پرسش وپاسخ
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9255
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 10114
بازدید ماه : 63392
بازدید کل : 10455147
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 27 / 8 / 1395

عدم انتخاب يمن
پرسش 6. چرا امام حسين عليه السلام يمن را كه سابقه اى شيعى داشت، براى محل قيام خود انتخاب نكرد؟
در كلمات بزرگانى همانند ابن عباس، اين پيشنهاد مطرح شد كه امام حسين عليه السلام به سمت يمن رفته، از آنجا داعيان خود را به اطراف بفرستد و نهضت خود را سامان دهى كند تا بتواند در مقابل يزيد بايستد.[76]
حال در اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه چرا امام عليه السلام اصلاً اين گزينه را مدنظر قرار نداد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد به امور زير توجه داشت:
1.
گرچه اهل يمن از حضور حضرت على عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آلهدر يمن خاطره خوشى داشتند[77] و تمايلاتى نسبت به آن حضرت عليه السلامابراز مى داشتند؛ اما هرگز نمى توان در مقايسه با كوفه، اين سرزمين را در اين زمان به عنوان پايگاهى براى شيعه معرفى كرد.
2.
پيشينه اهل يمن نشان مى دهد كه نمى توان در مواقع بحرانى بر روى آنها حساب ويژه اى باز كرد؛ زيرا در زمان حكومت حضرت على عليه السلام، همين يمنيان در مقابل سپاه نه چندان قوى و قدرتمند معاويه، در سلسله حملاتى (مشهور به غارات)[78] كوتاهى كرده و فرماندار خود عبيداللّه بن عباس را تنها گذاشتند؛ به
گونه اى كه او ناچار به كوفه فرار كرد و سپاهيان بى رحم معاويه به رهبرى بسر بن ابى ارطاة، به راحتى شهر را اشغال نمودند و عده اى از مردم را ـ كه در ميان آنها دو طفل كوچك عبيداللّه بن عباس نيز وجود داشتند ـ قتل عام كردند.[79]
3.
يمن در اين زمان از شهرهاى مركزى و مهمّ مملكت اسلامى به شمار نمى رفت و مانند كوفه به شهرهايى همانند بصره، مدائن و ديگر شهرهايى كه امكان فراهم آمدن ياران امام عليه السلام و ملحق شدن آنها به سپاه آن حضرت در كوفه وجود داشت، نزديك نبود.
4.
سابقه ارتداد قبايلى از يمن در ماه هاى آغازين رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، پيشينه اى منفى از اين كشور در اذهان باقى گذاشته بود و اين احتمال وجود داشت كه در صورت مركزيت آن براى قيام امام حسين عليه السلام مردم، اين قيام عليه حكومت را با آن پيشينه بسنجند و آنها را از يك سنخ ببينند؛ به ويژه آنكه دستگاه حكومت اموى به خوبى مى توانست از اين پيشينه در راه آلوده كردن قيام آن حضرت بهره بردارى كند.
5.
دورى يمن از ديگر شهرهاى اسلامى و جدا افتادگى آن، اين امكان رابه راحتى به حكومت اموى مى داد كه در صورت وقوع قيام، آن را به راحتى سركوب كند.
6.
امام حسين عليه السلام در اين زمان دعوتى جدّى از سوى يمنيان نداشت؛ بنابراين انگيزه اى در ميان آنان براى دفاع از آن حضرت در مقابل يزيد وجود نداشت و انگيزه هايى كه در مردم كوفه براى دعوت از امام عليه السلام وجود داشت ـ حتى يك صدم آنها ـ در يمنيان وجود نداشت؛ انگيزه هايى همچون: دفاع عقيدتى از اهل بيت عليهم السلام، بازسازى مركزيت كوفه در مقابل شام، احياى حكومت عدل علوى
در كوفه، رهايى از ظلم و ستم بنى اميه و ... .

خيانت كوفيان
پرسش 7. چرا كوفيانى كه با آن همه شور و شوق از امام عليه السلام دعوت كرده بودند، امام عليه السلام را يارى نكرده و بلكه عليه او جنگيدند؟
پاسخ به اين سؤال در گرو پاسخ تفصيلى به دو سؤال ديگر است.
يك. علل نامه نگارى كوفيان و دعوت گسترده آنها از امام حسين عليه السلام چه بود؟
دو. عبيداللّه بن زياد از چه ابزارهايى براى سركوب قيام كوفه بهره برد؟
يك. در آغاز بايد به اين نكته توجه داشت كه نامه نگارى كوفيان، در ايام اقامت امام حسين عليه السلام در مكّه (دهم ماه رمضان سال 60 ق) آغاز شد[80] و از جهت فراوانى به مقدارى رسيد كه به حق مى توان از آن به نهضت نامه نگارى ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحله اى رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام عليه السلام مى رسيد؛ به گونه اى كه تعداد نامه ها به دوازده هزار نامه رسيد.[81]
با مطالعه و بررسى اجمالى اسامى و امضاهايى كه در ذيل برخى از نامه هاى به جا مانده به دست رسيده و با توجه به قرائن، مى توان به اين نتيجه رسيد كه نامه نگاران از يك طيف خاص نبوده و گروه هاى مختلف با گرايش هاى بسيار متفاوت را در بر مى گرفته است؛ به گونه اى كه در ميان آنها نام شيعيان خاصّى همچون سليمان بن صرد خزاعى، مسيّب بن نجبه خزارى، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر ديده مى شد.[82]
در نقطه مقابل افرادى از حزب اموى ساكن در كوفه، همانند شبث بن ربعى
(
كه بعدها مسجدى به شكرانه كشته شدن امام حسين عليه السلام بنا كرد[83])، حجّار بن ابجر (كه در روز عاشورا در حالى كه از سرداران سپاه عمر بن سعد بود، نامه خود به امام عليه السلام را انكار كرد[84])، يزيد بن حارث بن يزيد (او نيز نامه خود به امام عليه السلام را در روز عاشورا انكار كرد[85])، عزرة بن قيس (فرمانده سپاه اسب سوار در لشكر عمر بن سعد[86]) و عمرو بن حجاج زبيدى (مأمور شريعه فرات همراه با پانصد سوار به منظور جلوگيرى از دسترسى امام عليه السلام به آب[87]) در فهرست آنها ديده مى شد كه اتفاقا شورانگيزترين نامه ها را نيز اينان نگاشتند و به امام عليه السلام گزارش لشكرى آماده (جند مجنّد) را دادند![88]
اما به نظر مى رسد اكثريت نامه نگاران را ـ كه در تاريخ نامى از آنها برده نشده است ـ توده مردمى تشكيل مى دادند كه عمدتا به دنبال منافع مادى خود بودند و به آن سمتى مى رفتند كه احساس مى كردند باد به آن طرف مى وزد.
اينان گرچه در بحران ها، توان رهبرى بحران را ندارند؛ امّا موجى عظيم اند كه موج سوار ماهر، مى تواند با تدبيرهاى خود، به خوبى از آنان بهره گرفته و با سوارى گرفتن از آنها، به مقصد خود برسد.
به احتمال فراوان اكثريت هجده هزار بيعت كننده با مسلم را نيز اينان تشكيل مى دادند كه به مجرّدى كه دنيا و منافع خويش را در خطر ديدند (با سياست عمر ابن زياد) خود را از سپاه مسلم كنار كشيده و او را يكه و تنها در كوچه هاى كوفه رها كردند.

طبيعى است كه اينان را در بيابان كربلا در مقابل سپاه اندك امام عليه السلاممشاهده كنيم؛ زيرا وعده و وعيدهاى ابن زياد در راستاى منافع دنيوى آنها بوده و آگاهى آنان از سپاه اندك امام حسين عليه السلام ـ كه درصد احتمال پيروزى ابن زياد را بسيار بالا برده بود ـ انگيزه لازم را در آنان ايجاد مى كرد. به رغم اينكه در دل محبّتى نيز نسبت به امام حسين عليه السلام به عنوان نواده پيامبر صلى الله عليه و آله و فرزند حضرت على عليه السلام داشتند! و همين ها هستند كه در سخن مجمع بن عبداللّه عائذى خطاب امام عليه السلام چنين معرفى شده اند:
«...
و اما سائر الناس بعد فان افئدتهم تهوى اليك و سيوفهم غدا مشهورة عليك ...»[89]؛ «توده مردم دل هاى شان به سوى تو متمايل است و اما فردا شمشيرهاى شان عليه تو سر از نيام بر خواهد آورد».
عده اى از همين ها نيز در صحنه كربلا در گوشه اى ايستاده و نظاره گر قتل امام حسين عليه السلام بودند و اشك مى ريختند و دعا مى كردند و مى گفتند: «خدايا حسين عليه السلام را يارى كن».[90]
حال پس از اين مقدمه به اين نتيجه مى رسيم كه با توجه به طيف گسترده نامه نگاران، نمى توان در انگيزه نامه نگارى شان به يك انگيزه خاص توجه كرد؛ بلكه با توجه به گروه هاى مختلف، بايد علل متفاوتى را از قرار زير برشمرد:
1.
شيعيان خالص همانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از آنجا كه حكومت را حق خاندان اهل بيت عليهم السلام مى دانستند و حكومت سراسر ظلم و جور امويان را غيرمشروع تلقى مى كردند؛ به انگيزه باز پس گيرى حكومت و باز گرداندن آن به محل مشروع خود، به اين نامه نگارى اقدام كردند. البته اين گروه بسيار در اقليّت بودند.

2. عده فراوانى از مردم كوفه ـ به ويژه افراد ميان سال و كهن سال كه حكومت عدل علوى در كوفه را به ياد داشتند و از سوى ديگر ظلم و جور امويان را نيز در اين دوران بيست ساله ديده بودند ـ در صدد رهايى از اين ظلم، رو به فرزند امام على عليه السلامآوردند تا شايد آنان را از يوغ حكومت بنى اميه رهايى بخشد.
3.
عده اى براى احياى مركزيت كوفه ـ كه هميشه بر سر آن با شام در رقابت بود و در اين دوران بيست ساله آن را از دست داده بودند ـ به دنبال رهبرى كارآمد بودند كه بتواند اين مهم را به انجام برساند. از نظر اينان در اين زمان مناسب ترين فرد داراى نفوذ و شخصيت ـ كه از سويى قدرت رهبرى جامعه كوفيان را داشته و از سوى ديگر حكومت امويان را مشروع نداند ـ امام حسين عليه السلام بود؛ از اين رو از آن حضرت براى آمدن به كوفه دعوت كردند.
4.
بزرگان قبايل همانند شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و.. ـ كه عمدتا به فكر حفظ قدرت و رياست خود بوده و از سوى ديگر ميانه اى با خاندان علوى نداشتند ـ وقتى اقبال گسترده مردم به امام حسين عليه السلام را ديدند، چنين تصوّر كردند كه در آينده اى نه چندان نزديك، حكومت امام عليه السلام در كوفه به ثمر خواهد نشست و براى آنكه از قافله عقب نمانده و در دوران حكومت آن حضرت همچنان از نفوذ و رياست خود برخوردار باشند، به سيل خروشان نامه نگاران پيوستند.
5.
توده مردم نان به نرخ روز نيز با مشاهده شور و هيجان گسترده متنفذان، انگيزه لازم را براى نامه نگارى پيدا كرده و هر چه بيشتر تنور اين جريان را مشتعل ساختند!
دو. با ورود ابن زياد به كوفه، اشراف قبايل و نيز طرفداران اموى، نفسى به راحتى كشيده و به سرعت دور او را گرفتند و او را در جريان ريز مسائل كوفه گذاشتند. عبيداللّه در همان آغاز ورود خود از محبوبيت امام عليه السلام نزد كوفيان و گستردگى قيام به خوبى مطلع شد؛ زيرا او با عمامه اى سياه و صورتى پوشيده وارد
شد! مردم منتظر امام عليه السلام به خيال آنكه او امام حسين عليه السلاماست، استقبال بسيار گسترده و پر شورى از او به عمل آوردند![91]
از اين رو به خوبى عمق خطر را احساس كرده و با تكيه بر تجربيات سياسى ـ ادارى خود در بصره و نيز با كمك طرفداران خود، سياست هاى عاجلانه و مؤثرى را براى سركوب نهضت در پيش گرفت كه عمدتا مى توان آن را در بخش هاى روانى، اجتماعى و اقتصادى بررسى كرد:

1. سياست هاى روانى
ابن زياد اين سياست را كه عمدتا حول محور تهديد و تشويق مى چرخيد، از همان آغاز ورود خود به كوفه در پيش گرفت. او در اولين سخنرانى اش در مسجد جامع كوفه، خود را براى فرمانبرداران همانند پدرى مهربان معرفى كرد و نسبت به نافرمانان، شمشير و تازيانه اش را به رخ كشيد.[92]
به رخ كشيدن سپاه شام و خبر از حركت اين سپاه از شام به كوفه، براى سركوبى عاصيان نيز يكى ديگر از حربه هايى بود كه از سوى او به كار گرفته شد و در خاموش كردن شورش كوفيان ـ به ويژه پس از آنكه به همراه مسلم قصر دارالاماره را محاصره كرده بودند ـ بسيار مؤثر افتاد.[93] كوفيان پس از صلح امام حسن عليه السلامـ كه آخرين رويارويى آنها با سپاه شام بود ـ ابهّت فراوانى از آن سپاه يكپارچه در ذهن خود ترسيم كرده و به هيچ وجه در خود توان مقابله با آن را نمى ديدند! همين تبليغات بود كه به ميان جامعه پرده پوش زنان نيز سرايت كرد؛
به گونه اى كه آنها به سوى خويشان خود (همچون برادر يا شوهر كه در سپاه مسلم بودند) آمده و او را از سپاه جدا مى كردند.[94]
بالاخره همين تبليغات بود كه مسلم را ـ كه در ميانه روز با چهارهزار نفر قصر را محاصره كرد و عبيداللّه را در آستانه سقوط قرار داده بود ـ در اوايل شب يكه و تنها در كوچه هاى كوفه سرگردان كرد.[95]

2. سياست هاى اجتماعى
از آنجا كه انسجام و نظام قبيلگى هنوز پايدارى خود را داشت، اشراف و رؤساى قبايل، مهم ترين نيروى تأثيرگذار اجتماعى در رخدادهاى سياسى بودند، و همان طور كه گفته شد، تعداد زيادى از آنها (همچون شبث بن ربعى، عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر) در نهضت نامه نگارى شركت فعال داشتند و طبعا به دنبال ورود مسلم به كوفه به او پيوستند.
اما اينان كه بيشتر به دنبال حفظ موقعيت و مقام خود بودند، با ورود عبيداللّه به كوفه و مواجه شدن با تهديدهاى او؛ دست كشيدن از مسلم و پيوستن به سپاه عبيداللّه را مناسب با دنياى خود ديدند و به سرعت از نهضت روى گردان شدند؛ زيرا عبيداللّه به خوبى مى دانست كه چگونه آنها را به دور خود جمع كند. او با در پيش گرفتن سياست تهديد و نيز تطميع با رشوه هاى كلان، توانست نيروى اشراف و رؤساى قبايل را به سمت خود كشاند؛ چنان كه مجتمع بن عبداللّه عائذى ـ كه به خوبى اوضاع كوفه را مى شناخت و به تازگى از كوفه بيرون آمده و به سپاه امام عليه السلامپيوسته بود ـ درباره وضعيت آنان، اين چنين به امام عليه السلام گزارش مى دهد:
«
اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم يستمال ودهم و
يستخلفى به نصيحتهم فهم اَلْب واحدٌ عليك ...»[96]؛ «به اشراف كوفه رشوه هاى كلان پرداخت شده و جوال هاى آنها را پر [از جو و گندم] كرده اند، دوستى آنان تصاحب شده و خيرخواهى شان را براى خود برداشته اند و آنها يكپارچه عليه تو گشته اند ...».
دوّمين نيروى اجتماعى تأثيرگذار كه عبيداللّه از آنها نيز به خوبى بهره برد، نيروى «عُرَفا» بود. «عرفا» (جمع عريف) و در اصطلاح به كسى گفته مى شد كه: مسؤوليت تعداد افرادى را بر عهده داشت كه مقدار عطاى آنها يعنى دريافت ساليانه شان، صدهزار درهم بود».[97] طبعا از آنجا كه مقدار دريافتى افراد متفاوت بود، تعداد افراد زير نظر اين مقام از بيست نفر تا بيش از صد نفر مختلف مى شد.[98]
در دوره شهرنشين شدن قبايل در كوفه، اين منصب به صورت مقامى حكومتى درآمده و همچنان كه آنها در مقابل والى و امير كوفه پاسخگو بودند،[99] عزل و نصب آنان نيز توسّط والى ـ و نه رئيس قبيله ـ انجام مى گرفت. اين منصب رابطى بين حكومت و مردم بود و از آنجا كه تعداد افراد زير نظر اين مقام بسيار محدودتر از افراد زير نظر رئيس قبيله بود، راحت تر مى توانستند آنها را كنترل كنند.
وظيفه اصلى «عريف» آن بود كه دفترهايى تهيه كرده و در آن اسامى افراد زير نظر خود همراه با زنان و فرزندان شان را ثبت كنند؛ چنان كه اسامى تازه متولدين نيز به سرعت در اين دفتر ثبت و اسامى افراد از دنيا رفته محو مى شد. بدين ترتيب آنان شناخت كامل از محدوده مسؤوليت خود به دست مى آوردند. اما در شرايط
بحرانى، نقش «عرفا» دو چندان مى شد؛ زيرا برقرارى نظم در محدوده مسؤوليت شان ـ كه به آن عرافت مى گفتند ـ به عهده آنها مى آمد و طبعا در مواقعى كه حكومت درخواست مى كرد، افراد شورشى را به سرعت به حكومت معرفى مى كردند.[100]
عبداللّه بن زياد در همان آغاز ورود خود به كوفه، زيركانه در صدد استفاده از اين نيروى قوى اجتماعى برآمد. به احتمال زياد تجربه اين كار را از پدرش زياد در دوران حكومتش بر كوفه به دست آورده بود. او پس از اولين سخنرانى خود در مسجد جامع، به قصر آمده و «عرفا» را احضار كرد و خطاب به آنها چنين گفت:
«
اكتبوا اِلَىَّ الغرباء و من فيكم من طلبة اميرالمؤمنين و من فيكم من الحرورية و اهل الريب الذين رأيهم الخلاف و الشقاق، فمن كتبهم لنا فبرئ و من لم يكتب لنا احدا فيضمن لنا ما فى عرافته الاّ يخالفنا منهم مخالف و لا يبغى علينا منهم باغ فمن لم يفعل برئت منه الذمّة و حلال لنا ماله و سفك دمه و ايّما عريف و جدنى عرافته من بغية اميرالمؤمنين احد لم يرفعه الينا صلب على باب داره و القيت تلك العرافة من العطاء»[101]؛
«
شما بايد نام غريبان و مخالفان اميرالمؤمنين يزيد را كه در عرافت شما هستند، براى من بنويسيد. همچنين هر كس را از حروريه (خوارج) و مشكوكين كه نظر بر اختلاف پراكنى دارند، بايد به من گزارش دهيد. كسى كه به اين دستور عمل كند با او كارى نداريم؛ اما هر كس ننويسد بايد ضمانت عرافت خود را به عهده بگيرد و نبايد هيچ مخالف و ياغى در عرافت او با ما مخالفت كند. اگر چنين نشود، از پناه ما خارج شده و مال و خون او بر ما حلال است. هر عريفى كه در عرافت او از شورشيان عليه اميرالمؤمنين (يزيد) كسى يافت شود، آن عريف بر در
خانه اش به دار آويزان خواهد شد و همه آن عرافت را از پرداخت عطاء محروم خواهم كرد».
چنين به نظر مى رسد كه اتخاذ همين سياست و استفاده از اين ابزار مهم اجتماعى، يكى از مهم ترين علل سركوب و خاموش شدن نهضت مسلم در كوفه بود؛ زيرا «عرفا» تهديدهاى ابن زياد را جدّى تلقى كرده و به سرعت در صدد انجام خواسته هاى او برآمده و به شدّت عرافت خود را كنترل مى كردند.

3. سياست هاى اقتصادى
در آن زمان مهم ترين منبع مالى مردم دريافت عطا و جيره از سوى حكومت بود كه در آغاز فتوحات، اين دريافت در مقابل تعهّد شركت آنها در جنگ عليه ايرانيان، انجام مى گرفت. پس از شهرنشين شدن آنان و پايان يافتن فتوحات، همچنان طبق روال سابق به آنها پرداخت مى شد؛ از اين رو مردم عرب كمتر سراغ كارهايى مانند كشاورزى، صنعتگرى و بازرگانى مى رفتند و انجام اين كارها عمدتا به عهده موالى (غيرعرب هاى پيمان بسته با عرب ها) بود. كار به جايى رسيده بود كه اصولاً عرب ها در آن زمان، اشتغال به حرفه و صنعت را شايسته مقام و شأن و موقعيت خود نمى دانستند.[102]
«
عطا»، مقدار پرداخت نقدى بود كه از سوى حكومت كوفه، يك جا يا طىّ چند قسط به مردم پرداخت مى شد. و جيره كمك هاى جنسى (مانند خرما، گندم، جو و روغن) بود كه ماهيانه در اختيار آنان قرار مى گرفت. ناگفته پيدا است كه اين نظام اقتصادى، عمده مردم عرب را شديدا به حكومت وابسته مى كرد و حكومت هاى مستبدّ نيز از اين نقطه ضعف به خوبى آگاه بوده و به عنوان ابزارى مهم از آن بهره مى گرفتند.

عبيداللّه بن زياد در هنگام تهديد «عرفا»، تكيه بر اين ابزار كرد و يافت شدن وجود مخالف در عرافتى را داراى پيامدى سنگين همچون قطع عطاى كلّ افراد آن عرافت داشت. طبعا علاوه بر شخص عريف، افراد دنياطلب ديگر نيز در صدد خاموش كردن مخالفت ها بر مى آمدند.
همچنين هنگامى كه مسلم و طرفدارانش قصر عبيداللّه را محاصره كردند، يكى از موفق ترين شگردهاى او در پراكنده كردن اطرافيان مسلم، تشويق مردم به افزون كردن عطا در صورت پراكنده شدن و تهديد به قطع آن در صورت ادامه شورش بود.[103]
ابن زياد با استفاده از همين ابزار اقتصادى و با وعده افزايش عطا، توانست لشكر عظيمى از مردم كوفه را ـ كه تا سى هزار شمرده اند ـ[104] عليه امام حسين عليه السلام وارد جنگ كند؛ لشكرى كه تعداد زيادى از آنها دل هاى شان با امام عليه السلام بود.[105]
امام حسين عليه السلام نيز تأثير اين ابزار را به خوبى درك كرده بود؛ به گونه اى كه در سخنرانى خود در روز عاشورا آن را به عنوان يكى از علل عصيان كوفيان عليه خود برشمرد:
«
كلكم عاص لامرى مستمع لقولى، قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع على قلوبكم»[106]؛ «همه شما عليه من عصيان مى ورزيد و سخنان مرا گوش نمى دهيد؛ [علّت آن اين است كه] عطاهاى شما از مال حرام فراهم آمده و شكم هايتان از حرام انباشته شده است و اين باعث مُهر خوردن بر دل هايتان گشته است».

عطش در كربلا
پرسش 8. كيفيت عطش و تشنگى در كربلا چگونه بوده است؟
از گزارش هاى معتبر تاريخى، چنين به دست مى آيد كه سه روز قبل از شهادت امام حسين عليه السلام (در روز هفتم محرّم) دستورى از عبيداللّه بن زياد از اين قرار به عمر بن سعد ابلاغ شد كه: «بين حسين و آب فاصله انداز و مگذار كه قطره اى از آن بنوشند» و اين عمل را نوعى انتقام در مقابل بستن آب بر عثمان تلقى كرد!![107]
ابن سعد به مجرد دريافت اين دستور، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار، مأمور مراقبت از شريعه فرات به منظور جلوگيرى از دسترسى امام عليه السلام و يارانش به آب كرد.[108] در اين دو سه روز امام عليه السلام و يارانش از طرق مختلف سعى در دسترسى به آب داشتند؛ زيرا تحمل تشنگى در آن بيابان سوزان ـ به ويژه با آن كاروان مشتمل بر زنان و كودكان ـ بسيار طاقت فرسا بود.
در برخى از گزارش ها چنين آمده است: امام حسين عليه السلام در محدوده اردوگاه خود اقدام به حفر چاه هايى كرده بود؛ اما وقتى گزارش آن به ابن زياد رسيد و او دستور شدّت عمل بيشتر و ممانعت از حفر چاه را به ابن سعد ابلاغ كرد.[109]
همچنين گزارشى از حمله شبانه حضرت عباس عليه السلام به همراه سى سوار و بيست پياده به پرچمدارى نافع بن هلال به فرات در منابع معتبر نقل شده است. آنان پس از درگيرى با گروه عمرو بن حجاج، موفق به پر كردن بيست مشك آب مى شوند.[110]

زمان دقيق اين گزارش نقل نشده است؛ اما در آن عبارت «ولمّا اشتد على الحسين و اصحابه العطش» (چون تشنگى بر حسين و يارانش فشار آورد) آمده است.
برخى از گزارش ها حكايت از ريختن آب از سوى امام عليه السلام بر چهره خواهرش زينب عليهاالسلام در روز عاشورا دارد؛ زيرا وقتى او اَشعار آن حضرت مبنى بر نزديك بودن شهادتش را شنيد، از حال رفته بود.[111]
اين گزارش اجمالاً دلالت بر وجود آب در شب عاشورا مى كند؛ علامه مجلسى در بحارالانوار مسأله عدم مضيقه آب را در صبح روز عاشورا ـ حتى براى آشاميدن ـ با صراحت بيشترى مطرح مى كند. در اين گزارش چنين آمده است:
«
ثم قال لاصحابه: قوموا فاشربوا من الماء يكن آخر زادكم و توضؤوا و اغتسلوا و اغسلوا ثيابكم لتكون اكفانكم ثم صَلّى بهم الفجر»[112]؛ «سپس امام عليه السلام به اصحاب خود فرمود: برخيزيد و آب بنوشيد كه آخرين آذوقه شما از دنيا است و وضو بگيريد و غسل كنيد و لباس هاى خود را با آن بشوييد تا كفن هاى شما باشد. آن گاه امام عليه السلامنماز صبح را با آنان به جماعت خواند».
از عبارت «يكن آخر زادكم» و نيز از گزارش هاى مربوط به روز عاشورا چنين استفاده مى شود كه پس از اتمام اين ذخيره آبى، ديگر دسترسى به آب ميسّر نشد و امام عليه السلام و ياران و خاندانش در آن گرماى طاقت فرساى كربلا تا هنگام شهادت، علاوه بر مبارزه سنگين با دشمن با تشنگى شديد نيز دست به گريبان بودند.
علامه مجلسى رحمه الله در ادامه گزارش خود سخن از ريشخند يكى از لشكريان عمر بن سعد به نام تميم بن حصين خزارى به ميان آورده كه مى گويد:
«
اى حسين، و اى ياران حسين! آيا به آب فرات نمى نگريد كه چگونه همانند
شكم مار مى درخشد؛ به خداوند سوگند از آن قطره اى نخواهيد آشاميد تا آنكه مرگ را دريابيد!»[113]
حرّ نيز در روز عاشورا و در هنگام نصيحت به كوفيان، آنان را به جهت ممانعت از دسترسى امام عليه السلام و يارانش به آب فرات توبيخ كرده است.[114]
همچنين گزارش تلاش امام عليه السلام براى به دست آوردن آب و ممانعت شمر از آن و ريشخند او به آن حضرت و نفرين امام عليه السلام بر او در برخى از منابع آمده است.[115]
علامه مجلسى رحمه الله روايتى را نقل مى كند كه مضمون آن درخواست عباس براى مبارزه و مأمور شدن او از طرف امام عليه السلام به منظور آوردن آب براى اطفال و كودكان حرم مى باشد. همان گونه كه مشهور است، عباس عليه السلام موفق به آورن آب نشد و در راه بازگشت به شهادت رسيد.[116]

درخواست آب
پرسش 9. آيا امام عليه السلام از دشمن براى خود درخواست آب كرد؟
در نيمروز اوّل عاشورا با آنكه تشنگى به شدّت به امام عليه السلام، ياران و خانواده اش فشار مى آورد؛ اما در هيچ يك از منابع معتبر، گزارشى وجود ندارد كه مضمون آن درخواست آب از سوى امام عليه السلام از دشمن باشد.
اصولاً در هيچ يك از اين منابع به محوريت و اهميّت مسأله عطش ـ چنان كه در بين منابع متأخر و برخى مداحان مشهور شد ـ برخورد نمى كنيم. جالب آنكه با مطالعه دقيق رجزها و اشعار حماسى امام عليه السلام و يارانش در معركه نبرد، هيچ گونه
اشاره اى به مسأله تشنگى و فشار آن نمى بينيم.
بالعكس آنچه در اين اشعار و نيز كلمات و عبارات امام عليه السلام در روز عاشورا مى بينيم، سراسر حكايت از عزّت، حماسه و سربلندى دارد. به عنوان مثال كافى است اشاره كنيم كه اين عبارت مشهور در بحبوحه نبرد روز عاشورا از امام حسين عليه السلام صادر شده است:
«
اَلا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين بين السلّة و الذلّة و هيهات منا الذلّة يابى اللّه ذالك لنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهرت و انوفٌ حميّة و نفوسٌ ابيّة من ان نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام»[117]؛ «آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخير ساخته است: يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم يا لباس ذلّت بپوشم و با يزيد بيعت كنم؛ ولى ذلّت از ما بسيار دور است و خدا و رسول خدا و مؤمنان و پرورده شدگان دامن هاى پاك و اشخاص با حميّت و مردان با غيرت، چنين كارى را بر ما روا نمى دانند كه ذلّت اطاعت از مردم پست را بر كشته شدن با عزّت ترجيح دهيم».
در برخى مجالس و محافل عزادارى، محور عزّت و حماسه و سربلندى در اين نهضت كم رنگ تر شده و در عوض رقّت و عطوفت بر امام عليه السلام به عنوان محور اصلى مورد توجه قرار گرفته است. عده اى به منظور هر چه رقيق تر نشان دادن صحنه كربلا، برخى از گزارش هاى غيرواقعى افزوده اند و در برخى از موارد، چهره اى ذليلانه از امام عليه السلامبه نمايش گذاشته اند.
به عنوان مثال در بعضى از اين گزارش هاى دروغين، چنين آمده است: «امام عليه السلامبه نزد عمر بن سعد رفته و از او سه درخواست كرد كه درخواست دوم امام عليه السلامچنين بود: «اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء»[118]؛ «مرا
مقدارى آب بنوشانيد كه جگرم از تشنگى مى سوزد». ابن سعد نيز وقيحانه اين درخواست را رد مى كند.
آرى گرچه اين گزارش ها در آوردن اشك حتى از سنگ كارساز است؛ اما از سوى ديگر بر چهره عزّتمندانه امام حسين عليه السلام و عاشورا خدشه وارد مى كند. و شيعيان فرهيخته را در تحليل ها با چالش هاى اساسى روبه رو مى سازد. بدين ترتيب با بهانه دادن به دست دشمنان، كارى ترين ضربات بر عزت مدارى شيعه وارد مى شود.[119]

مدفن رأس حسين عليه السلام
پرسش 10. رأس مبارك امام حسين عليه السلام در كجا مدفون شد؟
درباره محلّ دفن سر مبارك امام حسين عليه السلام به خصوص و سرهاى ديگر شهداى كربلا به صورت عموم، در كتاب هاى تاريخى شيعه و اهل سنّت و نيز منابع روايى شيعه اختلاف فراوانى مشاهده مى شود. البته اقوال نقل شده نياز به بررسى دارد؛ اما هم اكنون مشهورترين قول ـ كه مورد قبول جامعه شيعى قرار گرفته ـ آن است كه سر مبارك پس از چندى به بدن ملحق شد و در سرزمين كربلا مدفون گرديد.
براى آگاهى بيشتر به بيان اين اقوال مى پردازيم:

1. كربلا
اين نظر ديدگاه مشهور بين علماى شيعه است و علامه مجلسى رحمه الله به اين شهرت اشاره كرده است.[120]

شيخ صدوق رحمه الله با نقل روايتى، الحاق سر به بدن در كربلا را از قول فاطمه دختر على عليه السلام و خواهر امام حسين عليه السلام نقل كرده است.[121] اما درباره كيفيت و چگونگى الحاق ديدگاه هاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سيدبن طاووس آن را امرى الهى مى داند كه خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى كرده است.[122]
برخى ديگر چنين گفته اند: امام سجاد عليه السلام در بازگشت در روز اربعين[123] يا روزى غير از آن، سر را در كربلا در كنار بدن دفن كرد.[124]
اما اينكه آيا دقيقا سر به بدن ملحق شد و يا در كنار ضريح و در نزديكى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نيست و در اينجا نيز سيد بن طاووس چون و چرا را نهى كرده است.[125]
عده اى گفته اند: پس از آنكه سر را در زمان يزيد سه روز به دروازه دمشق آويزان كردند، پايين آورده و آن را در گنجينه اى از گنجينه هاى حكومتى گذاشتند و تا زمان سليمان بن عبدالملك در آنجا بود. سپس وى آن را بيرون آورده و پس از تكفين، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن كرد. پس از آن جانشين وى عمر بن عبدالعزيز (حكومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد كه با آن چه كرد! اما با توجه به تقيد او به ظواهر شريعت، به احتمال فراوان آن را به كربلا فرستاده است.[126]

در پايان متذكّر مى شويم كه برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حويزى نيز اجمالاً پذيرفته اند كه سر در كربلا دفن شده است.[127]

2. نجف اشرف در كنار قبر حضرت على عليه السلام
از عبارت علاّمه مجلسى رحمه الله و نيز با پژوهش در روايات چنين به دست مى آيد كه رأس مبارك در نجف اشرف و در كنار قبر حضرت على عليه السلام دفن شده است.[128] رواياتى همانند سلام دادن امام صادق عليه السلام به همراه فرزندش اسماعيل، بر امام حسين عليه السلام ـ پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على عليه السلامدر نجف ـ به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق عليه السلام ثابت مى داند.[129]
روايات ديگرى نيز همين مطلب را تأييد مى كند؛ به گونه اى كه حتى در كتاب هاى شيعه، زيارتى براى سر امام عليه السلام در نزد قبر امام على عليه السلام نقل شده است.[130]
درباره كيفيت انتقال سر به اين مكان، از قول امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: يكى از دوستداران اهل بيت عليهم السلام در شام آن را سرقت كرد و به كنار قبر حضرت على عليه السلام آورد.[131] البته اشكال اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت على عليه السلامتا زمان امام صادق عليه السلام براى همگان شناخته شده نبود.
در روايتى ديگر آمده است: پس از آنكه سر مدّتى در دمشق بود، به كوفه نزد
ابن زياد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد كه آن را از كوفه خارج كرده و در نزد قبر حضرت على عليه السلام دفن كنند.[132] اشكال ديدگاه قبلى به اين ديدگاه نيز وارد است.

3. كوفه
سبط ابن جوزى اين ديدگاه را ابراز كرده و گفته است: عمرو بن حريث مخزومى آن را از ابن زياد گرفت و پس از غسل، تكفين و خوشبو كردن، سر را در خانه خود دفن كرد.[133]

4. مدينه
ابن سعد صاحب طبقات الكبرى اين ديدگاه را پذيرفته و چنين بيان كرده است: يزيد سر را براى عمرو بن سعيد حاكم مدينه فرستاد و او پس از تكفين، آن را در قبرستان بقيع در كنار قبر مادرش فاطمه عليهاالسلام دفن كرد.[134]
اين ديدگاه به وسيله تعدادى ديگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسين عليه السلام و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذيرفته شده است.[135]
اشكال مهم اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت فاطمه عليهاالسلام معلوم نبوده تا در كنار آن دفن شود.

5. شام

شايد بتوان گفت: بيشترين گزارش هاى اهل سنّت، حكايت از دفن سر در شام مى كند كه معتقدان به اين ديدگاه نيز در ميان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز كرده اند؛ همچون:
الف. در كنار دروازه فراديس كه بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد؛
ب. در باغى در كنار مسجد جامع اموى؛
ج. در دارالاماره؛
د. در گورستانى در دمشق؛
ه . در كنار دروازه توما.[136]

6. رقّة
رقّه شهرى در كنار فرات بوده كه گفته شده است: يزيد سر امام عليه السلام را براى آل ابى محيط ـ خويشان عثمان كه در آن زمان در اين شهر ساكن بودند ـ فرستاد و آنها، آن را در خانه اى دفن كردند كه بعدها آن خانه به مسجد تبديل شد.[137]

7. مصر (قاهره)
نقل شده است: خلفاى فاطمى ـ كه از آغاز نيمه دوم قرن چهارم تا آغاز نيمه دوم قرن هفتم در مصر حكم مى راندند و پيرو مذهب شيعى اسماعيلى بودند ـ سر مبارك امام حسين عليه السلام را از دروازه فراديس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل كردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسين عليه السلام را پس از سال 500 بنا كردند.[138]

مقريزى سال دقيق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بيرون آوردن سر از عسقلان چنين مشاهده شد كه خون آن هنوز تازه و نخشكيده است و بويى همچون مشك از آن به مشام مى رسد.[139] علامه سيدمحسن امين عاملى (از دانشمندان معاصر شيعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مى گويد: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در كنار آن نيز مسجدى بزرگ بنا كردند. من در سال 1321 ق آنجا را زيارت كرده و مردان و زنان زيادى را در حال زيارت و تضرع در آن مكان ديدم. سپس مى گويد: شكى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد؛ اما اينكه آن سر از آن امام عليه السلام يا شخص ديگرى بوده، جاى شك است![140]
علامه مجلسى رحمه الله نيز به نقل از گروهى از مصريان، به وجود بارگاهى عظيم در مصر با نام «مشهد الكريم» اشاره مى كند.[141]

ياران امام حسين عليه السلام
پرسش 11. آيا در شب عاشورا كسى از ياران امام عليه السلام او را ترك كرد؟ اصلاً تعداد ياران امام عليه السلام در صحنه نبرد عاشورا چند نفر بودند؟
اين سؤال دو بخش دارد كه بايد جداگانه به آنها پرداخت.

بخش يكم. وفادارى ياران
منابع تاريخى هنگام ذكر وقايع شب عاشورا، اين نكته را متذكر شده اند كه هنگام درخواست امام عليه السلام از اصحاب و خويشان خود مبنى بر ترك او و واگذاشتنش در
مقابل دشمن، آنان بالاتفاق با سخنان حماسى و شورانگيز خويش مراتب جانفشانى خود در ركاب امام عليه السلام را يادآور شده و هيچ كدام حاضر به ترك او نشدند. در اينجا بود كه امام عليه السلامجمله معروف خود را فرمود: «... فانى لا اعلم اصحابا اولى و لا خيرا من اصحابى و لااهل بيت ابرّ و لا اوصل من اهل بيتى»[142]؛ «من يارانى برتر و بهتر از ياران خود نمى شناسم و همين طور خاندانى را نيكوكارتر و مفيدتر به صله رحم از خاندان خود نمى دانم».
از سوى ديگر در همين منابع از پراكنده شدن تعداد زيادى از ياران امام عليه السلامدر منزل زَباله و هنگام شنيدن خبر شهادت برادر رضاعى آن حضرت (عبدالله بن يقطر) خبر مى دهند! پس از شنيدن خبرهاى نااميدكننده، امام حسين عليه السلام طى نوشته اى ضمن اعلان خبر شهادت مسلم، هانى و عبدالله چنين فرموده بود: «... و قد خذلتنا شيعتنا فمن احبّ منكم الانصراف فلينصرف ليس عليه منا ذمام»[143]؛ «شيعيان ما، خوارمان كردند! پس هر كس كه دوست دارد، ما را ترك كند، چنين كند كه ما بيعت خود را از شما برداشتيم».
در اين هنگام بود كه گروه گروه سپاهيان آن حضرت عليه السلام جدا شدند و در پايان تعداد اندكى با سيدالشهدا عليه السلام ماندند كه اين تعداد عمدتا همان هايى بودند كه از مدينه با آن حضرت حركت كرده بودند!
كسانى كه امام عليه السلام را ترك كردند، اعرابى بودند كه به خيال آنكه امام عليه السلام به شهرى آرام و آماده اطاعت مى رود و در آنجا حكومت خود را به راه مى اندازد، به دنبال آن حضرت به راه افتاده بودند.[144] البته چنين جدايى طبيعى مى نمود.

در منابع معتبر از اين منزل به بعد، سخنى از ترك ياران نيست؛ اما در نوشته هاى متأخّر، گزارشى از كتابى غيرمعتبر و مجهول به نام نورالعيون نقل شده كه در آن از قول جناب سكينه دختر امام حسين عليهاالسلام سخن از ترك دسته جمعى سپاه به صورت دسته هاى ده تايى و بيست تايى به ميان آمده است كه در پايان نفرين سكينه را به دنبال دارد![145]
اين روايت ضعيف و متأخّر نمى تواند در برابر آن همه گزارش هاى معتبر با ذكر سلسله اسناد مقاومت نمايد؛ به ويژه آنكه اين گزارش جعلى با سخنان اصحاب و خاندان امام عليه السلام در شب عاشورا و نيز عبارت مشهور آن حضرت در مدح آنان تنافى دارد.

بخش دوّم. تعداد ياران
منابع مختلف تعداد ياران امام عليه السلام در روز عاشورا متفاوت ذكر كرده اند.[146] برخى مانند طبرى اين تعداد را نزديك صد نفر دانسته اند كه در ميان آنها پنج نفر از فرزندان امام على عليه السلام، شانزده نفر از بنى هاشم و تعدادى ديگر از قبايل مختلف ديده مى شود.[147]
برخى مانند ابن شهر آشوب اين تعداد را 82 نفر ذكر كرده اند.[148]
ابن نما از بزرگان شيعه در قرن ششم و هفتم، اصحاب امام عليه السلام را صد پياده و 45 سواره مى داند.[149] همين تعداد از سوى سبط ابن جوزى نيز مورد تأييد قرار گرفته است.[150] روايتى از امام باقر عليه السلام نيز ـ كه در جوامع روايى شيعه نقل شده ـ اين قول را تأييد مى كند.[151]
عجيب تر از همه قول مسعودى است كه تا هنگام نزول امام عليه السلام در كربلا، تعداد ياران آن حضرت عليه السلام را پانصد سواره و صد پياده ذكر مى كند.[152]
اما قول مشهور ـ كه هم اكنون نيز داراى شهرت است ـ آن است كه تعداد ياران امام عليه السلام در كربلا 72 نفر بودند كه به 32 سواره و چهل پياده تقسيم مى شدند[153].[154]

پرسش 12. آيا از مردان حاضر در كربلا غير از امام سجاد عليه السلام شخص يا اشخاص ديگرى زنده ماندند يا خير؟
با مراجعه به منابع تاريخى، مى توان زنده ماندن عده اى را به دست آورد، در دو بخش بنى هاشم و اصحاب ديگر معرفى مى كنيم:

يك. بنى هاشم:
1.
امام سجاد عليه السلام
2.
حسن بن حسن معروف به حسن مثنّى
او در روز عاشورا در حالى كه مجروح بود، اسير شد و در حالى كه اسماء بن خارجه قصد كشتن او را داشت، عمربن سعد نگذاشت كشته شود. او با فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ازدواج كرد و در 35 سالگى دار فانى را وداع گفت. او مدتى متولى اوقاف و صدقات حضرت على عليه السلام بود.[155]
حسن بن حسن پدر عبدالله بن حسن (معروف به عبدالله محض)، پدر محمد بن عبدالله (معروف به نفس زكيه) است و به جهت آنكه اولين علوى اى بود كه از پدر و مادر علوى به دنيا آمده بود، به اين لقب ملقب شد.
3.
زيد بن حسن عليه السلام
او نيز از فرزندان امام حسن عليه السلام بود كه بعضى منابع، گزارش حضور او را در كربلا ذكر كرده اند.[156] او مدّت نود سال زيست و از بزرگان بنى هاشم به حساب مى آمد كه مدّت ها متولّى صدقات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود.[157]
4.
عمرو (عمر) بن حسن عليه السلام
گزارش حضور او در كربلا و زنده ماندنش پس از اين واقعه در بعضى از منابع ذكر شده است.[158]
5.
محمد بن عقيل
6.
قاسم بن عبدالله بن جعفر[159]

دو. اصحاب ديگر:
1.
عقبة بن سمعان
او غلام رباب همسر امام حسين عليه السلام بود كه در روز عاشورا اسير گرديد و به نزد عمر بن سعد برده شد. هنگامى كه عمر شنيد او برده است، دستور آزادى او را داد.[160]
2.
ضحاك بن عبدالله مشرقى
او با امام حسين عليه السلام چنين شرط كرده بود: تا مادامى كه آن حضرت يار و ياورى دارد، در كنار او باشد و هنگامى كه امام عليه السلام تنها شد، بتواند آن حضرت را ترك كند. از اين رو در روز عاشورا و در آخرين لحظات به نزد امام عليه السلام آمد و شرط خود را يادآور شد. امام عليه السلام او را تصديق كرده اما پرسيد: چگونه خود را نجات مى دهى؟ سپس فرمود: اگر بتوانى خود را نجات دهى، از نظر من مانعى ندارد.
او پس از شنيدن اين سخن، سوار بر اسب خود شد و با جنگ و كشتن دو نفر از سپاه دشمن و شكافتن صف آنها، توانست به طور معجزه آسا خود را نجات دهد.[161] مورخان بعدها از او به عنوان يكى از راويان حوادث مختلف عاشورا بهره بردند.[162]
3.
غلام عبدالرحمن بن عبدالله انصارى
او در صحنه كربلا حضور داشته و ناقل برخى از روايات بوده است. او
مى گويد: هنگامى كه ديدم ياران كشته شدند، من از صحنه فرار كرده و خود را نجات دادم.[163]
4.
مرقع بن ثمامة اسدى
5.
مسلم بن رباح مولى على[164]
همان گونه كه ذكر شد، تعداد فراوانى از روايات واقعه كربلا كه در كتاب هاى تاريخى به يادگار مانده، با واسطه يا بى واسطه از اين افراد نقل شده است.
سرگذشت شهربانو
پرسش 13. آيا شهربانو دختر يزدگرد سوّم مادر امام سجاد عليه السلام بوده؟ و در سرزمين كربلا حضور داشته؟ و فرار او به سمت ايران به دستور امام حسين عليه السلام و مدفون شدنش در آرامگاهى كه هم اكنون در تهران به بى بى شهربانو شهرت دارد، صحيح است؟
در بعضى از نوشته هاى متأخّر ـ كه به خيال خود از تاريخ هاى معتبر نقل قول كرده ـ چنين آمده است:
«
در برخى از كتب معتبر تاريخى چنين آمده كه: شهربانويه ـ كه در كربلا حضور داشت و مادر فاطمه همسر قاسم بود ـ به سفارش امام حسين عليه السلامسوار بر اسب امام عليه السلام شده تا او را به سرزمين سرنوشت برساند و او به اذن خدا در ساعتى به رى رسيد و در كوهى از آن سامان و در نزديكى مقبره سيدعبدالعظيم حسنى مدفون شد».[165]
و همان جا چنين آمده است: «در ميان مردم چنين شهرت دارد كه در قله كوه
چيزى شبيه تكّه اى از روپوش زن ديده مى شود كه هيچ مردى نمى تواند به آن نزديك شود. زن آبستنى كه در شكم فرزند پسرى داشته باشد، نيز توان نزديك شدن به آن را ندارد».[166]
و نيز چنين شايع شده است: «او هنگامى كه به رى رسيد، خواست از «هو» (خداوند) يارى بخواهد، اما اشتباها به جاى «هو» لفظ «كوه» را به زبان آورد و همان جا كوه او را دريافت و در شكم خود پنهان كرد».[167]
شايد در نظر برخى ساختگى بودن اين افسانه ها و نيز عدم حضور مادر امام سجاد عليه السلام در كربلا، امرى واضح بوده و نياز به بحث و تحقيق ندارد؛ اما از آنجا كه درباره او مطالب فراوانى در ميان مردم و حتى در ميان قشر فرهيخته شايع است، به بحث درباره او مى پردازيم.
براى روشن تر شدن بحث توجه شما را به مطالب زير جلب مى كنيم.

مادر امام سجاد عليه السلام
با رجوع به منابع مختلف شيعه و سنى درمى يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد عليه السلام وجود دارد تا جايى كه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام[168] و برخى ديگر تا شانزده[169] نام براى مادر آن حضرت عليه السلامذكر كرده اند.[170] مجموع اين نام ها چنين است:
1.
شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز،
7.
جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان.
با آنكه در منابع تاريخى اهل سنّت بر روى نام هايى چون سلافة، سلامة، غزاله بيشتر مانور داده شده است،[171] اما در منابع شيعى و به خصوص منابع روايى آنها، نام شهربانو بيشتر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققان[172]: اولين بار اين نام در كتاب «هبائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) ديده شده است.[173] بعدها محدّث معروف شيعى يعنى كلينى (م 329 ق) روايت همين كتاب را در كتاب كافى آورد.[174] بقيه منابع يا از اين دو منبع بهره گرفته و يا آنكه رواياتى ضعيف و بدون سند معتبر را در نوشته هاى خود آورده اند.[175]
در اين روايت چنين آمده است:
«
چون دختر يزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سر مى كشيدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگريست، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سياه شد)! عمر گفت: اين دختر مرا ناسزا مى گويد و بدو متوجه شد! اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن. عمر به او اختيار داد. دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين عليه السلام گذاشت. اميرالمؤمنين على عليه السلام به او فرمود: نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه
شهربانويه باشد.
سپس به حسين عليه السلام فرمود: اى اباعبدالله! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مى شود و على بن الحسين عليهماالسلام از او متولد گشت. آن حضرت را ابن الخيرتين (پسر دو برگزيده) مى گفتند؛ زيرا برگزيده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى».[176]
اين روايت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهيم بن اسحاق احمر[177] و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى رجاليون شيعه مورد تأييد واقع نشده اند.[178]
اما از جهت متن اشكالات زير بيان شده است:
1.
اسارت دخترى از يزدگرد، به شدّت محل ترديد است.
2.
اسارت چنين دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسين عليه السلامدرآمدن در اين زمان نيز غيرقابل قبول است.
3.
در هيچ يك از منابع معتبر شيعى به جز اين روايت، لقبى با عنوان «ابن الخيرتين» براى امام سجاد عليه السلام نقل نشده است.
آيا در اينجا نمى توان نوعى ايرانى گرى افراطى را ديد كه به خيال خود به جهت پيوند خوردن نسل ساسانيان با نسل پيامبر صلى الله عليه و آله در امام سجاد عليه السلام، خواسته اند آن حضرت عليه السلام را به عنوان «خير اهل الارض» معرفى كنند؟
اين گونه نقدها بر گزارش هاى حاوى نام شهربانو باعث مى شود تا اين گزارش ها را از ساحت ائمه عليهم السلام به دور و آن را ساخته دست حديث پردازان بدانيم و نام شهربانو را براى مادر آن حضرت عليه السلام نفى كنيم.

درباره نَسَب مادر امام سجاد عليه السلام نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشته اند. برخى مانند يعقوبى (متوفى 281 ق)[179]، محمد بن حسن قمى[180]، كلينى (متوفى 329 ق)[181]، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق)[182]، شيخ صدوق (متوفى 381 ق)[183] و شيخ مفيد (متوفى 413 ق)[184] او را دختر يزدگرد دانسته اند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
اين نَسَب تقريبا در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را باز كرده است؛ به گونه اى كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاه هاى مخالف نگذاشته است.[185]
در مقابل اين قول، برخى از منابع متقدم و متأخر ديدگاه هاى ديگرى مانند سيستانى بودن، سِندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده و بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كرده اند.[186] برخى نام هاى بزرگان ايرانى همچون سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به عنوان پدر او ذكر كرده اند.[187]
براى نقد و بررسى اين نَسَب نمى توانيم به بحث هاى سندى اين گزارش ها تكيه كنيم؛ زيرا هيچ يك از اقوال داراى سند مستحكمى نيست. علاوه بر آنكه بيشتر كتاب هاى تاريخى همانند تاريخ يعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد
نقل مى كنند.
بنابراين بايد فقط از راه محتوا به بررسى آنها پرداخت كه در اين راستا اشكالات زير خود را نشان مى دهد:
1.
مهم ترين اشكال اختلاف اين گزارش ها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پيش گفته اسامى گوناگونى همانند حرار، شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كرده اند. و اين نشان مى دهد كه اين مطالب، سازندگان مختلف با انگيزه هاى يكسانى داشته است كه همان تعصب ايرانى گرى وارتباط دادن ميان ايرانيان و امامان عليهم السلام از راه نَسَب بوده است تا به خيال خود فره ايزدى و تخمه شاهى را از ساسانيان به امامان شيعه منتقل سازند.
2.
اختلاف اين گزارش ها در زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى ديگر در زمان عثمان و برخى مانند شيخ مفيد آن را در زمان خلافت حضرت على عليه السلامدانسته اند.[188]
3.
اصولاً كتبى مانند تاريخ طبرى و الكامل ابن اثير كه به صورت سال شمار جنگ هاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان داده اند، در هيچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمى پردازند؛ با آنكه اين مسأله، بسيار مهم تر از حوادث جزئى است كه به آنها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مى كند.
4.
برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نام هاى ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مى كنند كه اولاً با هيچ يك از نام هايى كه براى مادر امام سجاد عليه السلام گفته شده، هماهنگى ندارد و ثانياً خبرى از اسارت آنها در تمام نوشته هاى خود به ميان نمى آورد.[189]

5. از مهم ترين اسناد تاريخى كه مى توان درباره مادر امام سجاد عليه السلامبه آن استناد كرد، نامه هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود.
در يكى از اين نامه ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاريه نَسَب خود را داده چنين مى نگارد: «ما وُلِدَ فيكم بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله افضل من على بن الحسين و هو لاُِم ولد».[190] يعنى، بعد از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر ميان شما شخصيتى برتر از على بن حسين (امام سجاد عليه السلام) ظهور نكرده، در حالى كه او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هيچ اعتراضى ـ نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران ـ به اين فقره شنيده نمى شود كه على بن حسين عليه السلام فرزند كنيز نبود؛ بلكه فرزند شاهزاده اى ايرانى بود! در حالى كه اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى كرد.
مجموعه اين قرينه ها ما را به اين نتيجه مى رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد عليه السلام دخالت داشته و عمداً ديدگاه هاى ديگر درباره مادر آن حضرت عليه السلام ـ بويژه ديدگاه هايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند سند مى داند ـ ناديده گرفته است. در حالى كه تا قبل از اواخر قرن سوم بيشتر ناقلان، او را از كنيزان سِند يا كابل مى دانستند.[191]

عدم حضور مادر امام سجاد عليه السلام در كربلا

در اين باره بايد بگوييم كه تقريباً تمام منابع متقدم شيعى ـ كه به زندگانى مادر امام سجاد عليه السلام پس از اسارت پرداخته اند ـ چنين نگاشته اند: او در هنگام تولد امام عليه السلام در همان حالت نفاس از دنيا رفت.[192]
و نيز چنين گفته اند: يكى از كنيزان حضرت على عليه السلام به عنوان دايه او به بزرگ كردن او پرداخت و مردم خيال مى كردند كه او مادر امام عليه السلاماست و بعد از آنكه آن حضرت او را شوهر داد، فهميدند كه او دايه امام عليه السلامبود، نه مادر او.[193]
بنابراين، قطعاً از ديدگاه منابع معتبر، حضور مادر امام عليه السلام در كربلا منتفى است؛ حال با هر نام و نسبى كه مى خواهد باشد.

مرقد بى بى شهربانو
از مطالب قبل و اثبات عدم حيات مادر امام عليه السلام بعد از تولد امام عليه السلامخود به خود اين موضوع روشن مى شود. همچنين از سوى محققان معاصر با دلايل قطعى ثابت شده است كه بقعه بى بى شهربانو ـ كه در كوهستان شرق رى معروف به كوه بى بى شهربانو پديدار است ـ هيچ ربطى با مادر امام عليه السلامندارد و بنايى است كه در قرون بعدى ساخته شده است. چنان كه تاريخ ساخت صندوق منبت كارى آن سال 888 ق را نشان مى دهد و درب منبت كارى آن كار عهد صفوى است و الحاقاتى از هنر دوره قاجاريه دارد.[194]
عدم ذكر چنين بقعه اى در آثار شيخ صدوق ـ كه خود ساليان دراز در رى مى زيسته و به آن آشنايى كامل داشته ـ مؤيد ديگرى بر عدم وجود اين بقعه در قرن چهارم و در زمان شيخ صدوق (متوفى 381 ق) است.

ديگر نويسندگانى هم كه به ذكر احوال عبدالعظيم حسنى و شخصيت هاى بزرگ مدفون در رى پرداخته اند، نامى از چنين بقعه اى نبرده اند.
اين احتمال وجود دارد كه در قرون بعدى زنى پارسا با نام شهربانو در اين مكان دفن شده و با گذشت ساليان، مردمان آن سامان او را با مادر امام سجاد عليه السلام ـ كه در آن زمان مشهور به شهر بانو بوده ـ اشتباه گرفته اند و يا برخى اين اشتباه را در زبان مردم انداخته و با انگيزه هايى به تقويت آن پرداخته اند.[195]

توبه يزيد
پرسش 14. آيا يزيد توبه كرد و آيا اصولاً توبه چنين شخصى پذيرفته مى شود؟
اين پرسش به دو بخش تاريخى و كلامى تقسيم مى شود. بخش دوّم پرسش متوقف است بر پاسخ به پرسش هايى، همچون امكان توفيق چنين شخصى با اين جنايات عظيم بر توبه، واقعى يا ظاهرى بودن توبه او، استثنا يا عدم استثنا از آيات و رواياتى كه به گونه اى عموم پذيرش توبه را مى رساند و ... اما همه اين پرسش ها هنگامى پديد مى آيد كه از نظر تاريخى اثبات شود كه يزيد از جنايت خود پشيمان شده و به نحوى در صدد جبران آن برآمده و از درگاه الهى طلب مغفرت كرده است. امّا اگر پاسخ پرسش تاريخى منفى باشد، نوبت به بخش دوم پرسش نخواهد رسيد.
در طول تاريخ اسلام، گرچه اكثر قريب به اتفاق مورخان، محدثان و ديگر دانشمندان اسلامى، يزيد را به عنوان فردى جنايتكار شناخته و او را در جنايات خود ـ بويژه پديد آوردن حادثه عاشورا مقصّر دانسته و تخطئه كرده اند ـ اما در اين
ميان كسانى مانند غزالى نيز وجود داشته اند كه در احياء العلوم، سخن از نهى از لعنت يزيد به علّت امكان توبه او به ميان آورده اند!
سخن غزالى ـ به رغم شخصيت عظيم او، در جهان اسلام ـ مقبوليت نيافت و در همان زمان، بزرگان معاصر او همانند ابن جوزى (597 ق) با اين نظريه به شدت برخورد كردند و حتى كتابى مستقل با عنوان «الرد على المتعصب العنيد» را پديد آوردند.
اما در طول تاريخ، گاه گاهى زمزمه هاى تكرار گونه اين گفتار، از سوى برخى از خاورشناسان همانند «لامنس يهودى» در مقالات دايرة المعارف اسلام (چاپ اوّل) ديده مى شود. اخيرا نيز در برخى از محافل اسلامى اين سخن و شبهه به گونه ديگر بيان مى شود كه همه اينها اهميت بحث تاريخى درباره اين شبهه را روشن مى سازد. عمده مطالبى كه از نظر تاريخى براى توبه يزيد آورده مى شود، مطالب زير است:
1.
ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة[196] چنين آورده است: پس از رخ دادن حوادثى در بارگاه يزيد چنان شد كه «فبكى يزيد حتى كادت نفسه تفيض»؛ يعنى، يزيد چنان گريه كرد كه نزديك بود، روح از بدنش پرواز كند.
2.
پس از ورود سرها و اسراى كربلا به كاخ يزيد، او را حالت تأثر گرفته و اين جنايت شنيع را به ابن زياد نسبت داده و چنين گفت: «لعن اللّه ابن مرجانه لقد بَغَّضَنى الى المسلمين و زرع لى فى قلوبهم البغضاء»[197]؛ يعنى، خداوند پسر مرجانه (عبيداللّه بن زياد) را لعنت كند كه مرا نزد مسلمانان مبغوض و منفور كرد و در دل هاى آنان كينه مرا كاشت!
در عبارت ديگر منسوب به يزيد، او خود را شخصيتى حليم در مقابل
مخالفت هاى امام عليه السلاممعرفى كرده كه با كشته شدن امام عليه السلام به جهت نسبت امام عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله موافق نبود و اين عمل را مستقيما به ابن زياد نسبت مى دهد.[198]
3.
يزيد هنگامى كه كاروان كربلاييان را به سمت مدينه رهسپار مى كند، خطاب به امام سجاد عليه السلام مى گويد:
«
لعن اللّه ابن مرجانه، اما و اللّه لو انى صاحبه ما سألنى خصلة ابدا الا اعطيته اياها و لدفعت الحتف عنه بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدى»[199]؛ يعنى، خداوند ابن مرجانه را لعنت كند! به خداوند سوگند اگر من در مقابل حسين عليه السلام بودم، او هر خواسته اى داشت اجابت مى كردم و به هر طريق ممكن، مرگ را از او مى راندم؛ حتى اگر اين كار منجر به مرگ فرزندانم مى گشت!
اگر بخواهيم همه اين عبارات را بپذيريم و در اسناد آنها خدشه روا نداريم، چند نكته را مى توانيم از آنها به دست آوريم.
الف. مقصّر اصلى در جريان كربلا ابن زياد بوده و يزيد هيچ فرمانى مبنى بر كشتن امام عليه السلام و يا حتى سخت گيرى نسبت به او نداشته است!
ب. يزيد از اين عمل ابن زياد خشمگين شده و او را لعنت مى كند!
ج. يزيد از كشته شدن امام عليه السلام اظهار تأسف شديد مى كند!
درباره نكته اول خوشبختانه اسناد تاريخى به جاى مانده به خوبى دروغين بودن ادعاى يزيد را اثبات مى كند؛ زيرا در گزارش هاى تاريخى چنين آمده كه يزيد به محض رسيدن به حكومت و به رغم سفارش هاى پدر خود، در اولين نامه خطاب به وليد بن عتبه فرماندار مدينه چنين نگاشت:
«...
اذا اتاك كتابى هذا فاحضر الحسين بن على و عبداللّه بن الزبير فخذهما بالبيعة لى فان امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث لى برؤسهما[200]؛ يعنى، هنگامى كه نامه من به دستت رسيد، حسين و ابن زبير را احضار كرده و از آن دو براى من بيعت بگير و اگر نپذيرفتند گردن آن دو را زده و سرهايشان را به نزد من بفرست».
همچنين در بعضى از نقل ها چنين آمده است: يزيد هنگام حضور امام عليه السلامدر مكّه، عده اى را مخفيانه به حجّ فرستاده بود تا در حين اعمال حج در كنار كعبه، امام عليه السلام را به قتل برسانند؛[201] چنان كه ابن عباس نيز در نامه خود به يزيد به اين مطلب اشاره مى كند.[202] همچنين در گزارش هاى تاريخى آمده است: هنگام حركت امام عليه السلام به سمت عراق، يزيد به ابن زياد نامه نگاشته و از او خواست تا در مقابل امام عليه السلام با شدت عمل تمام بايستد.[203] بعدها ابن زياد نيز به فرمان داشتن از يزيد مبنى بر كشتن امام حسين عليه السلام اعتراف مى كند.[204]
عبداللّه بن عباس نيز در نامه اى به يزيد، صراحتا او را قاتل امام حسين عليه السلام و جوانان بنى عبدالمطلب دانسته و با عبارت هاى زير او را توبيخ مى كند: «انت قتلت الحسين بن على عليه السلام و لا تحسبن لا ابا لك نسيتُ قتلك حسينا و فتيان بنى عبدالمطّلب»[205]؛ يعنى، مپندار كه من كشتنت حسين عليه السلام و جوانان بنى عبدالمطلب را فراموش كرده ام!
اين مطلب در آن زمان به گونه اى روشن بود كه حتى بعدها فرزند او، معاوية بن يزيد نيز بر بالاى منبر مسجد جامع دمشق، پدر خود را اين چنين مورد توبيخ
قرار مى دهد: «... و قد قتل عترة الرسول و ...»[206]. به طور خلاصه شواهد تاريخى مبنى بر كشته شدن امام عليه السلام به دستور يزيد، به گونه اى است كه جاى انكار را براى تحليل گر منصف باقى نمى گذارد.[207]
اما درباره نكته دوم (خشمگين شدن يزيد از جنايت ابن زياد) بايد بگوييم كه شواهد تاريخى گوياى آن است كه يزيد در آغاز از شنيدن خبر شهادت امام حسين عليه السلام خوشحال شد و ابن زياد را مورد تشويق قرار داد! سبط ابن جوزى سخن از تشويق فراوان يزيد نسبت به ابن زياد، فرستادن هداياى گران قيمت براى او، شب نشينى هاى همراه با شرب خمر با او و برخورد با او به عنوان يكى از اعضاى خانواده خود سخن به ميان آورده است. وى اشعارى را از يزيد نقل كرده كه به صراحت رضايت و قدردانى او از ابن زياد را در مورد كشتن امام عليه السلامبيان مى دارد![208]
همچنين تاريخ گوياى آن است كه يزيد هيچ اقدامى مبنى بر عزل ابن زياد از عراق نكرد؛ بلكه پس از رخ دادن قيام ابن زبير در سال 63 ق، از ابن زياد خواست تا به جنگ او برود.[209]
بنابراين خشمگينى او از ابن زياد را بايد عملى ظاهرى دانست كه تحت تأثير واژگونه شدن شرايط با سخنرانى هاى حضرت زينب عليهاالسلام و امام سجاد عليه السلام و در واكنش فرافكنانه انجام پذيرفته است تا منفوريت و مبغوضيتى را كه از اين جنايت براى او حاصل آمده، به گونه اى بزدايد.
اما نكته سوم (اظهار تأسف يزيد از كشته شدن امام عليه السلام) نيز بر خلاف شواهد تاريخى است؛ زيرا تاريخ گوياى آن است كه با ورود سرها و اسيران به دمشق و مجلس يزيد، او ابراز شادمانى كرده و با چوب بر دندان هاى سر امام عليه السلام مى زد![210] همچنين اشعارى مى خواند كه شعف او از انتقام گيرى بنى اميه از بنى هاشم در جنگ بدر را نشان مى داد[211] كه در آن جنگ، جد مادرى او «عتبه»، دايى اش «وليد» و تعدادى ديگر از بزرگان قريش به دست ياران پيامبر صلى الله عليه و آلهبه قتل رسيده بودند.
در همين اشعار اساسا به تكذيب نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته و آن را دستاويزى براى رسيدن به حكومت دانسته است:

لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحىٌ نزل[212]

«بنى هاشم با حكومت بازى كردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
بله، چنانچه اشاره شد، اظهار تأسف او هنگامى بود كه اوضاع را دگرگونه و اظهار شادمانى بيشتر را مواجه با عكس العمل احتمالى مردم مى ديد.
در پايان اين بحث ذكر دو نكته لازم است:
يكم. چنان كه از عبارات يزيد آشكار مى شود، اظهار تأسّف او صرفا يك اظهار تأسّف سياسى است و در آن هيچ عبارتى كه ناشى از توبه، استغفار و بازگشت به درگاه الهى باشد، ديده نمى شود! بنابراين، اين عمل نيز بايد در ظرف سياسى خود مورد ارزيابى قرار گيرد و به مسأله توبه ربط داده نشود تا آن گاه به سراغ جواز لعن او در صورت توبه او برويم.
دوّم. اگر بپذيريم يزيد واقعا توبه نموده است، بايد آثار آن را در اعمال بعدى او مشاهده كنيم؛ در حالى كه تاريخ ضدّ آن را نشان مى دهد؛ زيرا يزيد پس از واقعه
عاشورا و در دو سال باقى مانده حكومت ننگين خود، دست به دو جنايت عظيم ديگر زد:
1.
قتل عام مردم مدينه و مباح كردن آن سرزمين براى سپاهيان خود به مدت سه روز، كشتن بسيارى از صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ساكن در اين شهر كه در تاريخ به «واقعه حرّه» مشهور شده است.[213]
2.
فرمان حمله به مكه كه سپاهيان او با منجنيق به اين شهر حمله برده و حرمت خانه كعبه را شكستند و آن را با آتش پرتاب شده از منجنيق ها سوزانيدند.[214]
بنابراين از نظر تاريخ اين نكته مسلّم است كه نه تنها هيچ نشانه اى دلالت بر توبه يزيد وجود ندارد؛ بلكه تمام نشانه ها ناشى از عدم توبه او است؛ بنابراين همچنان جواز لعنت او نزد قاطبه مسلمانان پابرجا مى باشد.

پی نوشت ها
_________________________________
[1].
اين جدول از مقاله اى با نام «البعد الزمنى فى الثورة الحسينيه» برگرفته شده كه توسط آقاى احمد القاضى نگاشته شده و در شماره دوّم مجله رسالة الحسين عليه السلام چاپ شده است.
[2].
الامامة و السياسة، ج 1، ص 180: «و انى لا اعلم لها [للامة] فتنة اعظم من امارتك عليها».
[3].
همان: «و انى واللّه ما اعرف افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربّى و ان لم افعله فأستغفر اللّه لدينى». در بحارالانوار ج 44، ص 213، «استغفراللّه لذنبى» آمده است.
[4].
موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 239: «و معاذ اللّه ان انقض عهدا عهده اليك اخىالحسن عليه السلام».
[5].
الارشاد، مفيد، ص 355: «الا و انى كنت منيّت الحسن أشياء و اعطيته اشياء و جميعها تحت قدمىَّ لا أفى بشى ء منها له».
[6].
نهج البلاغه، خطبه 126.
[7].
مقاتل الطالبيين، ص 40: «... و لكن قد علمت انى اطول منك ولاية و اقدم منك لهذه الامّة تجربة و اكبر منك سنّا ... فادخل فى طاعتى».
[8].
الارشاد، ص 357.
[9].
موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 209 و 210.
[10].
الاخبار الطوال، ص 227؛ تجارب الامم، ج 2، ص 39.
[11].
تاريخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 7، ح 5.
[12].
بحارالانوار، ج 44، ص 212.
[13].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 186.
[14].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.
[15].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.
[16].
الامامة و السياسة، ج 1، صص 161ـ164.
[17].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 181.
[18].
مروج الذهب، ج 2، ص 395.
[19].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 162.
[20].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 593.
[21].
همان، ج 3، صص 563ـ579.
[22].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 404 و 405.
[23].
بحارالانوار، ج 44، ص 211.
[24].
وقعة الطف، ص 75: «اما بعد فخذ حسينا و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن الزبير بالبيعة اخذا شديداليست فيه رخصة حتى يبايعوا و السلام».
[25].
ابن اعتم، الفتوح، ج 5، ص 12؛ وقعة الطف، ص 81.
[26].
وقعة الطف، ص 77.
[27].
همان، ص 85 و 86.
[28].
قصص 28، آيه 21.
[29].
آل عمران 3، آيه 97.
[30].
وقعة الطف، صص 103 ـ 107.
[31].
همان، ص 88: «فاقبل اهلها يختلفون اليه و يأتونه و من كان بها من المعتمرين و اهل الآفاق».
[32].
همان، ص 147.
[33].
عن الصادق عليه السلام: «... ان الحسين بن على عليه السلام خرج يوم التروية الى العراق و كان معتمرا». ر.ك. وسائل الشيعه، ج 1، ص 246، كتاب حج، باب 7، ابواب العمرة ج 2 و 3.
[34].
ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 159.
[35].
وقعة الطف، ص 152.
[36].
سيد بن طاووس، لهوف، ص 82.
[37].
همان. به غلط در اين متن فرمانده آنان «عمر بن سعد بن ابى وقاص» ذكر شده كه در متون ديگر به عمرو بن سعيد بن عاص تصحيح شده است.
[38].
ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 546.
[39].
ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 5، ص 67.
[40].
همان، ص 66.
[41].
البداية و النهاية، ج 8، ص 162.
[42].
همان، ص 163.
[43].
بحارالانوار، ج 44، ص 364.
[44].
مقدمه بن خلدون، ص 211.
[45].
ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 545.
[46].
اصول كافى، ج 2، صص 28 ـ 36. باب «ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئا و لا يفعلون الا بعهدٍ من اللّه عزوجل ...».
[47].
همان، ص 28، ح 1.
[48].
لهوف، ص 84.
[49].
براى آگاهى از سير تاريخى اين نظريه و بزرگان معتقد به آن ر.ك: شهيد فاتح در آيينه انديشه، محمد صحتى سردرودى، صص 205 ـ 231.
[50].
شهيد فاتح، ص 239.
[51].
تاريخ طبرى، ج 5، ص 403.
[52].
بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 21. در منبع اخير در ادامه اين جمله نيز آمده است: «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين».

[53]. شهيد فاتح، ص 169.
[54].
همان، ص 170، به نقل از: تنزيه الانبياء، ص 175.
[55].
براى اطلاع تفصيلى از گوشه اى از مخالفت ها ر.ك: شهيد فاتح، صص 184 ـ 190 و نيز صص205 ـ 231.
[56].
براى آگاهى از گوشه اى از اين مخالفت ها و واكنش هاى گسترده ر.ك: رسول جعفريان، جريانها و جنبش هاى مذهبى ـ سياسى ايران، ص 208 ـ 214.
[57].
صحيفه نور، ج 1، ص 174.
[58].
همان، ح 18، ص 130.
[59].
همان، ج 20، ص 190.
[60].
بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[61].
وقعة الطف، ابى مخنف، ص 92.
[62].
وقعة الطف، ابى مخنف، ص 91.
[63].
همان: «فان كتب اِلَىَّ انه قد اجمع رأى ملأكم و ذوى الفضل و الحجى منكم على مثل ما قدمت عَلَىَّ به رسلكم و قرأت فى كتبكم اقدم عليكم و شيكا ان شاء اللّه ».
[64].
همان.
[65].
تاريخ يعقوبى، ج 20، ص 215 و 216.
[66].
مروج الذهب، ج 3، ص 64؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 383.
[67].
وقعة الطف، ص 101.
[68].
وقعة الطف، ص 112: «فان الرائد لا يكذب اهله و قد بايعنى من اهل الكوفة ثمانية عشر الفا فعجل الاقبال حين يأتيك كتابى فان الناس كلهم معك ليس لهم فى آل معاوية رأى و لا هوى ...».
[69].
الارشاد، ص 418.
[70].
دينورى، الاخبار الطوال، ص 203.
[71].
ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 163.
[72].
تاريخ طبرى، ج 5، ص 356 و 357؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 535.
[73].
ابن مسكويه، تجارب الامم، ج 2، ص 42؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 152.
[74].
سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 138.
[75].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 537.
[76].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 545.
[77].
همان، ج 1، ص 651.
[78].
براى اطلاع كامل ر.ك: الغارات.
[79].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 431.
[80].
وقعة الطف، ص 92.
[81].
بحارالانوار، ج 44، ص 344.
[82].
وقعة الطف، ص 90 و 91.
[83].
تاريخ طبرى، ج 6، ص 22.
[84].
همان، ج 5، ص 425.
[85].
همان.
[86].
همان، ص 412.
[87].
وقعة الطف، ص 93 ـ 95.
[88].
همان، ص 95.
[89].
تاريخ طبرى، ج 4، ص 306.
[90].
عبدالرزاق مقرّم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 189.
[91].
وقعة الطف، ص 109.
[92].
وقعة الطف، ص 110: «فانأ لمحسنكم و مطيعكم كالوالد البرّ و سوطى و سيفى على من ترك امرى و خالف عهدى ...».
[93].
همان، ص 125.
[94].
همان، ص 125.
[95].
همان، ص 126.
[96].
وقعة الطف، ص 174.
[97].
تاريخ طبرى، ج 3، ص 152.
[98].
همان.
[99].
الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 49.
[100].
همان.
[101].
وقعة الطف، ص 11؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 267.
[102].
الحياة الاجتماعية و الاقتصادية فى الكوفة، ص 219.
[103].
وقعة الطف، ص 125؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 277.
[104].
بحارالانوار، ج 45، ص 4.
[105].
حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 2، ص 453.
[106].
بحارالانوار، ج 45، ص 8.
[107].
بلاذرى، ج 3، ص 180.
[108].
همان ها.
[109].
الفتوح، ج 5، ص 91: «... فقد بلغنى ان الحسين يشرب الماء هو و اولاده و قد حفروا الآبار و نصبوا الاعلام فانظر اذا ورود عليك كتابى هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيق عليهم و لا تدعهم يشربوا من ماء الفرات قطرة واحدة».
[110].
وقعة الطف، ص 152.
[111].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 244؛ وقعة الطف، ص 201؛ لهوف، ص 104.
[112].
بحارالانوار، ج 44، ص 317.
[113].
بحارالانوار، ج 44، ص 317.
[114].
انساب الاشراف، ج 3، ص 189؛ الارشاد، ص 453.
[115].
ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 86؛ به نقل از: بحارالانوار، ج 45، ص 51.
[116].
بحارالانوار، ج 45، ص 41 و 42.
[117].
الهوف، ص 123 و 124.
[118].
طريحى، المنتخب، ص 439.
[119].
به جهت آگاهى بيشتر از نفس عزت طلبى در نهضت امام عليه السلام و چگونگى چالش آن با اين روايت هاى دروغين و كيفيت متن و سند اين روايات ر.ك: مقاله «عزت طلبى در نهضت امام حسين عليه السلام»، نعمت اللّه صفرى فروشانى، مندرج در مجله حكومت اسلامى، ش 26، ص 79 ـ 116.
[120].
بحارالانوار، ج 45، ص 145.
[121].
همان، ج 45، ص 140 (به نقل از: امالى صدوق، ص 231).
[122].
سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.
[123].
شهيد قاضى طباطبايى، تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيدالشهداء، ج 3، ص 304.
[124].
لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد عليه السلام را نمى آورد.
[125].
اقبال الاعمال، ص 588.
[126].
امينى، محمدامين، مع الركب الحسينى، ج 6، ص 324؛ به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.
[127].
همان، ص 324 و 325.
[128].
بحارالانوار، ج 45، ص 145.
[129].
همان، ج 45، ص 178؛ به نقل از: كامل الزيارات، ص 34 و كافى، ج 4، ص 571.
[130].
همان، ص 178 و ر.ك: مع الركب الحسينى، ج 6، ص 325ـ328.
[131].
بحارالانوار، ج 45، ص 145.
[132].
همان، ص 178.
[133].
تذكرة الخواص، ص 259؛ به نقل از: مع الركب الحسينى، ص 329.
[134].
ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.
[135].
مع الركب الحسينى، ج 6، ص 330 و 331.
[136].
مع الركب الحسينى، ج 6، ص 331ـ335.
[137].
همان، ص 334؛ به نقل از: تذكرة الخواص، ص 265.
[138].
البداية و النهاية، ج 8، ص 205.
[139].
مع الركب الحسينى، ج 6، ص 337.
[140].
امين عاملى، سيدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسين عليه السلام، ص 250.
[141].
بحارالانوار، ج 45، ص 144.
[142].
وقعة الطف، ص 197 و نيز ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 5، ص 99؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 418؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 442.
[143].
وقعة الطف، ص 166.
[144].
همان.
[145].
اكسيرالعبادات فى اسرار الشهادات، ج 2، ص 182.
[146].
از اينجا تا پايان اين پرسش، همه منابع را به نقل از كتاب «تاريخ امام حسين عليه السلام» ج 3، ص 242ـ250 نقل مى كنيم. اين كتاب عظيم كه تاكنون پنج جلد آن توسط انتشارات آموزش و پرورش به چاپ رسيده است، حاوى عبارات كتب عاشورانگارى از آغاز تا دوره معاصر درباره وقايع مختلف مربوط به امام عليه السلام است.
[147].
تاريخ طبرى، ج 5، ص 393.
[148].
المناقب، ج 4، ص 98.
[149].
مثيرالاحزان، ص 27 و 28.
[150].
تذكرة الخواص، ص 143.
[151].
بحارالانوار، ج 45، ص 4.
[152].
مروج الذهب، ج 3، ص 70.
[153].
انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ دينورى، الاخبار الطوال، ص 254؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 183؛ بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ص 158 و ... .
[154].
براى آگاهى از نام هاى شهدا ر.ك:
1.
بحارالانوار، ج 101، ص 269ـ274 زيارت ناحيه مقدسه كه در آن اسامى تك تك شهدا آمده و بر آنها درود فرستاده شده است.
2.
سماوى، شيخ محمد، ابصارالحسين فى انصار الحسين عليه السلام، كه در آن نام 113 تن از ياران امام حسين عليه السلام و شرح حال آنها ذكر شده است.
3.
فضيل بن زبير، و تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام من اهله و اولاده و شيعته، كه در مجلّه «تراثنا» شماره 2، سال 1406 ق چاپ شده است.
[155].
بحارالانوار، ج 44، ص 166 و 167.
[156].
مقاتل الطالبيين، ص 119؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.
[157].
بحارالانوار، ج 44، ص 163ـ165.
[158].
تاريخ طبرى، ج 4، ص 359؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.
[159].
سير اعلام النيلاء، ج 3، ص 203؛ به نقل از: شهيد جاويد، ص 109.
[160].
وقعة الطف، مقدمه، ص 32؛ به نقل از: تاريخ طبرى، ج 5، ص 454.
[161].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 569.
[162].
وقعة الطف، ص 34 و 35 مقدمه.
[163].
وقعة الطف، ص 35؛ مقدمه به نقل از: تاريخ طبرى، ج 5، ص 421 و 422.
[164].
شهيد جاويد، ص109 به نقل از:تاريخ طبرى، ج4، ص347 و تهذيب تاريخ ابن عساكر، ج4،ص338.
[165].
ملاآقا دربندى، اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.
[166].
همان.
[167].
شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين عليه السلام.
[168].
زندگانى على بن الحسين عليه السلام، ص 10 و 11.
[169].
مقاله «حول السيدة شهربانو» نوشته شيخ محمد هادى يوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسين عليه السلام، سال اوّل، شماره دوّم، ربيع الاول 1412.
[170].
بحارالانوار، ج 46، ص 8ـ13.
[171].
ر.ك: افتخارزاده، محمودرضا، شعوبيه ناسيوناليسم ايران، ص305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابن سعد، المعارف ابن قتيبه دينورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مى كند
[172].
شهيدى، زندگانى على بن الحسين عليه السلام، ص 12
[173].
نگا: بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
[174].
اصول كافى، ج 2، ص 369
[175].
براى آگاهى از سير تاريخى شهربانو در منابع ر.ك: شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، ص 289ـ337.
[176].
با استفاده از ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى اصول كافى، ج 2، ص 369.
[177].
آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.
[178].
همان.
[179].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 303.
[180].
تاريخ قم، ص 195.
[181].
اصول كافى، ج 2، ص 369.
[182].
بحارالانوار، ج 46، ص 9.
[183].
عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128.
[184].
الارشاد، ص 492.
[185].
زندگانى على ابن الحسين عليه السلام، ص 12.
[186].
شعوبيه، ص 305.
[187].
حول السيدة شهربانو، ص 28.
[188].
شعوبيه، ص 324.
[189].
همان، ص 304.
[190].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 570.
[191].
حول السيدة شهر بانو، ص 28.
[192].
عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 128.
[193].
بحار الانوار، ج 46. ص 8.
[194].
شعوبيه، ص 326.
[195].
براى اطلاع بيشتر از عدم امكان انتساب اين بقعه به شهربانو مادر امام سجاد عليه السلامر.ك:باستان نوشته كريميان و دانشنامه ايران و اسلام، ذيل كلمه شهربانو.
[196].
ج 2، ص 8.
[197].
سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 256.
[198].
الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 578.
[199].
همان.
[200].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241.
[201].
لهوف، ص 82.
[202].
تذكرة الخواص، ص 275؛ «و انسيت انفاذ اعوانك الى حرم اللّه لتقتل الحسين عليه السلام» و نيز ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 249.
[203].
ابن عبدريه، العقد الفريد، ج 5، ص 130؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 165.
[204].
تجارب الامم، ج 2، ص 77: «كتب يزيد الى عبيداللّه بن زياد ان اغز ابن الزبير فَقال: و اللّه لا اجمعها للفاسق ابدا اقتل ابن رسول اللّه و اغزوا ابن زبير».
[205].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 248.
[206].
همان، ج 2، ص 254.
[207].
براى آگاهى بيشتر ر.ك: الركب الحسينى فى الشام و منه الى المدينة المنورة، ج 6، از مجموعه مع الركب الحسينى من المدينة الى المدينه، ج 6، ص 54ـ61.
[208].
تذكرة الخواص، 29.
[209].
تجارب الامم، ج 2، ص 77.
[210].
تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 245.
[211].
ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 280.
[212].
مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذكرة الخواص، ص 261.
[213].
الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 593.
[214].
همان، ص 602.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی