست داشتني بوده. و چون يك تنه به دل دشمن زده لابد شجاعت را از پدر بزرگوارش علي (عليه السلام) به ارث برده. پسري كه اولين سپر بلاي پدر مي شود. و اين همه ي دانستنيهاي ما بود از حضرت علي اكبر (عليه السلام). 

بعدها در دوران نوجواني كتابي خوانديم از سيد مهدي شجاعي به نام (پدر عشق، ‌پسر عشق) كه سيد با قلم هميشه روانش، ‌توصيف كرده بود ارتباط قشنگ علي اكبر (عليه السلام) حسين با پدرش اما هنوز هيچ نمي دانيم از اول شهيد كربلا. و حالا مي خواهيم بيشتر با او آشنا شويم.

 
نويسنده: الهه معرفت
شناسنامه

حضرت علي اكبر (عليه السلام) در سال سي و سوم هجري مصادف با روز يازدهم شعبان دو سال قبل از كشته شدن عثمان به دنيا آمده است. در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بود و به اتفاق مورخين و علماي علم نسبت حضرت علي اكبر (عليه السلام) از امام سجاد (عليه السلام) بزرگتر بوده است و امام سجاد در روز عاشورا 23 سال داشتند .

حضرت علي اكبر (ع) در خانداني رشد يافت كه حافظ سر خداوند و جانشينان بر حق آخرين پيامبر و ذريه او هستند . 


پدر گرامي علي اكبر (ع). سيد جوانان بهشت امام حسين (ع) محبوب پيامبر بود كه در دوران كودكي رسول خدا (ص) وي را در آغوش مي گرفت ومي فرمود: 
( حسين از من و من از حسين هستم و ...) و حضرت علي اكبر (ع) در دامن چنين پدري رشد و نمو يافت و غنچه وجودش شكوفا شد.

 

مادر آن جناب:

همسر ديگر حضرت امام حسين(ع) ليلي (دختر ابي مره ي بن عروه ي بن مسعود ثقفي) است كه وي يكي از سادات اربعه در اسلام است. و از بزرگاني بود كه رسول خدا (ص) او را مثل صاحب ياسين ( كه قوم خود را به خدا دعوت كرد و او را كشتند ) و شبيه ترين مردم به عيسي بن مريم ناميد.


علي اكبر...

از جمله آداب و سنت هاي نوزاد كه در اسلام جزو مستحبات محسوب مي گردد، ‌اين است كه پس از نامگذاري برايش كنيه تعيين مي كنند و امام حسين (ع) در اجراي اين سنت حسنه كنيه (ابوالحسن) را كه كنيه پدرش مي باشد،‌ براي فرزندش علي اكبر (ع) برگزيد. 

اين سيد شهيد به لقب اكبر معروف و مشهور گرديد و اين لقب به دليل فزوني سن او از امام سجاد (ع) مي باشد. صحت اين ادعا را از امام سجاد(ع) در گفتگو با ابن زياد ذكر نموده است؛‌


زيرا در يك مجلس عمومي كه از اسراي اهل بيت امام حسين (ع) را احضار كرده بودند پس از محاورات تندي كه بين (ابن زياد) و حضرت زينب كبري ( سلام الله عليها) صورت گرفت،‌ حاكم خيانت كار كوفه،‌ روي به طرف امام سجاد (ع) كرد و گفت : اسم تو چيست! 
امام فرمود: علي !
ابن زياد گفت: مگر خدا علي بن حسين را نكشت؟
امام با استواري خاصي گفت: (برادر بزرگتري از خود داشتم كه عوامل شما آن را كشتند) 
پس لقب علي بن حسين اكبر مي باشد.


ازدواج حضرت علي اكبر (ع):


اگر بگوييم آن جناب هنگام شهادت 25 سال يا بيشتر داشتند،‌ حتماً‌ ازدواج كرده بودند. چون اين بزرگوار تارك اين سنت عظيمه نخواهد بود. از حديث بزنطي و بعضي عبارات زيارت آن جناب استفاده مي شود كه آن بزرگوار ازدواج نموده و داراي فرزند بودند.


شبه رسول 

اين جوان خوش سيما در طلاقت زبان و زيبايي صورت و سيرت و خلقت شبيه ترين مردم به رسول خدا (ص) بود و جامه همه كمالات و صفات حسنه و اخلاق نيكو مي باشد. 

حضرت علي اكبر (ع) در جميع صفات و اخلاق چون حضرت محمد (ص) و پدر بزرگوارش درباره او فرمودند:

«خدايا گواه باش ! جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت بود،‌ به جنگ رفت و ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم،‌ به اين جوان نگاه مي كرديم»


حكايتي آشنا


در حديثي از مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد در طي طريق كربلا نقل شده است كه به پدر بزرگوارش گفت: 

«افلسنا علي الحق»؟ 
آيا ما بر حق نيستيم؟ 


حضرت امام حسين (ع) فرمودند: 
بلي! 
علي اكبر (ع) عرض كرد: 
«اذا لا نبالي بالموت»

حال كه چنين است از مرگ باكي نداريم!

وارث حيدر

آن بزرگوار شجاعت را از علي مرتضي (ع) به ارث برده بود. علامه مجلسي (ره) نقل مي كند: «آن بزرگوار به هر جايي روي مي آورد،‌گروهي را به خاك هلاكت مي افكند به قدري از آن لشكر كشت كه از كثرت كشته به شيون آمدند و روايت شده علي اكبر با آن كه تشنه بود 120 نفر را كشت آنگاه نزد پدر بازگشت.

شجاعتش در حدي بود كه در بين 35 نفر از جوانان هاشمي در حماسه كربلا،‌ چون ستاره مي درخشيد. 

جامع ترين و بهترين سخنان در خصوص فضايل او همان بيانات حضرت امام حسين (ع) است وقتي جوانش عازم ميدان نبرد با اشقيا بود،‌ بر زبان جاري كرد و اندوه خود را به خاطر مفارقت او اعلام نمود و بر قاتلش نفرين كرد.


اولين شهيد از اهل بيت ((عليه السلام)):

چون اصحاب با وفاي آن سرور به درجه شهادت رسيدند و نوبت به خاندان آن بزرگوار رسيد علي اكبر اول آنها بود كه به ميدان شتافت. 

مرحوم سيد بن طاووس و ابن نما نقل مي كند: «چون با حضرت به جز خاندانش كسي نماند،‌ علي بن الحسين (ع) كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان روزگار بود،‌ بيرون آمد و از پدر اجازه جنگ خواست و حضرت به او اجازه داد». 


از زيارت ناحيه مقدسه همچنين استفاده مي شود كه حضرت علي اكبر (ع) اولين شهيد از اهل بيت (ع) بوده است آنجا كه مي فرمايد:«سلام بر تو اولين جان باخته از خاندان بهترين زادگان رسول اكرم (ص) از دودمان ابراهيم خليل»

اكبر به ميدان مي رود

در كتاب «روضه ي الاحباب» نقل شده كه امام حسين (ع) به دست خود لباس جنگ به قامت علي اكبر پوشانيد. كلاه پولادي بر سر او گذاشت و كمربند چرمي كه از علي مرتضي به يادگار داشت، ‌بر كمر او بست و او را روانه ميدان كرد. وقتي علي اكبر (ع) به ميدان رفت،‌ جميع لشكر،‌ حيران جمال نوراني او شدند.

چون به ميدان رسيد در آن سپاه تاخت و قوت بازويش كه نشانه اي از شجاعت حيدري بود صف لشكريان دشمن را در هم شكست. روايت شده كه چون علي بن حسين (ع) در كربلا شهيد شد،‌ امام حسين (ع) در حالي كه گوشه اي از عمامه حضرت( تحت الهنك) آويزان بود،‌ اسب براند و شتاب صفوف لشكر را شكافت و مردم را پراكنده كرد. چون به بالين او رسيد. از اسب پياده شد و فرزند را بر سينه خود چسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد و فرمود: 

«اي پسرم تو از گرفتاري و غم دنيا راحت شدي و من هم شتابان به تو مي پيوندم 
و فرمود: «علي الدنيا بعدك العفا».بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا. 
و جوانان هاشمي را طلبيد تا پيكر او را به خيمه گاه حمل كنند. حضرت علي اكبر (ع) نزديك ترين شهيدي است كه با امام حسين (ع) دفن شده است. مدفن او پايين پاي اباعبدالله حسين (ع) قرار دارد و به اين خاطر ضريح امام شش گوشه دارد.


علي از نگاه دشمن

ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و همنشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست.

بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت علي بن حسين (ع) است كه جدش رسول خدا مي باشد. 

و در وي شجاعت و دليري بني هاشم،‌ سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است.

علي... علي ... علي....

نقل است روزي علي اكبر (ع) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او مي برد،‌ در آخر والي مدينه از علي اكبر سوال كرد نام تو چيست؟ 

فرمود: علي. سوال نمود نام برادرت؟ علي آن شخص عصباني شد،‌ و چند بار گفت: علي،‌ علي،‌ علي « ما يريد ابوك ؟» پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد،‌ اين پيغام را علي اكبر (ع) نزد اباعبدالله حسين (ع) برد،‌ ايشان فرمود:


والله اگر پروردگار ده ها فرزند پسر به من عنايت كند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر ده ها فرزند دختر به من عطا نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم. 

نكته: در آن زمان گفتن نام علي (ع) ممنوع بود و امويان علي (ع) را لعن مي كردند و اين گونه حسين (ع) با آنها مبارزه مي كرد.


منبع: نشريه شاهد جوان، شماره 61.

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 28 / 2 / 1395






 


 

ويژه نامه ولادت با سعادت حضرت علي اكبر عليه السلام 








میلاد سرو قامت آل ياسين ، رعنا جوان حسين بن علي 

شير مرد صحنه نبرد کربلا،رنگين کماني ازجلوه هاي ايثار

و جانبازي ، نورچشم آقا ابا عبدالله (ع) الحسين ،

الگوي جوانان غيور مسلمان 

حضرت علي اکبرعليه السلام 

وبزرگداشت روز جوان بر جوانان دلير 

ايران اسلامي و جميع عاشقان و پيروان 

طريق سرخ علوي مبارک باد


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 27 / 2 / 1395

مدرسه را دوست ندارد!(1)

کلاس اولی

چرا بعضی بچه‌ ها مدرسه را دوست ندارند؟

من از مدرسه بدم می ‌آید و دیگر به مدرسه نمی‌ روم! آیا تا به ‌حال چنین فکری کرده‌ ای؟ خیلی از بچه‌ ها به این موضوع فکر می‌ کنند و از مدرسه رفتن احساس بدی دارند. فکر می‌ کنی اگر زیاد همچین احساسی داشته باشی چه اتفاقی می‌افتد؟

 

مدرسه یکی از واقعیت های زندگی است و آموزش‌ دیدن در مدرسه می ‌تواند به تو کمک کند تا زندگی را آن ‌جور که دوست داری بسازی. پس بیا کمی از مدرسه صحبت کنیم و اینکه وقتی از آن خوشت نمی‌ آید چه کار می‌ توانی بکنی!

 

نشانه‌های اضطراب مدرسه

وقتی تو در مورد مدرسه اضطراب داری، این نگرانی می‌ تواند روی بدنت اثر بگذارد، مثلاً ممکن است دچار سر درد یا دل ‌درد شوی، یا این که حالت تهوع داشته باشی. یکی دیگر از نشانه ‌های این اضطراب این است که خوابت به هم می ‌خورد و اگر به اندازه‌ کافی نخوابی، در طول روز، بد‌ اخلاق می‌ شوی و احساس خستگی می‌ کنی و این خستگی احساست را نسبت به مدرسه بدتر می ‌کند.

 

اگر این نگرانی خیلی زیاد شود، آن ‌وقت تصمیم‌ گیری برایت سخت می‌ شود. صبح ها نمی ‌توانی تصمیم بگیری چه غذایی بخوری، چه لباسی بپوشی و چه تغذیه ‌ای ببری مدرسه.

 

وقتی نمی ‌خواهی به مدرسه بروی، برای لباس پوشیدن بهانه ‌گیری می ‌کنی؛ به‌ خاطر همین، دیر آماده می ‌شوی و از سرویس جا می‌ مانی. چنین موقعی فکر می ‌کنی بهترین کار، در خانه ماندن است، اما این کار باعث می ‌شود فردا سخت تر به مدرسه بروی.

 

چرا بعضی بچه‌ ها مدرسه را دوست ندارند؟

اگر تو مدرسه را دوست نداری، اولین کار این است که دلیلش را پیدا کنی. یک دلیل ممکن است این باشد که یکی تو را در مدرسه اذیت می‌ کند، یا این که یکی از بچه ‌هایی که تو از او خوشت نمی ‌آید، هی دور و بر تو می ‌پلکد، یا به این ‌خاطر است که رابطه‌ دوستانه ‌ا‌ی با معلمت نداری، یا ممکن است احساس کنی با بقیه متفاوت هستی، یا دوستان کمی داری.

 

بعضی وقت ها هم مشکل از کلاس یا درس های مدرسه است. ممکن است درس ها برای تو خیلی آسان باشند و حوصله‌ ات سر برود، یا سخت باشند و تو احساس کنی به اندازه‌ بقیه باهوش نیستی. مثلاً ممکن است خواندن برایت خیلی سخت باشد و تو از خودت انتظار داشته باشی که خیلی خوب بخوانی. این‌ جوری هی بیشتر و بیشتر عقب می ‌مانی و ممکن است هیچ‌ وقت نتوانی این عقب ‌افتادگی را جبران کنی.

 

اما اگر بدانی چرا مدرسه را دوست نداری، می‌ توانی برای بهتر شدن اوضاع، کارهایی بکنی.

 

ادامه دارد...

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 27 / 2 / 1395

مدرسه را دوست ندارد!(2)

در مقاله پیشین خواندید...

 
کلاس اولی
کمک خواستن

یک راه خوب این است که با یک نفر در مورد مسئله ‌ات صحبت کنی. مامان، بابا، یکی از آشناها، معلم، یا مشاور مدرسه می‌ توانند به تو کمک کنند؛ به خصوص اگر کسی تو را در مدرسه اذیت کرده باشد، یا به تو آسیب رسانده باشد، مهم است که این مسئله را با یکی از این افراد در میان بگذاری.

 

یک راه خوب دیگر این است که احساست را نسبت به مدرسه، در دفتر یادداشت روزانه‌ ات بنویسی. این یک راه خوب است که اجازه بدهی احساساتی که درونت جمع شده‌ اند، بیرون بریزند. یادت باشد که تو مجبور نیستی نوشته ‌هایت را به کسی نشان بدهی.

 

اگر احساس بدی داشتی و نمی‌ توانستی درس های مدرسه را تحمل کنی، می‌ توانی از معلم یا مشاور مدرسه‌ ات کمک بخواهی. معلم ها انتظار دارند که تو مشکلاتت را درباره‌ درس هایت با آن ها در میان بگذاری.

 

اگر احساس کردی که در همه‌ درس ها مشکل داری، می‌ توانی از مشاور مدرسه کمک بخواهی. او به تو کمک می‌ کند مشکلاتت را دسته ‌بندی کنی. سعی کن اجازه ندهی مشکلاتت زیاد طول بکشند. جبران عقب ‌افتادگی در یک درس، راحت تر از جبران عقب‌ افتادگی در همه‌ کتاب است.

 

احساس بهتری درباره‌ مدرسه داشته باشیم!

دفعه‌ بعدی که احساس بدی نسبت به مدرسه پیدا کردی، این راه ها را امتحان کن:

  • اول، هر چیزی را که در مورد مدرسه دوست نداری، بنویس.
  •  دوم، فهرستی از چیزهایی را که در مدرسه دوست داری، بنویس؛ حتی اگر آن چیز دوست داشتنی، ساعت ناهار یا زنگ تفریح باشد.
  • سوم، ببین برای تغییر چیزهایی که در مورد مدرسه دوست نداری چه کارهایی می‌ توانی بکنی؟

 

مثلاً اگر یادت بماند که تکالیف مدرسه ‌ات را انجام بدهی، آیا باز هم موقعی ‌که معلم تو را پای تخته می ‌برد، هول می ‌شوی؟ می ‌توانی راهی پیدا کنی تا علاقه ‌ها و توانایی هایت را نشان بدهی؟ اگر یک دوست تازه پیدا کنی، کمتر احساس تنهایی می ‌کنی. چه کارهایی می ‌توانی بکنی تا دوست های تازه‌ ای پیدا کنی؟ البته شاید نتوانی همه‌ چیزهایی را که دوست نداری تغییر بدهی، اما همین مقدار تغییر هم خیلی خوب است. تو بهتر است روی چیزهایی که می‌ توانی تغییرشان بدهی متمرکز شوی. این جوری شاید بتوانی با آرامش به مدرسه برگردی.

منبع: روزنامه رسالت

موضوعات مرتبط: تربیتی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی