اهمّیّت اخلاق در روایات اسلامی
این مسأله در احادیثی که از شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و همچنین از سایر پیشوایان معصوم علیهم السلام رسیده است با اهمّیّت فوق العاده ای تعقیب شده، که به عنوان نمونه چند حدیث پرمعنای زیر را از نظر می گذرانیم:
1 - در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می خوانیم:
«اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِمَّ مَکارِمَ الْاَخْلاقِ؛ من تنها برای تکمیل فضائل اخلاقی مبعوث شده ام.»(2)
و در تعبیر دیگری: «اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ حُسْنَ الْاَخْلاقِ» آمده است.(3)
و در تعبیر دیگری: « بُعِثْتُ بِمکارِمِ الاَخلاقِ وَمحاسِنِها» آمده است.(4)
تعبیر به «انّما» که به اصطلاح برای حصر است نشان می دهد که تمام اهداف بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله در همین امر یعنی تکامل اخلاقی انسانها خلاصه می شود.
2 - در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم که فرمود: «لَوْ کُنَّا لانَرْجُو جَنَّةً وَلانَخْشی نارَاً وَلاثَواباً وَلاعِقاباً لَکانَ یَنْبَغی لَنا اَنْ نُطالِبَ بِمَکارِمِ اْلاَخْلاقِ فَاِنَّها مِمَّا تَدُلُّ عَلی سَبِیلِ النَّجاحِ؛ اگر ما امید و ایمانی به بهشت و ترس و وحشتی از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابی نمی داشتیم، شایسته بود به سراغ فضائل اخلاقی برویم، چرا که آنها راهنمای نجات و پیروزی و موفّقیّت هستند.»(5)
این حدیث بخوبی نشان می دهد که فضائل اخلاقی نه تنها سبب نجات در قیامت است بلکه زندگی دنیا نیز بدون آن سامان نمی یابد! (در این باره در آینده به خواست خدا بحثهای مشروحتری خواهیم داشت)
3 - در حدیث دیگری از رسول خداصلی الله علیه وآله آمده است که فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ مَکارِمَ الْاَخْلاقِ صِلَةً بَیْنَهُ وَبَیْنَ عِبادِهِ فَحَسْبُ اَحَدِکُمْ اَنْ یَتَمَسّکَ بِخُلْقٍ مُتَّصِلٍ بِاللَّهِ؛ خداوند سبحان فضائل اخلاقی را وسیله ارتباط میان خودش و بندگانش قرار داده، همین بس که هر یک از شما دست به اخلاقی بزند که او را به خدا مربوط سازد.»(6)
به تعبیر دیگر، خداوند بزرگترین معلّم اخلاق و مربّی نفوس انسانی و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزدیکی به خدا جز از طریق تخلّق به اخلاق الهی مکان پذیر نیست!
بنابراین، هر فضیلت اخلاقی رابطه ای میان انسان و خدا ایجاد می کند و او را گام به گام به ذات مقدّسش نزدیکتر می سازد.
زندگی پیشوایان دینی نیز سرتاسر بیانگر همین مسأله است که آنها در همه جا به فضائل اخلاقی دعوت می کردند، و خود الگوی زنده و اسوه حسنه ای در این راه بودند و به خواست خدا در مباحث آینده در هر بحثی به نمونه های اخلاقی آنها آشنا خواهیم شد؛ و همین بس که قرآن مجید به هنگام بیان مقام والای پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله می فرماید: «وَاِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیْمٍ؛ تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری!»(7)
نکته ها:
1 - تعریف علم اخلاق
در این جا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم؛ «اخلاق» جمع «خُلْق» (بر وزن قُفل) و «خُلُق». (بر وزن افق) می باشد، به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز می گردد، خَلْق به معنی هیئت و شکل و صورتی است که انسان با چشم می بیند و خُلْق به معنی قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده می شود.
بنابراین می توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحی و باطنی انسان است» و به گفته بعضی از دانشمندان، گاه به بعضی از اعمال و رفتاری که از خلقیات درونی انسان ناشی می شود، نیز اخلاق گفته می شود (اوّلی اخلاق صفاتی است و دومی اخلاق رفتاری).
«اخلاق» را از طریق آثارش نیز می توان تعریف کرد، و آن این که «گاه فعلی که از انسان سر می زند، شکل مستمرّی ندارد؛ ولی هنگامی که کاری بطور مستمر از کسی سر می زند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونی و باطنی در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق می نامند.
اینجاست که «ابن مِسکَوَیه» در کتاب «تَهْذیبُ الْاَخْلاقِ وَتَطْهیرُ الْاَعْراقِ»، می گوید: «خُلق همان حالت نفسانی است که انسان را به انجام کارهایی دعوت می کند بی آن که نیاز به تفکّر و اندیشه داشته باشد.»(8)
همین معنی را مرحوم فیض کاشانی در کتاب «حقایق» آورده است، آنجا که می گوید: «بدان که خوی عبارت است از هیئتی استوار با نفس که افعال به آسانی و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر می شود.»(9)
و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم می کنند: «ملکاتی که سرچشمه پدید آمدن کارهای نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده می شود، و آنها که منشاَ اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله می گویند.
و نیز از همین جا می توان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمی است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشه ها و آثار آن سخن می گوید» و به تعبیر دیگر، «سرچشمه های اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسی قرار می دهد».
البتّه همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملی و افعال ناشی از این صفات نیز واژه «اخلاق» اطلاق می شود؛ مثلاً، اگر کسی پیوسته آثار خشم و عصبانیّت نشان می دهد به او می گویند: این اخلاق بدی است، و بعکس هنگامی که بذل و بخشش می کند می گویند: این اخلاق خوبی است که فلان کس دارد؛ در واقع این دو، علّت و معلول یکدیگرند که نام یکی بر دیگری اطلاق می شود.
بعضی از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف کرده اند که از نظر نتیجه با تعریفهایی که ما می کنیم یکسان است، از جمله در کتاب «فلسفه اخلاق» از یکی از فلاسفه غرب به نام «ژکس» می خوانیم که می گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمی به آن گونه که باید باشد.»(10)
در حالی که بعضی دیگر که بینشهای متفاوتی دارند (مانند فولکیه) در تعریف علم اخلاق می گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن می تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.»(11)
این سخن کسانی است که برای ارزشهای والای انسانی اهمّیّت خاصّی قائل نیستند بلکه از نظر آنان رسیدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است؛ و اخلاق از نظر آنها چیزی جز اسباب وصول به هدف نیست!
نظرات شما عزیزان: