یکبار قصد داشتیم به منزل دخترم در شهرستان برویم آن زمان ماشین ما بنز بود و مجید با ما نیامد و گفت: من هیچ وقت سوار این ماشین نمی‌شوم، زیرا از سطح مردم جامعه بالاتر است. به خواندن نماز اول وقت تأکید داشت و قاری قرآن بود،‌ حتی یکبار به دلیل تلاوت خوب یک ساعت مچی جایزه گرفته بود و از این بابت خیلی خوشحال بود.

تنها ۱۷ سال داشته عزم رفتن به جبهه کرد اما به دلیل داشتن سن کم او را پذیرش نکردند، از این رو شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و به جبهه رفت و چند ماه بعد به شهادت رسید.

اوقاتی را هم که در منطقه نبود به همراه بسیجی‌ها در خیابان کشیک می‌داد مواظب امنیت جامعه بود و نهایتاً‌ در سردشت به شهادت رسید. بعد از شهادت مجید ما به سوریه رفتیم، البته قرار بود همه خانواده با هم به این سفر برویم اما مجید به شهادت رسید. در مسجد شام محلی وجود دارد که روایت است سر امام حسین (علیه السلام) در آنجا قرار داشته، هنگام زیارت دلم شکست و با خود: گفتم ای کاش به این زیارت می‌آمدی و بعد شهید می‌شدی، همان شب مجید به خوابم آمد و گفت: مادر جان نگران نباش من کنار خود امام حسین (علیه السلام) هستم.

در ادامه خواهر شهید به بیان خصوصیات برادرش پرداخت و گفت: مجید متولد ۱۳۴۹ و کوچک‌ترین عضو خانواده ما بود او از همان کودکی بسیار موضوعات مختلف را رعایت می‌کرد و به واقع پاک و مؤمن بود. اواخر جنگ در حالی که تنها ۱۷ سال داشت برای رفتن به جبهه اقدام کرد. در منطقه امدادگر بود، حدود ۵ ماه در جبهه فعالیت کرد و یک روز که از شناسایی بازگشته بودند هنگام خروج از چادر در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.

مجید فعالیت‌های مختلفی در مسجد محل داشت و به جز فعالیت‌های مذهبی قاری قرآن هم بود. این شهید عزیز به کتاب‌های شهید مطهری و آیت‌الله دستغیب علاقه زیادی داشت و بسیاری از اوقات فراغتش را به مطالعه می‌پرداخت. در جبهه هم فعالیت‌های مختلفی از جمله امدادرسانی به مجروحان داشت. یکبار که به مرخصی آمده بود گویا زخمی شده بود به منزل آمد و خیلی سریع به منطقه برگشت و ما بعد از شهادتش فهمیدیم که زخمی بوده است.

۱۴ تیرماه سال ۶۶ خبر شهادت مجید را به ما دادند و ۲۱ تیرماه تشییع و به خاک سپرده شد.

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: