چند شعر زیبا درباره جبهه و جنگ، دفاع مقدس، یادواره شهدا
بیاد مردان هورالعظیم و فتح المبین
الهی به آنان که پرپر شدند پر از زخم های مکرر شدند
به آنان که چون پرده بالا زدند قدم در حریم تماشا زدند
به آنان که کارون خروش آمدند چنان خون کارون به جوش آمدند
به آنان که زخمی ترین بوده اند شهیدان میدان مین بوده اند
همانان که از مهر فرزند خویش بریدند یکباره پیوند خویش
بریدند تا وصل آسان شود نیستانه درد درمان شود
همانان که روح روان داشتند سفرنامه آسمان داشتند
همانان که دلداده او شدند کبوتر کبوتر پرستو شدند
پرستو پرستو فراز آمدند و بی سر سرافراز باز آمدند
که این خطه خاک سرافرازی است همه همت و شور جانبازی است
به تکبیر آن دم که دم می زدند سکوت زمان را به هم می زدند
شب عاشقی را رقم می زدند همانان که بر مین قدم می زدند
از آنان که تنها پلاکی به جاست کمی استخوان، مشت خاکی به جاست
الهی به آوازه این حریم به هورالهویزه به هورالعظیم
به دشتی که پیوسته عباس داشت که بی دست هم خیمه را پاس داشت
به رمزی که چون نام خیبر گرفت غریبانه از ما برادر گرفت
خبر بود و تکرار خمپاره ها جگرگوشه ها، پاره پاره رها
خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها زمین، مین، کمین، رد قناسه ها
خطر پشت هر لحظه پا می گرفت زیاران ما دست و پا می گرفت
و آن لحظه هایی که خمپاره شصت میان نماز عزیزان نشست
نمازی که یک رکعتش پاره شد تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند مردان فتح المبین کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند...
یاد مردان خطر کرده بخیر یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد یاد حمله ها در آن شبهای سرد
یاد کردستان و یاد کاوه ها که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها
یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر یاد آن ا... اکبرها بخیر
دوستان رفته من خسته جگر جا ماندم آه و صد آه کز آن قافله تنها ماندم
آخر انصاف نه این است رفیقان مددی با شما بودم و از جمع شما وا ماندم
ای شهیدان به من خفته نظر اندازید که در این دایره من بس تک و تنها ماندم
در بر فاطمه عذر گنهم را خواهید که من از قافله ی کرببلا جا ماندم
در جنان خرم و خندان و به من می خندید خنده دارم که در این ظلمت دنیا ماندم
دوستان دست بر آرید و دعایم بکنید که جدا من ز علی اکبر لیلا ماندم
رو سفیدید شما نزد حسین بن علی من آلوده که در حسرت مولا ماندم
شادمانید شما پیش حسین و عباس چکنم من که ز دیدار دو آقا ماندم
دل من تنگ حسین است و ابوالفضل رشید گنهم چیست که دور از بر سقا ماندم
هان به عباس بگوئید قبولم سازد که من از جمع شما ز عالم بالا ماندم
هان شفاعت بکنید روز قیامت از من که شما رفته و من در غم و اینجا ماندم
یادتان می کنم و با غم دل می گویم حیف و صد حیف کز این قافله من جا ماندم
رفتید ولی به یاد ما می مانید در خاطر سرخ لاله ها می مانید
سرباختگان راه عشق ای شهدا ما رفتنی هستیم و شما می مانید
در گلشن عشق آب و تاب است شهید شیرازه ی سرخ انقلاب است شهید
دارد چه اگر غروب خورشید، اما تفسیر طلوع آفتاب است شهید
خوشا آنانکه جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است امشب(بازاین) دلم به یاد شهیدان گرفته است
تا لحظه ای پیش دلم سردِ سرد بود اینک به یمُن یاد شما جان گرفته است
در آسمان سینه من ابر بغض خفت صحرای دل بهانه باران گرفته است
از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام اینک صفای لاله و ریحان گرفته است
دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید امشب سکوت پنجره پایان گرفته است
امشب فضای خانه دل سبز و دیدنی است در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است
سلمان هراتی- ارباستان لنگرود ۱۳۶۴
تو که از یاد بردی در قفس شوق رهایی را چه می خوانی کجائید ای شهیدان خدایی را
به کوی عافیت سردرگمی بیهوده می گردی نمی یابی بلاجویان دشت کربلایی را
به جان عاشقان معشوق مظلوم است باور کن مبدل کن به عشقی بی ریا عاشق نمایی را
ز پا افتادم و کاری ز دستم بر نمی آید که خوبان می خرند از اهل دل بی دست و پایی را
چنان شمعی که شد نقش مزارش اشک تنهایی به آتش می کشم تا صبح تو عصر(شام) جدایی را
تو می آیی و می گویند پیر می فروش آمد به دست میگساران می دهی فرمانروائی را
تو می آیی و می بینم شهیدان باز می گردند وَ آوینی روایت می کند فتح نهایی را
تو می آیی و مردم با نگاهت اُنس می گیرند خدا آن روز معنا می کند مردم گرایی را
نشان پرواز
کسی نگفت از میان توفان چگونه آن شب گذشته بودی
زگردباد و تگرگ و باران، چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از میان آتش، میان آن شعله های سرکش
بهانه دردل، شراره در جان، چگونه آن شب گذشته بودی
نه ردپایی، نه گرد راهی، فقط تفنگی شکسته دیدم
توپیچان از کنار یاران چگونه آن شب گذشته بودی
به بال سرخت که بسته بود آن نشان پرواز آسمان را
بگو که از خط و خون یاران چگونه آن شب گذشته بودی
کسی نگفت از دل هیاهو ز خون و سنگر ز موج و باران
تو بی فراز از نهیب توفان، چگونه آن شب گذشته بودی
فقط شنیدم که بال خود را گشادی از این کرانه رفتی
کسی نگفت از فراز میدان چگونه آن شب گذشته بودی .
گرفتم از تو سراغ، گفتند گذشتی از شب، شهاب گونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بودی
شلمچه بود و نگاه تیزت، که می گشودی به دیده بانی
چه گویم اما به شوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بودی
چو ابر وباران ره تماشا گرفته بودش اشک و خون چشمم
ندیدمت بالبان خندان، چگونه آن شب گذشته بودی.
نظرات شما عزیزان: