امام ـ علیه السلام ـ فرمود: من چندی پیش با عده ای كه مرا می شناختند مسافرت كردم خداماتی به من می كردند به واسطه حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ كه سزاوار آن نبودم، ترسیدم شما هم مثل آنها رفتار كنید![2]
یكی از بستگان حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ خدمت آنجناب آمده ایشان را ناسزا گفت: حضرت در جواب او چیزی نفرمود، بعد از رفتنش به اصحاب روی نموده فرمود شنیدید چه گفت اینك مایلم با من بیایید تا پیش او برویم جواب مرا نیز بشنوید اصحاب عرض كردند حاضریم ما میل داشتیم همانجا جوابش را بدهی، زین العابدین ـ علیه السلام ـ نعلین خود را برداشت و حركت كرد و در بین راه این آیه را می خواند.
و الكاظِمینَ الغَیظِ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللهُ یُحِبُ المحُسِنینَ. [3]
و فروبرندگان خشم و در گذرندگان از مردم، خداوند نیكو كاران را دوست می دارد.
همراهان كه نخست گمان دیگری داشتند دریافتند امام برای تلافی نمی رود. به خانه آن مرد رسیدند و امام او را صدا زد و فرمود به او بگویید «علی بن الحسین» آمده است. او به گمان آنكه امام ـ علیه السلام ـ برای تلافی آمده خود را آماده ستیز ساخت و بیرون آمد. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: برادردم! تو چند دقیقه پیش نز من آمدی و حرفهایی زدی، اگر آنچه گفتی در من هست از خدا می خواهم مرا بیامرزد... و اگر آنها در من نیست از خدا می خواهم ترا بیامرزد. نرمش عظیم امام مرد را شرمنده ساخت، پیش آمد و پیشانی امام را بوسید و گفت: آنچه گفتم در شما نبود و اعتراف می كنم كه خود به آنچه كه گفتم سزاوارترم.[4]
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود: در شهر مدینه مرد دلقك و مسخره ای بود كه مردم را با كارهای خویش می خندانید ولی خودش می گفت تاكنون نتوانسته ام علی بن الحسین را بخندانم.
روزی به هنگام عبور امام ـ علیه السلام ـ عبای آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت! امام ـ علیه السلام ـ به كردار زشت او توجهی نفرمود، همراهان امام ـ علیه السلام ـ عبا را گرفته آوردند امام ـ علیه السلام ـ پرسید: او كه بود؟
گفتند دلقكی است كه مردم را می خنداند.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: به او بگویید: اِنَّ لِلهِ یَؤماً یَخْسرُ فِیهِ المُبْطِلُونَ، خدای را روزی است كه در آن روز یاوه سرایان و بیهوده كاران به زیانكاری خود پی می برند.[5]
ابوحمزه ثمالی گفت: صبحگاه جمعه ای با حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ نماز خواندم آن بزرگوار پس از تمام كردن ذكر و تسبیح به قصد منزل حركت نمود من هم در خدمتشان بودم. وقتی به منزل رسید، كنیزی داشت به نام سكینه، او را خواسته و فرمود: مبادا مستمند و فقیری را كه به در خانه ما آمد مأیوس برگردانید حتماً هر كه آمد غذایش بدهید زیرا امروز جمعه است.
عرض كردم آقا همه كسانی كه سؤال می كنند مستحق نیستند، فرمود: ثابت (اسم دیگر ابوحمزه ثمالی است) می ترسم بعضی مستحق باشند و از در خانه ما محروم شوند آنگاه بر ما خانواده نازل شود آنچه برخانواده یعقوب وارد شد بنابراین سؤال كنندگان را غذا بدهید.
حضرت یعقوب هر روز گوسفندی می كشت مقداری خودشان مصرف می كردند و قدری صدقه می دادند. مرد مؤمن و مستمندی در حال روزه با مقام و منزلتی كه نزد پروردگار داشت در آن ناحیه غریب و تنها بود از در خانه آنها گذر كرد. افطار شب جمعه بود گفت سائلی غریب و گرسنه ام از زیادی غذای خود به من بدهید در خواست خود را بر در خانه یعقوب تكرار كرد آنها می شنیدند ولی از وضع او خبر نداشتند و گفته اش را تصدیق ننمودند.
شب فرا رسید فقیر مأیوس گردید. جمله) اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ (را بر زبان گذرانیده اشكش جاری شد. آن شب با همان حال خوابید و شكایت گرسنگی را به خدا كرد، فردا را نیز روزه گرفت با شكیبایی خدا را ستایش می كرد. اما یعقوب ـ علیه السلام ـ و خانواده اش سیر خوابیدند از غذایشان هم زیاد ماند.
خداوند صبح آن شب به یعقوب وحی كرد بنده ما را خوار كردی به طوری كه باعث خشم من شد سزاوار تأدیب ونزول بلا و گرفتاری شدی كه از طرف من نسبت به خود و خانواده ات نازل شود.
یا یَعقُوبُ اِنَّ أحَبّ أنبیائی اِلیَّ وَ اَكْرَمهُمْ عَلَیّ مَنْ رَحِمَ مَساكِینَ عِبادِی وَ قَرَّبهُمْ اِلَیْهِ وَ اَطْعَمهُم وَ كانَ لَهُمْ مأوئ وَ مَلْجَأ
ای یعقوب محبوبترین پیغمبران در نزد من آن كسی است كه بر مستمندان ترحم كند و آنها را به خود نزدیك نموده غذایشان بدهد پشتیبان و پناه آنها باشد.
ای یعقوب، دیشب بنده مستمند ما (ذمیال) را ترحم نكردی، هنگام افطار به در خانه ات آمد در خواست نمود كه غریب و بینوایم. او را غذا ندادی با اشك جاری بازگشت، شكایت گرسنگی خود را به من كرد امروز نیز روزه گرفت دیشب شما همه سیر بودید و غذایتان زیاد آمد.
یعقوب می دانی دوستانم را به كیفر و گرفتاری از دشمنانم زودتر مبتلا می كنم اینهم به واسطه حسن نظر من به آنهاست. اما دشمنان را پس از هر خطا فوراً گرفتار نمی كنم تا متوجه استغفار خود نشوند آنگاه نعمات را كم كم از آنها می گیرم.
اینك به عزتم سوگند تو و فرزندانت را گرفتار می كنم و بر شما مصیبتی نازل خواهم كرد و با كیفر خود شما را می آزارم آماده ابتلاء شوید و به آنچه بر شما نازل می كنم راضی و شكیبا باشید.
ابوحمزه به حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ عرض كرد فدایت شوم یوسف خواب را در كدام شب دید؟ فرمود: همان شبی كه یعقوب و خانواده اش سیر خوابیدند و ذمیال گرسنه بود.[6]
از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده هنگامی كه پدرش امام سجاد ـ علیه السلام ـ را غسل می داد اطرافیان متوجه پینه ای كه بر روی زانوان و پاهای مبارك آن حضرت بسته شده بود گردیدند در یك موقع چشم آنها به شانه حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ افتاد كه یك قسمت از شانه آن بزرگوار نیز مانند زانویش پینه بسته، عرض كردند آثاری كه در پا و زانوان حضرت دیده می شود معلوم است به واسطه سجده های طولانی پیدا شده اما این قسمت از شانه چرا پینه بسته؟!
حضرت باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: اگر بعد از حیات ایشان نبود علتش را نمی گفتم. روزی نمی گذشت مگر اینكه به اندازه ای كه ممكنش بود از یك نفر تا بیشتر بینوایان را سیر می كرد. شب كه می شد آنچه از خوراك خانواده اش زیاد می آمد در انبانی جای می دادهنگامی كه دیده ها به خواب رفته از منزل خارج می شد و به خانه عده ای تنگدست كه از ترس آبرو سؤال نمی كردند می رفت. محتوای انبان را بین آنها تقسیم می كرد به طوری كه متوجه نمی شدند آورنده طعام كیست هیچیك از افراد خانواده آنجناب نیز بر این كار اطلاع نداشتند، من متوجه شده بودم. منظورش این بودكه به پاداش صدقه پنهانی و با دست خود نائل شود. پیوسته می فرمود:
اِنَّ صدقَهَ السِّر تطفی غَضَب الرَّبّ كَما یُطْفَئُ الْماء الحَطَبَ فَإذا تَصَدَّقَ اَحَدُكُم فاعْطی بَیَمینِه فَلْیَخْفِها عَنْ شِمالِهِ.[7]
پنهانی صدقه دادن خشم پروردگار را فرو می نشاند چنانكه آب آتش را خاموش می كند هر یك از شما با دست راست صدقه داد طوری بدهد كه دست چپش متوجه نشود.
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: مردی به امام سجاد زین العابدین ـ علیه السلام ـ عرض كرد فلانی به شما نسبت ناروایی داد، می گفت گمراه و بدعتگزار هستید. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: تو مراعات حق همنشینی با او را نكردی چون گفتار او را به من نقل كردی و حق مرا نیز از بین بردی زیرا سخنی از برادرم گفتی كه آن را نمی دانستم هر دو خواهیم مرد و در محشر به یكدیگر خواهیم رسید و خداوند در روز قیامت بین ما حكم می كند ترا چه بود غیبت كردی،از غیبت پرهیز كن زیرا غیبت خورش سگهای جهنم است. در ضمن متوجه باش كسی كه زیاد عیوب مردم را به زبان می آورد همین زیاد یادآوری دلیل است بر اینكه عیبهای خودش را در مردم جستجو می نماید.[8]
هشام بن عبدالملك در ایام حج به مكه آمده بود به هنگام طواف، انبوه مردمان چنان بسیار بود كه هشام به «حجرالاسود» دسترسی نیافت، ناچار به انتظار در كناری نشست تا انبوه مردم طواف كنند. در این هنگام چهارمین امام، زین العابدین ـ علیه السلام ـ به مسجد الحرام آمد و به طواف پرداخت، مردمان با دیدار امام كوچه دادند وآن گرامی به آسودگی به حجرالاسود نزدیك شد و بدان دست یازید و حجر را لمس نمود. هشام از دیدار عظمت امام و احترامی كه مردم به او می نهادند سخت ناراحت شد، یك تن از شامیان از هشام پرسید این مرد كیست كه مردمان این چنین او را آورند گفت: او را نمی شناسم.
فرزدق كه شاعری معروف و آزاده بود حضور داشت، بی درنگ در پاسخ هشام به پای خاست و گفت: من او را می شناسم و قصیده ای طولانی در مدح امام ـ علیه السلام ـ سرود.
فرازهایی از قصیده این بود. ای سؤال كننده از من جایگاه جود و بزرگواری را پرسیدی. پاسخ روشن آن نزد من است. این كسی است كه سرزمین مكه و خانه كعبه و حرم خداوند و سرزمینهای بیرون حرم او را می شناسد.
این فرزند بهترین بندگان خداست. این پرهیزكار و بركنار از آلایش و پاكیزه و سرشناس است.
این آن كسی است كه پیامبر برگزیده،) احمد (پدر اوست. كه خداوند همواره بر او درود فرستد.
اگر ركن می دانست كه چه كسی برای بوسیدن او آمده بیتاب خود را بر زمین می افكند تا خاك پای او را ببوسد.
نام این بزرگوار علی است و پیامبر خدا پدر اوست كه به روشنی هدایت او، امت راهنمایی می شوند.
این فرزند سرور بانوان فاطمه است و فرزند وصی پیامبر، همانكه در شمشیرش برای كفار و مشركین مرگ نهفته بود.
ای هشام! این كار تو كه وانمود می كنی او را نمی شناسی و می پرسی این كیست؟ به شخصیت او زیان نمی رساند زیرا عرب و عجم او را كه تو انكار می كنی می شناسد.
آری اشعار فرزدق چنان شیوا و در مدح امام ـ علیه السلام ـ گویا بود كه هشام چون حیوانی زخم دیده برآشفت، پس فرمان داد تا فرزدق را به زندان برند.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ همینكه از زندانی شدن فرزدق آگاه شد صله ای برای او فرستاد، فرزدق با اخلاص آنها را برگردانید و پیام داد كه من این اشعار را به خاطر خدا و پیامبر سرودم. امام ـ علیه السلام ـ خلوص و دوستی او را تصدیق فرمود و دیگر بار پول را برای فرزدق فرستاد و او را سوگند داد كه صله را بپذیرد و اجر آخرتش نیز محفوظ باشد و فرمود به او بگویید كه ما از دودمان نیكی و احسانیم و آنچه عطا كنیم باز پس نگیریم... فرزدق صله را پذیرفت و خاطراتش شاد گشت.[9]
ابو حمزه ثمالی می گوید: یك روز به درب خانه حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ ایستاده بودم كه امام ـ علیه السلام ـ از خانه خارج شد و فرمود:) بِسْمِ اللهِ آمَنْتُ بِاللهِ وَ توكَّلْتُ عَلَی الله (و سپس فرمود: ای ابو حمزه هر وقت انسان از خانه بیرون می آید شیطان آماده فریب او می شود وقتی می گوید) بسم الله (آن دو فرشته كه بر او موكل هستند می گویند گفت) بسم الله (یعنی از شر شیطان محفوظ ماند. وقتی می گوید:) آمَنْتُ باللهِ (گویند هدایت شد و همینكه می گوید) توكلت علی الله (گویند از آفات و بلیات نگاه داشته شد. در این موقع است كه شیطان دور می شود سپس امام ـ علیه السلام ـ عرضه داشت:
اَللّهُمَّ اِنَّ عِرْضی لَكَ
پروردگارا آبروی خویش را به تو سپردم
وروی به من كرده فرمود: یا اَبا حَمْزِه اگر تو از مردم كناره گیری كنی آنها دست از تو بر نمی دارند و تو را رها نخواهند كرد.
ابوحمزه می گوید عرض كردم پس چه باید كرد؟ فرمود:
أعْطِهِمْ عِرْضُكَ لِیَوْمِ فَقْرِكَ وَ فاقَتِكَ
آبرویت را به آنها بده برای روز نیازمندی و بینوایی.
به احتمال زیاد منظور امام ـ علیه السلام ـ این است كه در مقام مكافات و انتقام مباش و بگذار پاسخ عیب جوئی و لغزش آنها را برای روز قیامت كه روز فقر و فاقه می باشد.[10]
یكی از دوستان امام سجاد ـ علیه السلام ـ به نام زهری می گوید: یك شب سرد و بارانی امام ـ علیه السلام ـ را دیدم كه مقداری آرد و هیزم بر پشت مبارك حمل كرده و روان بود نگران حضرت شدم و عرض كردم یابن رسول الله كجا می روید؟ فرمود آهنگ سفر دارم و زاد و توشه برای آن مهیا كرده و به فلان مكان حمل می نمایم. عرض كردم اینك غلام من حاضر است او به جای شما این بار را بر دوش می كشد. امام ـ علیه السلام ـ قبول نفرمود. عرض كردم اجازه بدهید من برای شما بیاورم. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: من نفس خود را باز نمی دارم از چیزی كه در این سفر باعث نجات و رستگاری می شود. از تو به حق خداوند تبارك و تعالی خواستارم كه دنبال كار خودت برو و مرا به حال خود بگذار.
زهری می گوید: از محضرش جدا شدم پس از چند روز آن حضرت را زیارت كردم و گفتم ای رسول خدا چگونه سفری بود كه هیچ آثاری ندارد. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: مراد من از آن سفر) مرگ (است و استعداد و آمادگی برای آن به دوری از حرام و انجام كارهای خیر و اعمال صالحه است.[11]
حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ می فرمود:
اِنّیِ لِأسْتَحیِی مِنَ اللهِ اَنْ أسْألُ لِلْأمِنْ إخْوانِیَ الجَنَّهَ وَ أبْخَلُ عَلَیْهِ بِالدُّنیا فَاِذا كانَ یَوْمُ القِیامَهِ قِیلَ لِی: لَوْ كانَتِ الجَنَّهُ بِیَدِكَ لَكُنْتَ بِها أبْخَلُ.[12]
من از خداوند تبارك و تعالی حیا می كنم كه برای برادران ایمانی خود طلب بهشت را بكنم اما در كمك كردن به آنها در امور دنیا و مادی بخل ورزم.
و در روز قیامت به من بگویند كه اگر بهشت در اختیار تو بود بخل بیشتری به خرج می دادی!
كمیت شاعر، مدح مولا علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ را كرد و بعد گفت من مدح شما را می كنم به این امید كه وسیله ای شوید نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تا در روز قیامت از من شفاعت فرماید. آنگاه قصیده ای سرود. امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ فرمود: ما عاجزیم كه ثواب این عمل ترا بدهیم ولی خداوند عاجز نیست كه مكافات و پاداش عمل ترا بدهد و بعد آن حضرت چهارصد هزار درهم به او صله داد و فرمود بگیر اینها را ای اباالمستهل.
كمیت گفت هر چه شما مرحمت فرمایید برای من عزت و شرف است اما اگر می خواهید لطف بیشتری در حق من كنید یكی از لباسهای تن خود را كه به خاطر چسبیدن به بدن مطهر شما تبرك شده به من عطا فرمائید.
امام ـ علیه السلام ـ فوراً از جا برخاست و لباس تنش را به او عطا فرمود و بعد در پیشگاه پروردگار دعا كرد كه:
بار پروردگارا این كمیت جان خود و زن و فرزندش را به خاطر آل رسول تو و ذریه پیامبرت به خطر انداخته و حقایقی را كه دیگران كتمان می كنند ابراز می دارد. خداوندا او را سعادتمند و جزای خیر در دنیا و آخرت عنایت فرما كه ما عاجزیم از پاداش دادن به او. كمیت می گوید:
همیشه از بركت دعای آن حضرت حظ می بردم.[13]
امام حسن عسكری ـ علیه السلام ـ فرمود: شخصی مردی را به محضر امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ آورد و ادعا كرد كه آن مرد پدرش را كشته. قاتل هم در خدمت آن حضرت اعتراف كرد.
امام ـ علیه السلام ـ حكم به قصاص فرمود ولی از آن شخص در خواست بخشش نمود تا به ثواب بزرگی نائل گردد. معلوم بود مدعی به گذشت راضی نیست. زین العابدین ـ علیه السلام ـ فرمود: اگر به خاطر می آوری كه این مرد بر تو حقی دارد به واسطه آن حق از او بگذر. عرض كرد بر من حقی دارد ولی به آن اندازه نمی رسد كه از خون پدرم به سبب حقی كه دارد بگذرم، سؤال فرمود: پس چه می كنی؟ جواب داد قصاص می نمایم ولی اگر مایل باشد به دیه و خونبها با او مصالحه خواهم كرد و او را می بخشم.
امام ـ علیه السلام ـ پرسید حقش چیست؟ عرض كرد یا بن رسول الله این مرد به من توحید و نبوت حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و امامت ائمه ـ علیهم السلام ـ را آموخته است.
امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ با تعجب فرمود این حق برابری با خون پدرت نمی كند؟ به خدا سوگند این عمل با خون تمام مردم زمین از پیشینیان و آیندگان غیر از انبیاء و ائمه ـ علیهم السلام ـ برابری دارد. چون در دنیا چیزی نیست كه در مقابل خون انبیاء و ائمه به آن قناعت نمود.
آنگاه رو به قاتل نموده فرمود: ثواب آموختن را به من می دهی تا خونبهای این قتل را بدهم و تو از كشته شدن نجات بیابی؟ عرض كرد یابن رسول الله من به این ثواب احتیاج دارم و شما بی نیازید. زیرا گناهانم بزرگ است در ضمن گناهی كه نسبت به مقتول انجام داده ام مربوط به من و خون آن كشته شده است، نه اینكه گناه بین من و پسرش باشد.
حضرت فرمود: پس كشته شدن در نظر تو بهتر است از اینكه ثواب آن تعلیم را واگذار كنی؟ عرض كرد آری زین العابدین ـ علیه السلام ـ به صاحب خون فرمود اینك تو خود مقایسه كن بین گناهی كه این مرد نسبت به تو انجام داده و هم تعلیم و لطفی كه درباره ات نموده است.
پدرت را كشته، از بقیه زندگی او را محروم نموده. وترا نیز از مزایای داشتن پدر بی بهره كرده اما اگر صبر كنی و تسلیم شوی پدرت در بهشت با تو رفیق خواهد بود واز طرفی این مرد به تو ایمان را آموخته كه به واسطه آن داخل بهشت جاویدان می شوی و از عذاب ابد نجات یافته ای، احسان و لطف او بر تو چندین برابر جنایتی است كه نسبت به پدرت انجام داده. اكنون یا از او بگذر در قبال احسانی كه به تو كرده تا برای هر دوی شما حدیثی از فضائل پیغمبر بگویم كه شنیدن آن حدیث برایت بهتر است از دینار و آنچه كه در اوست و اگر راضی نیستی دیه را بدهم تا با او صلح كنی. در این صورت حدیث را به او تنها خواهم گفت. آنچه از دستت می رود به واسطه نشنیدن این حدیث از دنیا و از آنچه در اوست ارزشش بیشتر است البته اگر توجه داشته باشی (البته علامه مجلسی رضوان الله علیه حدیث را نقل نفرموده.) عرض كرد ای پسر رسول خدا بدون دیه و درخواست چیزی از او گذشتم فقط به واسطه رضای خدا و وساطت شما.[14]
محمدبن عجلان می گوید از امام صادق ـ علیه السلام ـ شنیدم كه می فرمود: امام علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در ماه مبارك رمضان هر خطا و لغزشی از غلامان و كنیزان سر می زد یادداشت می فرمود و در مقام تأدیب آنها بر نمی آید تا آخرین شب ماه رمضان. آنگاه همه را در اطراف خود جمع می كرد و از هر كدام آنها اقرار می گرفت كه آیا شما در فلان روز چنین لغزشی را نداشتید. آنها هم اعتراف به گناه می كردند سپس وسط آنها می ایستاد و می فرمود:
«اِرْفَعُوا أصْواتكُم وَ قُولُوا: یا عَلیَّ بْنَ الحُسَین اِنَّ رَبَّكَ قَدْ أحْصی عَلیْكَ كَماعَمِلْتَ أحْصَیْتَ عَلَیْنا كُلّما عَمِلْنا وَ لَدَیْهِ كِتابٌ یَنْطِقُ عَلَیْكَ بِالْحَقِّ لایُغادِرُ صَغیِرَهً وَ لا كبِیرَهً مِمّا أتَیْتَ اِلاّ أحْصاها»
صدای خود را بلند كنید و بگویید: ای علی بن الحسین، پروردگار تو آنچه را كه انجام داده ای در پرونده ات نوشته است همانطور كه هر چه را ما عمل كرده ایم نوشته ای اما بدان كه در نزد پروردگار كتابی است كه با تو بحق سخن گوید. كتابی كه ریز و درشت اعمالت را در بر دارد و آنچه را كه عمل كرده ای نزد پروردگار حاضر است همانطور كه هر چه را ما انجام داده ایم نزد تو حاضر است.
پس ای زین العابدین ـ علیه السلام ـ ما را عفو كن و از سر تقصیر ما در گذر همانطور كه دوست داری كه خداوند از تو بگذرد.
فَاذْكُرْ یا عَلِیّ بن الحُسین ذُلِّ مَقامِكَ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّكَ الحَكَمُ العَدْلِ، الَّذِی لا یَظْلِمُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ وَ یأتِی بِها یَوْم القِیامَهِ وَ كَفی بِاللهِ حَسِبیاً وَ شَهِیداً.
ای علی بن الحسین بیاد بیاور آن زمانی را كه در محضر پروردگار حاكم و عادل به اعمالت رسیدگی می شود، خداوندی كه به اندازه جزئی از خردل به كسی ظلم نمی كند و تمام اعمال تجسم یافته و آن روز آورده می شوند و كافی است كه پروردگار حسابرس و شاهد باشد.
پس ای زین العابدین گذشت كن تا مورد عفو و گذشت حقتعالی واقع شوی!...
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ رو به غلامان و كنیزان، می فرمود:
قَدْ عَفَوْتُ عَنكُمْ فَهَلْ عَفَوْتُم عَنّیِ....... فَیقُولُونَ قَدْ عَفَوْنا عَنْكَ یا سَیّدنا، فَیَقُولُ لَهُمْ قُولُوا: اللَّهُمَّ اعْفِ عَنْ عَلیِّ ابنِ الحُسَیْن كَما عَفا عَنّا فَاعْتِقْهُ مِنَ النّارِ كَما أعْتِقُ رِقابَنا مِنَ الرِّقِ فَیَقُولُونَ ذلِكَ، فَیَقُولُ اللّهُمَّ آمِینَ رَبَّ الْعالَمیَن.
من از لغزش شما گذشتم آیا شما هم مرا بخشیدید؟ دسته جمعی می گفتند: آری ای آقای ما تو را عفو كردیم، امام ـ علیه السلام ـ به آنها می فرمود: به این طریق بگویید: پروردگارا علی بن الحسین را ببخش همانطور كه ما را بخشید و او را از آتش جهنم آزاد كن همانطور كه ما را از غلامی و كنیزی آزاد فرمود. و آنگاه خود می گفت: اَللّهُمَّ آمٍینَ رَبَّ الْعالَمیِنَ.[15]
[1] . بحار، ج46، ص96
[2] . بحار، ج46،ص96
[3] . آل عمران ـ134
[4] . ارشاد مفید، ص240
[5] . امالی صدوق، ص133
[6] . بحار الانوار، ج 12، ص278
[7] . سفینه البحار، ج2، ص24
[8] .بحار، ج16، ص185.
[9] . بحار الانوار، ج46، ص124
[10] . ناسخ التواریخ، ج1، ص24.
[11] . بحار،ج46، ص66
[12] . احقاق الحق، ج12، ص56
[13] . احقاق الحق ج12، ص61
[14] . بحار،ج2،ص3
[15] .بحار،ج46، ص103
سيد كاظم ارفع
نظرات شما عزیزان: