تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4923
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 5782
بازدید ماه : 59060
بازدید کل : 10450815
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 26 / 2 / 1400
امّ البنین (س) در راستای یک زندگی زناشویی موفق

امّ البنین (س) در راستای یک زندگی زناشویی موفق

او همسری با ایمان و مادری شایسته و مدیری موفق بود و می پسندید که خدمتگزاری مخلص باشد؛ از این رو، او در خانه علی تلاش بی وقفه ای داشت تا خوشبختی و سعادت را به خانه شویش و نیز برای فرزندانش و فرزندان همسرش ارمغان آورد. البته ام البنین هرگز راحتی خود را بر آسایش و آرامش شوهرش و فرزندان فاطمه ترجیح نمی داد.

او از همان نخستین روز که وارد خانه علی شد، دریافت که حسن و حسین (علیهما السلام) مریض اند؛ از این رو از آن دو بزرگوار پرستاری می کرد و برای بهبودی شان شب را بیدار می ماند و با مهر و عطوفت با آن ها سخن می گفت و برایشان همچون مادری دلسوز و مهربان بود. تمامی همّ و غمّ وی این بود که حسن و حسین (علیهما السلام) و زینب و اُم کلثوم در آسایش و سعادت کامل باشند. هرگز نمازش را به تأخیر نمی انداخت و از فضیلت اوّل وقت بهره می برد. ضمن این که بر تلاوت قرآن کریم و دعا و نیایش های مستحبی مداومت داشت.

امّ البنین همسایگان را هم فراموش نمی کرد و به آن ها سر می زد و حاجاتشان برآورده می ساخت. زندگی پربرکت ایشان در مدینه آغاز شد و در کوفه استمرار یافت. آنگاه بار دیگر به مدینه بازگشت تا حکایت همسر با اخلاصی را گزارش کند که مطیع همسر خویش است. در اطاعت خدا فنا شد و هرگز به او ستم روا نداشت.

گفتگوی امّ البنین (سلام الله علیها) با فرزندان زهرا (سلام الله علیها)
امّ البنین روزی متوجه شد که اُم کلثوم، دخترک خردسال و یتیم زهر به گوشه ای از خانه خیره مانده و به فکر فرو رفته است. پرسید: دخترم! تو را چه شده است؟ به چه چیز می اندیشی؟ اُم کلثوم به او نگریست و آهی کشید و با صدای معصومانه ای گفت: «خاله جان! مادرم زهرا در این گوشه از خانه می نشست و موهایم را شانه می زد و مرا می بوسید و برایم با صدای محزون و دل نشین قرآن می خواند و برای خواهرم زینب کلام جدّمان پیامبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را بازگو می کرد و ما را به ایمان و تقوا ره می نمود و در قلب ما روح امید به خیر و نیکی می دمید.

خاله جان! چرا مادرم فوت کرد؟! او که پیر نبود!» در این هنگام، اشک به امّ البنین امان نداد و کلمات در گلویش محبوس شد و کوشید با صدای بریده اش با این دختر یتیم سخن بگوید، امّا نتوانست و سرانجام اشک ریزان خود را به دامان اُم کلثوم انداخت، امّا دخترک یتیم دوباره پرسید: «خاله جان! نیازی نیست چیزی بگویی، من همه چیز را می دانم. آن ها مادرم را زدند و به پهلوی او، بین در و دیوار فشار آوردند، ما نیز از دیدن آن صحنه ترسیده بودیم و مادرمان فریاد می زد در حالی که آتش و دود زبانه می کشید: اسماء! فضة! به دادم برسید، اینان جنینم را کشتند!»

اُم کلثوم مصیبت و غم نامه مادرش را شرح می داد و امّ البنین با شنیدن این وقایع، سخت می گریست. «آه، خاله جان! نبودی که ببینی چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشی را پس از ارتحال جدّمان تحمل کردیم و چگونه مادر در بستر بیماری افتاد و پس از نود روز دارفانی را وداع گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

خاله جان! مطمئن باش که او محزون، مظلوم و ناراضی از ستمگران به شهادت رسید.» امّ البنین که فریاد و فغانش بالا گرفته بود، گفت:«دخترم! قلبم پاره پاره می شود از شنیدن این مظلومیت ها که بر سر مادرت آمده است. دخترم! باور کن که مادرت فاطمه مظهر جاویدان صبر و تقوی و شجاعت برای زنان و بلکه الگو برای مردان خواهد بود. به یقین خداوند او را انسان کامل و سرور زنان جهان قرار داده است.»

اُم کلثوم نیز رو کرد به امّ البنین کرده، گفت:«خاله جان! سخنان شما مرا به یاد کلام مادرم می اندازد؛ وقتی آنجا نشسته بودیم (به گوشه ای از حیاط خانه اشاره می کند)، مادرم بارها گفت که نوزاد جدید را محسن خواهیم نامید. امّا او مرد.

خاله جان... منظورم این است که او را قبل از تولد کشتند! (اُم کلثوم در این لحظه سخت گریست و هیچ نگفت).»

امّا امّ البنین را اشک امان نداد و از فرط غم و اندوه، نتوانست چیزی بگوید، بلکه با رنج و ناراحتی به اُمّ کلثوم؛ آن دخترک یتیم نگریست و گریست. در همان حال دخترک را نوازش کرد و در آغوش گرفت. مدتی گذشت تا این که زینب وارد شد! خیر باشد خاله! اُم کلثوم! عزیزم! حادثه ای رخ داده؟! چیزی شما دو نفر را ناراحت کرده است؟!

اُمّ کلثوم: نه، خواهرم، یاد و خاطره مادرمان فاطمه را مرور می کردیم. به راستی او چه زن بزرگی بود و چه زود از این دنیا رخت بربست و رفت. آیا این حادثه دل را نمی سوزاند؟

زینب: راست می گویی خواهر، امّا خداوند در هر کاری عبرت و حکمتی قرار داده که در پهنای زمان دامن گسترده است و ما قومی هستیم که خداوند ما را بهواسطه برخورداری از تمامی فضایل و دوری از همه رذایل، شرافت ویژه بخشید. پس همان می گوییم که خداوند متعال به ما آموخت: (... إِنَّا لله وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجعُونَ...) و جدّمان رسول الله بدان سفارش کرد. عزیز خواهرم! اکنون به پا خیز و توکّل بر خدا کن و خاله را به حال خود واگذار تا بیش از این در خانه ما محزون و اندوهگین نشود؛ چرا که او مسؤولیت های سنگین در پیش دارد و ما باید سپاسگزار او باشیم.

امّ البنین (در حالی که دستان زینب را غرق بوسه می کرد) گفت: «پدر و مادرم و جان و مالم فدای شما باد! ای خاندان رسول (صلّی الله علیه وآله وسلّم) و ای مطهّر از هر زشتی... من افتخار می کنم که بر خدمت شما همّت گمارم و برخود می بالم که در طول زندگی ام در کنار شما باشم. ای سروران نیک سرشت، مطمئن باشید که من همه وجودم را خالصانه فدای شما عزیزان خواهم کرد.

امّ البنین... مادری فداکار و مسؤول، برای فرزندان فاطمه (سلام الله علیها)
فرزندش عباس بن علی بن ابی طالب، در سال 26 هجری به دنیا آمد، در حالی که پیش از او حسن و حسین و زینب و اُمّ کلثوم (علیهم السلام) فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام) بودند. آنان از به دنیا آمدن نوزاد امّ البنین بسیار شاد و مسرور شدند. نو رسیده، لبخندهای زیبا و حرکات دلربا و چهره ای چونان ماه تمام داشت. با آمدن او، تحرّک و نشاط زاید الوصفی نصیب فرزندان علی شد. آن ها با برادرشان عباس بازی می کردند، در حالی که امّ البنین با خود می گفت: خدای من! چقدر خوشبختم که خداوند مرا در این خانه مبارک قرار داد. خدایا! شب و روز تو را سپاس می گویم.

عباس مظهر زیبایی و شکوه و نورانیت و توازن اندام و حرکات بود. مادرش او را سخت دوست می داشت، امّا در مقایسه با فرزندان فاطمه، آنان را بی هیچ شک و شبهه، برتر از عباس می دانست و این رفتار، برخاسته از ایثار و از خود گذشتگی و صدق و اخلاص است و به خاطر ریشه کن کردن حسّ خودخواهی و حسادت است که تجلّی عملی آن ذوب شدن در انسان های والا و برتر است.

امّ البنین همسری نمونه در کنار علی (علیه السلام)
مکان حادثه در مساحتی اندک، در کوفه عراق و زمان، شبِ نوزدهم ماه مبارک رمضان، در سال 40 هجری قمری و سخنی که ارکان آسمان و زمین را به لرزه در آورد.

سخن علی بود، آنگاه که نماز شب می خواند. به گونه ای بر آسمان می نگریست که گویی می خواهد از این دنیا کوچ کند! فرمود: (... إِنا لله وَإِنا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ...). سپس در حالی که همه اهل خانه و دخترش زینب با همه وجود و احساس می شنیدند، افزود:«وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ وَلاَ کُذِبْتُ وَإِنَّهَا اللَّیلَةُ الَّتی وُعِدْتُ بِهَا».[15] «به خدا سوگند که من هرگز دروغ نگفته ام و کسی مرا تکذیب نکرده و امشب همان شبی است که وعده داده شده ام.»

نمی دانم همسر علی، امّ البنین، در آن لحظات کجا بود. آیا در کنار همسر ایستاده بود، آن هنگام که علی آیه وداع را بر خود می خواند؟ یا بر سجّاده خویش نشسته و نماز شب می خواند و در پیشگاه خدا نیایش می کرد و خیر و خوبی و پیروزی را برای شوهرش طلب می کرد؟ نمی دانیم، چرا که تاریخ عاجز و ناتوان ماند از نقل بسیاری از وقایع و حقایق و این یکی از آن ها است. امّا در عین حال، علی در آخرین ساعات آن شب به امّ البنین وصیت کرد و گفت: امّ البنین! من تو را نسبت به پسرم عباس سفارش می کنم که همواره با برادرش حسین، همدلی و همدردی داشته باشد و به هنگام رویارویی دو لشکر و بالا گرفتن جنگ، او را تنها نگذارد.

آنگاه امیر مؤمنان به سمت درِ منزل حرکت کرد؛ در حالی که این اشعار را با خود می خواند و با عزیزان خود خداحافظی می کرد:

ای علی! خود را برای مرگ آماده کن

چرا که مرگ به ملاقات تو آمده است

پس تو نباید از مرگ محزون و بی تاب شوی

آنگاه که پا در قلمرو تو می گذارد

به راستی که آن لحظات برای امّ البنین چه دشوار بود! او پس از عباس، برای علی سه فرزند دیگر به نام های؛ جعفر، عبدالله و عثمان به دنیا آورده است. غم و اندوهِ فراق شوهر بزرگوار، مهربان، مظلوم، پرستنده، مجاهد، دانا، شجاع و مقرّب به خدایش، او را از هر سو احاطه کرده بود. حق هم داشت؛ زیرا علی اوّلین مسلمان و نزدیک ترین فرد به رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از نظرِ گذشت و فداکاری و داناترین شخص نسبت به قرآن کریم و دین مبین و رزمنده ترین مجاهد در راه مبارزه با مشرکان، ناکثان، مارقان و قاسطان بود.

باری، علی با ضربت شمشیر زهرآگین ابن ملجم خارجی به شهادت رسید و غرق به خون در محراب مسجد افتاد، در حالی که پیام جاودان خود را به بشریت تکرار می کرد و می گفت: «فُزْتُ وَرَب الْکعْبَة، فُزْتُ وَرَب الْکَعْبَة» دیگر شما را نخواهم دید ای تیره روزان بدبخت! به خدای کعبه رستگار شدم، دیگر هرگز شما را ملاقات نخواهم کرد ای فرومایگان سازشکار! شما قلب مرا پر از چرک و خون کردید. از خداوند می خواهم دیگر چشمم به چهره نحس شما نیفتد. مطمئن باشید که شما نادانان بهتر از من نخواهید دید. سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم. سوگند به خدای زمین و آسمان و سوگند به خدای کعبه؛ خانه شرافتمندان، که من با عزت درون آن متولّد شدم و در راه عزّت و کرامت آن به شهادت رسیدم.

امّ البنین پس از این واقعه جانکاه و جگرسوز، همه وجودش را وقف سرپرستی از فرزندان علی کرد وخود آنچنان بر امیر مؤمنان می گریست که زبانزد خاص وعام شد، امّا این حزن و اندوه ناشی از درک و آگاهی بود، نه صرف احساسات و عواطف!

در برابر توفان های سهمگین اجتماعی و سیاسی و ظهور فراعنه مسلمین سرِ تسلیم فرود نیاورد، بلکه همواره سخنان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را در مورد وی به یاد داشت که فرمود: «ای علی، هرکه تو را دوست بدارد، در قیامت همراه انبیا خواهد بود.»

سال ها پس از شهادت علی و رخ دادن آن زلزله های ویرانگر سیاسی، یکبار دیگر قافله خاندان علی، از کوفه رهسپار مدینه شد، امّا این بار علی امیر و کاروانسالار آن نبود، بلکه این حسن بن علی (علیهما السلام) بود که زعامت این کاروان را به دست گرفت و وزارت را نیز به برادرش حسین و عباس بن علی (علیهما السلام) واگذار کرد؛ چرا که این کاروان بی جهت و بدون هدف حرکت نمی کرد، بلکه یکایک افراد حاضر در آن، مسؤولیت و رسالتی دارند.

امّ البنین شاهد عروج ملکوتی حسن بن علی(ها)
حوادث سهمگین سیاسی و فراز و فرودهای اجتماعی و فکری، پس از شهادت حضرت علی با صخره های حکومت های اُموی و نقشه های ویرانگر آنان مواجه گردید، در حالی که امام حسن، پس از پدرش علی خود قهرمان بلامنازع این وضعیت سخت و مسؤولیت های سنگین بود.

امّا در مورد امّ البنین، در این برهه از زمان، کافی است بدانیم که او در طول زندگی اش غم و اندوه و رنج و ناراحتی اسلام را بر دل داشت و با دیدن ستمدیدگان و مظلومان آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، جامه سوگ به تن می کرد و جام غصه می نوشید و راهی جز اشک نداشت.

او در شب هفدهم ماه صفرِ سال 49 ق. ناله کنان و ضجّه زنان، به سوی فرزندانش آمد و آنها را صدا زد و گفت: عباس! ای ماه بنی هاشم و تو ای عبدالله؛ نور چشمان من. ای کسی که نامت هم نام پدر بزرگوار پیامبر است. و تو ای جعفر که هم نام عمویت جعفر طیّاری و تو و ای عثمان، که نامت هم نام با عثمان بن مظعون، آن صحابی جلیل القدر و یار و یاور امام علی... عزیزان من! برخیزید. برخیزید که برادر، امام و ولی امرتان؛ حسن بن علی را با زهر به شهادت رساندند، بروید به خانه اش و هر آنچه را سرورتان حسین دستور می دهد انجام دهید.

همگان حاضر شدند و برای مراسم عزاداری و ماتم، در خانه امام حسن گِرد آمدند و در این واپسین لحظات، حسن به او گفت: برادر! واقعه ای که بر تو در کربلا خواهد رفت، از این هم دردناکتر است. هیچ روزی چون روز تو نخواهد بود ای ابا عبدالله. آه و ویل و عذاب از آن ستمگران باد!

در این هنگام روح بزرگ حسن از جسم شریفش پرکشید، در حالی که برادرش عباس در کنارش بود. بالأخره جنازه را به سوی خاک جدش، رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تشییع کردند که ناگهان بارانی از تیرهای رها شده به سوی جنازه حسن از جانب فرومایگان و سفلگان بنی امیه پرتاب شد که بعضی از آن ها به جنازه و برخی دیگر به تشییع کنندگان اصابت کرد. براستی که مصیبت بزرگ و دردناکی است! قساوت و وحشیگری اینان به جایی رسید که برخلاف وصیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) و نص صریح قرآن عمل می کردند. پس ای مسلمانان! چه شد آن آیه که می گفت: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؟!

ام البنین... در وداع با امام حسین (علیه السلام)

لحظه فراغ و وداع با کاروان حسین در پایان سال شصتم هجرت، لحظه دشوار و فاجعه باری بود. ام البنین چگونه با حسین وداع کند و چگونه از زینب و اُم کلثوم جدا شود؟ چگونه به این قافله بنگرد؟ در حالی که از مدینه جدشان خارج می شود و دیگر برنگردد. شاید هم برگردد اما بدون مردان دلاورش و شاید هنگام بازگشت سرهای این بزرگواران بر نیزه باشد! این قافله می رود تا مسیر تاریخ را عوض کند و برای مفهوم آزادی و جنبش های آزادی بخش معنایی تازه و جاودان به ارمغان آورد.

ام البنین برای وداع با فرزندان علی و فاطمه تاب نیاورد از این رو، رو به عباسش کرد و گفت: پسرم! عباسم! وصیت پدرت علی، امیرمؤمنان را که فراموش نکرده ای. تو باید از این خوبان دفاع کنی. و یاور برادرت حسین باشی. تو باید از خواهرانت زینب و ام کلثوم حمایت کنی و تو باید با ذرّه ذره وجودت و تا آخرین رمق حیاتت با دشمنان خدا بجنگی. به امید دیدار، پای حوض کوثر زهر.

عباس نیز با مادرش؛ امّ البنین خداحافظی کرد و از این که او را برای چنین روزی تربیت نموده تشکر کرد و به او گفت:

مادر! برای برادرانم ناراحت نباش. آنان مرد زندگی هستند و با عشق به شهادت، بر مرگ پیروز خواهند شد.

ام البنین با فرزندان و کودکان حسین خداحافظی کرد و دخترک خردسالش رقیه را که سه سال بیش نداشت غرق بوسه کرد...

 

پایگاه اطلاع رسانی حوزه (حوزه نت)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: خانواده
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی