موقعیت بسیار دشوار است و شاید هم عجیب. اکنون تمدن پیشرفت چشمگیری کرده و عصر اتم و فضا به ما رو آورده است. به عبارت بهتر، ما وارد عصر اتم و فضا و تکنولوژی پیشرفته شدهایم؛ تکنولوژیای که با شتاب در حال پیشرفت است و انسان را به تفکر و برنامهریزی فرا میخواند. اکنون دامنه علم گسترش یافته و همهچیز را فرا گرفته است. نه کوچکیِ اتم مانع از تعیین ابعاد و اندازهگیری وزن آن شده و نه عظمت سحابیهای فضا علم را از دربرگیرندگی آن باز داشته است. امروزه تجربههای بشر در زمینه حقوق و قوانین و تنظیم مناسبات رقابت میان انسانها و ارزیابی نظامهای اجتماعیِ گوناگون به اوج خود رسیده است. اکنون، درک انسان از کمالات اخلاقی و ارزشهای متعالی کامل شده و حتی بُعد ماوراءالطبیعه بر ذهن جستوجوگر او پوشیده نمانده و، ازهمینرو، توانسته است بر اساس آثار طبیعت و گردآوری تجارب و بهکارگیری علوم، مبانی و اصولی برای شناخت عالم ماورا قرار دهد. بعد از اینهمه تحول و پیشرفت، ورود علم و تجربههای بشر در تمام عرصههای دینی، مانند مسائل حلال و حرام و قوانین و اخلاق و حتی مبحث ماوراءالطبیعه، بعد از اینهمه، چه نقشی برای دین در زمان ما باقی میماند؟
این اوضاع جهان و لبنان و تمام مشرقزمین است. حال که ما همگام با تمدن جهان زندگی میکنیم، بهمثابه جزئی از کل یا فرعی از اصل، حکم جهان را داریم و ناخواسته وارد رنج و سختیای شدهایم که در آن فقط زور و اسلحه حکم میراند. در کشاکش این سختیها فقط سیاست و تبلیغات و تکنولوژی و رقابت در زمینه افزایش تولید، حرف برای گفتن دارد.
ما اینجا، در شرق، دچار بحرانی هستیم که منشأ اصلی آن ماده و مسائل مربوط به ماده است. پس دین در این صحنه و، بهویژه، در عصر کنونی چه چیز میتواند به ما عرضه کند؟
ما، علاوه بر این رنج و محنت، دچار تفرقه هم هستیم. حتی درمورد راههای اتحاد نیز تفرقه داریم. ما دچار فسادیم؛ از غلبه خودخواهیها گرفته تا تزاحم منافع شخصی تا تناقضها و نبودن حس مشترک تا بیتوجهی و پشت گوش انداختن مسئولیتها. حال که ما گرفتار این مسائلیم، آیا از دین در لبنان یا در کشورهای دیگر کاری ساخته است؟
این سؤالها را بهطور کوتاه و مختصر مطرح میکنم، زیرا شنونده زودتر از گوینده از آنها خسته میشود و برای پاسخگویی به همه سؤالها تمام تلاشم را خواهم کرد. اما ناچارم درباره دو بُعدِ موضوعِ سخنرانی صحبت کنم.
عنوان سخنرانی من «دین در جهان امروز» دو معنا دارد:
اول، واقعیت دین در عصر کنونی؛
دوم، دین در عصر کنونی چه نقشی میتواند ایفا کند؟
این دو معنا حقیقت موضوعاند. حتی از لحاظ فلسفی، فعل و قوه یا صورت و هیولا از دیرباز در فلسفه قدیم قوام هر موجودی بوده است. پس در هر چیزی یک صورت بالفعل و یک صورت بالقوه برای انتقال به وضعیت آینده وجود دارد. مثلاً هسته یا دانه، هم صورت بالفعل دارد و هم امکان تبدیل شدن به درخت یا گیاه. موضوع سخنرانی ما نیز از این دو جزء تشکیل میشود:
- وضعیت و حالت کنونی ما چیست؟ که فلسفه قدیم آن را صورت مینامد.
- در آینده چه میتوانیم باشیم؟ که این را فلسفه قدیم هیولا یا قوه مینامد.
شاید تعبیر جدید این تقسیمبندی، تز و آنتیتز، سادهتر از معنایی باشد که از اصطلاحات پیشین برمیآید.
اما با اجازه حاضران باید بگویم که واقعیت دین در عصر ما واقعیت اسفباری است. این اعترافی دردناک است، اما حقیقت دارد و اگر واقعیت را قبول نکنیم، نمیتوانیم آینده را بسازیم.
واقعیت دین در زمان ما در عرصه ایمان، به تعبیر منطقی تصور است نه تصدیق. تابلویی است زیبا اما بیروح که در دل دیندار پرتو نوری نمیتاباند. ایمان در بهترین حالت به آرامبخشی در هنگام مواجهه با رنجها و سختیها مبدل شده است نه محرک و مشوقی برای فائق آمدن بر آنها. غالباً ایمان نقش حایل و مانع را بین افراد بشر دارد.
در عرصه شریعت، دین به میراثی قانونی تبدیل شده که در عرف متدینان، زینتی ظاهری است. کسی که این قوانین را مراعات نمیکند، اشکالی بر او نیست و مراعات کردن آنها فقط زینتی ظاهری است. شریعت در زمان ما به توجیه و تاوان و جبرانی برای بسیاری از گناهان بزرگ و سنگین تبدیل شده است. گناه میکنند سپس برای جبران و طلب بخشش، مراسم و آیین خاصی بهجا میآورند. این هم قید و بندی است غیرضروری و انسانِ مدرن میل به رهایی از آن دارد.
اما در عرصه اخلاق، فقط بهمثابه کمال روحی است که به فرد اختصاص دارد و جامعه را در بر نمیگیرد. به عبارت دیگر، امروزه اخلاق وسیله شده است؛ وسیلهای برای موفقیت فرد در سیاست یا تجارت و یا تولید. حتماً کتابهای معروف دیل کارنگی را خواندهاید: آیین دوستیابی، چگونه تاجر شویم، و امثال آن. اخلاق در عرف امروز وسیلهای برای جلب مشتری و موفقیت در سیاست و تجارت است. اخلاق امری معنوی به حساب نمیآید، بلکه جزئی از عوامل موفقیت مادی و وسیلهای جدید از اسباب مادی شمرده میشود.
اما در عرصه فرهنگ، دین مجموعه برداشتهایی است که دیرهنگام ارائه شده و بر اساس تحولات و پیشرفتهای موجود متحول میشود. اما این تحول دستاورد خود او نیست بلکه دستاورد دیگران است. دستاورد تمدن است. حالا دین باید به دنبال آنها برود، برداشتها و تفسیرهای خود را ارائه و تلاش کند تا بین خود و کاروان تمدن جهان پیوند و هماهنگی برقرار سازد، یعنی تفسیرهای عقبمانده و دیرهنگام.
نظام دینی مرحلهای از تاریخ شده است که وضعیت و عوامل خود را دارد و مانند هر مرحله دیگر نابود میشود. نهادهای دینی در غرب، در واقع، جزئی از نهادهای امروزی شدهاند و هیچ نقش اساسی ندارند. همراه کاروان تمدن جدید حرکت میکنند، بدون اینکه آن را رهبری کنند. در بعضی از کشورهای مشرقزمین نهادهای دینی، مانند حاکمان سابق، کاملاً منزویاند و در برخی دیگر آنچنان دچار ضعف شدهاند که تنها در میان گروههای خاصی رونق دارند و مختص به افراد گروهشان هستند. اگر از حد و مرزهای تحمیلشده بر آنها فراتر نروند، احترام دارند. رسوبات و باقیماندههایی هستند در قلبهای مردم و میتوان گفت که بخشی از عقل باطنی را تشکیل میدهند. تجربههای دینی تنها افتخار و عظمت برای گذشتههای امتها شده است.
بهطور خلاصه، در کاروانِ تمدنِ جدید دین نقش رهبری ندارد؛ فرمانبردار است نه پیشوا؛ منفعل است نه اثرگذار؛ باحشمت و شکوه پشت سر این کاروان حرکت میکند و میکوشد تا خود را با پیشگامانِ این قافله هماهنگ کند. در بسیاری از زمانها و مکانها دین در مقام وسیلهای برای تشکیلات و حزبگرایی به کار میرود. اما حزب را، حزبی را که به نام دین تشکیل شده است، کسی رهبری میکند که دورترینِ مردم از آن است. کسی درباره دین سخن میگوید که بیاعتقادترینِِِ مردم به آن است.
در گذشته مانند دورههای اخیر، دین به مثابه شعاری برای محتویات غیردینی بهکار رفت. مبانی و افکاری که محصول تمدن غرب است، به دور از مبانی دینی شکل گرفته است. این مبانی با رنگ و شکل دینی به مردم عرضه شده و با نام دین در کام آنان ریخته میشود. فقط شعار است و اسم، ولی محتوا غیردینی است. دین در زمان ما مراسم تشریفاتی است؛ میراث کهن است؛ تشکیلات و مؤسسات و محدودیتهاست، و در بهترین حالت توشهای است برای آخرت و وسیلهای برای هموار کردن راههای مرگ. عجیب اینکه برخی از عالمانِ دین قبل از دیگران به حقیقت دین کافر میشوند.
گفتم که دین در زمان ما قید و محدودیت است. در همین مورد شنیدم یکی از علمای دین، دو سال قبل، در یک مؤسسه دینی، درباره موضوعی کلامی سخنرانی میکرد. میخواست دین خود را بر سایر ادیان برتری دهد. میگفت که دین او به پیروانش اجازه میدهد که از آن دست بردارند. پس دین او به آزادی نزدیکتر است، چراکه با رها شدن از قید آن موافق است. بدینترتیب، این شخص تأیید میکند که دینش قیدوبند است. او باید بداند که انسان بهطور کلی آزاد آفریده شده و میل به مقید شدن ندارد.
بعد از بیان این مطالبِ اسفناک، باید بگویم که فطرت بشر، که از دیرباز قایل به دینداری بوده و آن را طلبیده است، در این فضای نامناسب، پژمرده و ضعیف شده و در بسیاری از حالتها به اسکلتی بیروح و اثری تاریخی تبدیل شده است. پس از این بیانِ بسیار مختصر، میپردازیم به آنچه دین در این زمان میتواند به جهان و به مشرقزمین و به لبنان ارائه دهد. سپس، راههای محقق ساختن این آرزو را بررسی میکنیم.
دین، هنگامیکه پا به عرصه نهاد، نقش اساسی در تحرک بخشیدن به تاریخ و تربیت کردن انسان داشت. حال، نقش دین را در آن زمان، که با اوضاع و احوال زمان فعلی متفاوت بود، مرور کنیم تا ببینیم چه نقشی از دین انتظار میرود.
اگر نقش دین را در آن زمان ملاحظه کنیم، راههایی برای پاسخگویی به سؤالمان مییابیم. دین، در آغازِ کار خود و در اولین گام، بر ایمان به غیب، ایمان به مطلق و ایمان به خدا تکیه دارد. در اینجا لحظهای درنگ میکنیم تا ببینیم آیا انسانِ مدرن نیاز به ایمان به غیب و ایمان به مطلق دارد یا نه. ممکن است به ذهن بیاید که پیشرفتِ شگفتانگیزِ انسان در علم و فکر و تکنولوژی و فلسفه و غیر اینها مجالی برای نیاز به ایمان به غیب یا ایمان به بینهایت باقی نگذاشته است؛ پس هیچ احتیاجی به آن نیست. اما حقیقت عکس آن است. علم و فلسفه و حقوق و هنر و تکنولوژی و دیگر دستاوردهای بشر، به هر درجهای از ترقی که برسد، حتی بعد از صدها سال، همچنان ساخته دست بشر است و هرآنچه ساخته دست بشر و محصول فکر او باشد، همواره در حال تکامل و پیشرفت است و این مسئلهای انکارنشدنی است، زیرا بشر در زمینه علم و صنعت و فلسفه و حقوق همواره پیشرفت میکند و تکامل مییابد و تکامل یعنی دگرگونی و تحول و دگرگونی یعنی تزلزل و بیثَباتی. چون چیزی را که امروز من درست میدانم ممکن است فردا درست ندانم و شاید فردا خلاف آن را درست بدانم، هرچیز در هر زمینهای تغییرپذیر است و تا زمانی که علم در حال تکامل باشد، متزلزل و متغیر است. فلسفه و هنر و حقوق نیز همین وضعیت را دارند. به بیان کوتاهتر، هرآنچه محصول و دستاورد بشر باشد، در حال تکامل است و تا زمانی که در حال تکامل باشد، متغیر و متزلزل است و تا زمانی که متزلزل باشد، نمیتواند تکیهگاه و معبود انسان باشد. این امور، یعنی علم و فلسفه و هنر و صنعت و حقوق، مخلوق انسان است نه خالق او.
انسان در زندگی خود نیازمند ابزار است. این امور نیز ابزارند اما معبود انسان نیستند، زیرا این ابزارها متغیرند و، بنابراین، نمیتوانند پشتوانه و تکیهگاه انسان باشند. نوع بشر نیازمند چیزی است که تغییرناپذیر باشد و از او محافظت کند. انسان باید به چیزی تکیه کند که او را در هیچیک از حالاتش رها نکند، تغییر نکند و بتوان بر آن تکیه کرد. این چیزِ مطلق را نمیتوان محصول دست بشر دانست. اگر این مطلق دستاورد بشر نباشد و اگر انسان تکیهگاهی داشته باشد که در هر زمان و هر موقعیت بر آن تکیه کند، انسان خویشتن را قوی و استوار میبیند، بهطوریکه در خود نیروی کافی و همیشگی برای حرکت مییابد. این همان معنایی است که آیه «ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ» [۱] به آن اشاره میکند.
انسان کار میکند و میآموزد و میاندیشد و این وسایل را در راه پیشرفت زندگی خود به کار میبرد. اما این امور معبود نیستند. به بیان دیگر، الله یا معبود، آفریدگار انسان است و همانطور که آفریدگار اوست، مبدأ و ریشه فعالیتها و پویایی او نیز هست. پس آن چیزی را که همه فعالیتهای انسان از او سرچشمه میگیرد، معبودِ (إله) انسان مینامیم. آیا ممکن است منبع همه فعالیتهای انسان غیر از موجود مطلق باشد که دائماً به او امید و تحرک و نیرو میبخشد؟ در اینجا یک نکته اساسی وجود دارد: هرآنچه ساخته ماست، از تفکر گرفته تا فلسفه و علم و قانون یا هر چیز دیگر، تا زمانی که دستاورد بشر باشد و از او نشئت گرفته باشد، مخلوق اوست و از هواها و تمایلات او ناشی میشود. اما انسان از کجا دریافت میکند و بر چهچیز تکیه دارد؟
اینجاست که معنای معبود (إله) تحقق پیدا میکند، معبودی که وجود و حرکت و فعالیت میبخشد. بنابراین، وجود خداوندِ مطلق پشتوانه و راهنمای راه است برای اینکه انسان دائماً پرجنبوجوش و قوی و استوار باقی بماند. مسئله دیگر اینکه ایمان به غیب منشأ و خاستگاه امید پایدار است و، از طرفی، امیدْ حقیقتِ زندگی است. بنابراین، ناامیدی به منزله بریده شدن و جدا شدن انسان از آینده است. انسانی که امید ندارد برای یک ساعت بعد خود نمیاندیشد، اصلاً در آینده حضور ندارد، بلکه در حالت کنونی خود باقی است و باقی ماندن در حالت فعلی یعنی جمود و جمود یعنی مرگ. پس امید حیاتِ انسان است. انسان اگر فرضاً به مطلق ایمان نداشته باشد، در سختیها و بیماریها و حادثهها به پایان جایی میرسد که تواناییهای بشر است و، در نتیجه، ناامید میشود و میمیرد. و اگر هم زنده بماند، هم خود محروم خواهد بود و هم جهان را از نیرو و توان خود محروم خواهد کرد. امیدوار ماندن انسان ممکن نیست مگر با ایمان داشتن به مطلق. اگر انسان بر محصول و تولید خود، که حد و مرز دارد، تکیه کند، هنگامیکه سختیها و بیماریها و اوضاع و احوالی که بر او عارض میشود از این حد و مرز بگذرد، با عمل او در آینده برخورد میکند و روی آن تأثیر میگذارد. بنابراین، زندگی انسان و بقا و امید او در گرو ایمان به مطلق است. این مبنای ذاتی و سیر به سوی امید مستلزم ایمان به مطلق است. غایت و هدف نیز مستلزم ایمان به مطلق است. بینهایت و ایمان به بینهایت یا مطلق تنها راه برای بینیاز شدن انسانِ بلندپرواز و آرزومند است.
مسئله بلندپروازیهای نامحدود انسان، با توجه به متناهی بودن وسایلِ دستیابی به هدف، ریشه کشمکشهای دائم بین افراد و گروههاست. انسان به آنچه دارد قناعت نمیکند و وسایل تولید او نیز محدود است. اینجاست که درگیریِ همیشگی رخ میدهد. این مشکل حل نمیشود مگر با جهتدهی این خواستها بهسوی بینهایت تا بلندپروازیهای او از بین برود و، بدون تلاش و کشمکش، به قناعت و بینیازی دست پیدا کند، چراکه یا باید بلندپروازیهای بشر را محدود کنیم یا راهی بیانتها برای او باز کنیم تا بتواند همیشه در حرکت باشد. بنابراین، بلندپروازی و بقای آن، که شرط اساسی برای بقای انسان است، همچنین، توقّف درگیریها و مشکلات در اجتماعاتِ ما، ممکن نیست مگر با ایمان به مطلق و اینکه هدف انسان این باشد که در حد توان از این مطلق توشه گیرد. ایمان به غیب درک انسان را از خود توسعه میدهد، زیرا انسان را به خدا و مالک مرگ و زندگی پیوند میدهد. پس تا زمانی که من معلول و آفریده خدا باشم، از خدا هستم و هماهنگ با او. پس نمیمیرم و جاویدان خواهم بود. انسانِ مؤمن به خدا خود را جاویدان و برخوردار از حیاتی ابدی میبیند. این زندگی از آنِ اوست و جاودانگی را نمیتوان از او جدا کرد. ممکن است از انسان زندگی را بگیریم، اما جاودانگی را خیر.
به این ترتیب، بعد از اینکه انسان به خدا و مالک زندگی و مرگ، ایمان آورد و باور کرد که جاودانگی هرگز از او جدا نمیشود، بر مرگ چیره میشود و به کلِ زندگی چون وسیله نگاه میکند، نه غایت. اینجاست که میتواند عطای خود را ژرفا بخشد، زیرا بخشش گاه با مال است، گاه با توان و نیروی آدمی، و گاه با تفکر.
چه هنگام انسان میتواند همه دارایی خود را ببخشد؟ هنگامیکه به جاودانه بودن ایمان داشته باشد، و اِلا اگر همه دارایی خود را ببخشد، چیزی برای خود او باقی نمیماند. برای آنکه انسان هم بتواند ببخشد و هم مالکیت خود را حفظ کند، باید به جاودانگی ایمان داشته باشد. بنابراین، توسعه و تعمیق بذل و بخشش تا حد بذل جان از آثار ایمان به خدای مالکِ مرگ و زندگی است و در اینجاست که نیروی عظیم به وجود میآید. از همین رو، به چگونگی بسیج کردن نیروها در دین و راز موفقیت آن در آغاز راه میپردازیم؛ موفقیتی که بهرغمِ کمیِ عده دینداران و فزونی عده دینستیزان به دست میآید. در تاریخ میخوانیم که حضرت مسیح (ع) و، همچنین، حضرت محمد (ص) با گروهی اندک بر دشمنان بسیار خود پیروز شدند. رمز موفقیتشان چه بود و چگونه انسان مؤمن در نتیجه بسیج دینی به نیرویی عظیم دست مییابد؟ چگونه سطح روحیه افراد را بالا میبردند و آنان را برای نبرد و بخشش آماده میکردند؟ مردن در این راه مرگ نیست، زیرا انسان اگر راهی را برای رسیدن به مقصد یا هدفی یا پیروزی در کاری بپیماید و قبل از رسیدن به پیروزی بمیرد، با مرگ او، یاد و خاطرهاش نیز میمیرد. مجاهدانی که قبل از رسیدن به پیروزی انقلاب یا جنگ بمیرند، فراموش میشوند و اسمی از آنان در تاریخ باقی نمیماند. تاریخ فقط از پیروزمندان یاد میکند. کسانی که قبل از رسیدن به هدف و در بین راه بمیرند و از پا درآیند، نه تاریخ و نه مردم از آنان یاد نمیکنند. بله، برای آنان مجسمه نمادین به نام سرباز گمنام میسازند اما بیش از این تقدیر و تشکری در کار نیست.
دین تنها مکتبی است که انسان را، حتی اگر قبل از رسیدن به نتیجهای از دنیا برود، پیروز و کامیاب میشمارد. دین او را در ردیف ظفرمندان قرار میدهد و پاداش او محفوظ است. پس انسان در راه دین همیشه پیروز و سربلند دانسته میشود، چه به هدف خویش برسد و چه قبل از دستیابی به آن بمیرد: «قُل هَل تَرَبَّصونَ بِنا إِلّا إِحدَی الحُسنَیَینِ.» [۲] این شعار مجاهدان صدر اسلام بود که پیروزی از آنِ ماست، چه پیروز شویم، چه در راه رسیدن به هدفِ خود کشته شویم. پس از دیدگاه دین در راه دین هیچ شکست و سقوط و مرگی نیست.
و اما لغزشها: بسیار اتفاق میافتد که انسان در راه رسیدن به هدف یا در راه ایفای وظیفه دچار لغزشهایی میشود که بخشودنی نیست. دین تنها مکتب فکری است که برای همت و توان به کار رفته حتی در لغزشها ارزش و اهمیت قایل است. در نظام دینی توان مصرف شده برای کارهایی که به چشم نمیآید نیز مأجور است و به حساب میآید. دین رنگ عبادت به فعالیتهای انسان میزند، چراکه از نظر دین اعمال خارجی انسان رنگ عبادت دارد و هرگاه کارها رنگ عبادت به خود بگیرد، در نظر انجامدهنده آسانتر و مأنوستر و گواراتر است. پس آمادگی و خیزش درونی زمانی به بالاترین درجه خود میرسد که انسان در حرکت وجودیاش با جهان هستی و با محیط پیرامونش هماهنگ و یگانه باشد؛ محیط پاکی که از عبادت تمام موجودات و سجود و کرنش همه هستی پدید میآید. لذا تنها وسیله کامل برای فرا خواندن همه نیروهای بشر، از جمله طراحی و تنظیم زندگی برای بخشش و سازندگی، دین است. ولی کدام بخشش و کدام سازندگی؟
مایلم در اینجا مسئله را بیشتر باز کنم تا مقصود از سازندگی را در دین بیان کنم. وقتی که میگوییم سازندگیِ دینی، مقصود ما تنها ساخت مسجد و کلیسا نیست. در بخششِ دینی هم مقصود ما تنها نماز و روزه نیست. منظور ما هر آن چیزی است که برآمده از تمدنِ انسان و نقشِ انسان در زندگی باشد و هر چیز که از نتیجه فعالیت انسان در مدت زندگیاش باشد. این اعمال هرگاه به نیت صحیح صورت گیرد، آن را عبادت و سازندگی و عملِ مقبولِ درگاه خداوند مینامیم. بنابراین، زمین را درست و کامل میسازیم، ولی به فرمان آسمان: «و ابتَغِ فیما آتاکَ اللهُ الدّارَ الاخِرَة. َ» [۳]
در تفکر دینی، اگر کار روزانه به نیت حسنه انجام گیرد، عبادت محسوب میشود. پس اگر ما میگوییم دین نیروهای انسان را بسیج میکند تا انسان قادر به سازندگی باشد، منظور ما سازندگیِِِ متمدتانه و پیشرفته است، مثلِ هر سازندگی دیگر، و آنگاه هماهنگ کردنِ اعمال و حرکاتِ افراد و گروهها و موجودات.
بنابراین، انسان هرچه صعود و پیشرفت کند، با دیگران بیشتر هماهنگ میشود و هرچه تنزل یابد، از دیگران دورتر میشود. گرامیترین و بلندمرتبه ترین اهداف آن است که انسانها را گرد هم میآورد. ازهمینرو، قرآن کریم میفرماید: «لَو أنفَقتَ ما فِی الأرضِ جَمیعاً ما ألَّفتَ بَینَ قُلوبِهِم و لکِنَّ اللهَ ألَّفَ بَینَهُم.» [۴]
پس آن هدف که میتواند همه اهداف و منافع تمام مردم و گروهها را در بر گیرد، هدفی است که از دیگر اهداف برتر است.
بررسی گذرایی است تا وارد اصلِ موضوع شویم: ایمان به عدالتِ خداوند و اینکه او حق و کمال است. این ایمان بر شناختِ انسان از نفْسِ خود و شناختِ انسان از انسان و برداشت او از تاریخ و هستی و هر آنچه او را احاطه کرده است، منعکس میشود. ایمان به عدالتِ خداوند، به انسان شناختی زیبا و منسجم میبخشد از آنچه پیرامونِ او میگذرد. این گوشهای از دستاوردهای ایمان و نتیجه بروزِ آن است.
در اینجا نکتهای را تذکر بدهیم، چراکه درمورد آن بحثهای بسیاری صورت گرفته و، چهبسا، تعبیراتِ اشتباهی از آن به دست داده باشند. این ایمان با تمامِ آثاری که دارد، صفت و حالتِ درونِ روح است. این ایمان، ذاتی باشد یا اکتسابی، در رفتار و کردارِ مؤمن، آگاهانه یا ناخودآگاه، نمایان میشود. ولی، از سوی دیگر، این رفتارها و کردارها در حفظ و نگهداریِ ایمانِ انسان نقش بسزایی دارد.
جسم و روح دو چیزِ جدا از هم نیستند، بلکه هریک از ایندو در دیگری اثر میگذارد تا آنجا که برخی از فلاسفه متأخر میگویند: روح جسمانیهالحدوث و تابع وجود جسم است و این به علت تعامل عمیقی است که میانِ جسم و روح مشاهده کردهاند. بنابراین، تا وقتی که این تعامل بین جسم و روح موجود باشد، امکان ندارد آندو را از یکدیگر جدا کنیم و اثرگذاری و اثرپذیری مثبت یا منفیِ افعالِ انسان را در نگهداری ایمان نادیده بگیریم.
ایمان در اعمالِ آدمی ظاهر میشود، و، در مقابل، اعمالِ انسان از ایمانِ او پاسداری میکند. اگر اعمال را فروگذاریم، ایمان به سستی میگراید و در درونِ انسان میمیرد. اینجاست که دین برای بقای ایمان به میدان میآید تا روابطِ انسان را با خداوند و با انسانهای دیگر و پیوند او را با هستی سامان بخشد و این همان چیزی است که ما آن را عبادت و معاملات و احکام مینامیم. برای اینکه دین بماند و ایمان پایدار باشد، باید آثارِ دین را در اعمالِ خارجی خود جدی بگیریم، یعنی به کیفیت و چگونگی زندگی انسان بر روی زمین اهتمام ورزیم.
تقاضا میکنم در اینجا بیشتر دقت کنید. گفتیم انسان برای حفظ ایمانِ خود باید اعمالی را در پیش گیرد. آیا میتوانیم به انسانی که تنها اعمال عبادیِ خود را ادا میکند، انسانِ مؤمن بگوییم؟ اما دیگر کارهای انسان را، که به اصطلاح امروز به آن «زندگی انسان بر روی زمین» میگویند و ارتباطِ شخص با شخص و شخص با عالمِ هستی و دیگر اعمال او را در بر میگیرد، در نظر نیاوریم؟ اگر ما گفتیم انسان در زندگی خود بر روی زمین آزاد است و عملِ او ناشی از گرایشِ غیردینی است، به بیانِ کوتاه، مرادمان دعوت به سکولاریزه کردنِ زندگیِ انسان بوده است.
عبادت از ایمان سرچشمه میگیرد، همانگونه که از آن محافظت نیز میکند. اما در این میان غایتِ زیستنِ انسان بر روی زمین چیست؟ هنگامیکه میخوریم، میآشامیم، ساختمان میسازیم، با دیگران معاشرت میکنیم، در همه اعمالِ خود جز عبادت کردن، انگیزه و هدف و مقصود ما چیست؟ ما اساساً میخواهیم از راهِ عبادت از ایمان محافظت کنیم، ولی سبب و عاملِ اعمالِ عادیِ انسان بر روی زمین و روابطِ او با مردم و جهانِ هستی چه خواهد بود؟ خواهید گفت: انسانیت. بنابراین، عبادت صفتِ ایمان به خدا را تثبیت و تقویت میکند و افعالِ دیگر ایمان داشتن به انسان را.
در اینجا بحث ما به دو راهی میرسد: یکی انسان و دیگر ایمان داشتن به انسان که منشأ کارهای ما بر روی این کره خاکی و در برخورد با دیگران است. منظور ما از این انسان چیست؟ انسانی که مصنوعِ خداوند است یا انسانِ جدا و بریده از خدا. اگر بگوییم منشأ اثر در کارهای خارجی و سبب جداسازی دین از صحنه زندگی بشر بر روی زمین ایمان به انسانِ جدا و دور از خداوند است، در این هنگام شرک پدید میآید؛ پرستشِ دو هدف و ایجاد دو مقصود و رویش دو ایمان که هریک از دیگری بیگانهاند و از یکدیگر فاصله دارند. به دو چیز ایمان میآوریم: خداوند و انسان. از یکسو، برای خدا او را عبادت میکنیم و بعضی اعمال را بهجا میآوریم و، از سوی دیگر، برای انسان کار میکنیم، زحمت میکشیم، فعالیت میکنیم، و همه کارهایی که در زندگی بر روی زمین صورت میگیرد، تقدیس و پرستش دو معبود و دو إله خواهد بود، چراکه منشأ انجام دادن کار برای ما آن است که او را إله یا معبود میدانیم. پس اگر در اینجا جدایی و افتراق باشد و در ذهن انسان دو هدف در کنار هم قرار گیرند، ناسازگای و ناهماهنگی پدید میآید. ولی اگر بگوییم این انسان که منشأ فعالیت و زندگی من بر روی زمین است، همان مخلوقِ خداوند است، در این صورت، من با عبادتهای فردی، از ایمانِ خود محافظت میکنم و با فعالیتهای اجتماعیِ خود که از ایمان به انسان سرچشمه میگیرد، باز هم ایمانِ به پروردگار را مستحکم و پایدار میسازم.
در اینجا این مسئله مطرح میشود که مفهومِ انسان، که ساخته خداوند و مخلوق اوست، با مفهومِ انسانِ بدونِ ایمان به خداوند تفاوت میکند، چراکه آن ایمانِ به انسان که از ایمانِ به خدا سرچشمه میگیرد، چیز دیگری است. انسان که ساخته خداوند است، خداگونه است و در امثال و صفات همچون خداوند است، انسانی که ساخته خداوند است ماده صِرف نیست و تنها صاحب زندگی دنیوی نیست، بلکه جاودانه است و صاحب حیاتِ جاوید. انسانِ به این معنا اگر منشأ فعالیتهای ما در زندگی روی زمین شود، دیگر این به معنای سکولاریزه کردن و دینزدایی نیست، بلکه این عین دینداری است. دینی شدن و تقدسِ ارتباطات و پیوندهاست، چراکه انسان که منشأ فعالیتهای ما در حیات دنیوی است، اثر و نشانهای از خداوند است. بنابراین، غایةالغایات و علةالعلل باز هم خداوند است.
در اینجا دوست دارم این سؤال را مطرح کنم که چرا از دخالتِ دین در زندگی انسان بر روی کره خاکی واهمه داریم؟
بعد از اینکه دانستیم مصائبی که ما امروز متحمل میشویم به سبب دین نیست؛ بعد از اینکه اذعان کردیم که جنگهای صلیبی یا مثلاً فتحِ قسطنطنیه و چنین اقداماتی که صورت گرفته است، چه به دست مسلمانان و چه به دست مسیحیان، از اساسِ دین نشئت نگرفته است و دین هیچکدام از اینها را تأیید نمیکند؛ و پس از آنکه گفتیم این واقعیت که امروز به اسم دین با آن زندگی میکنیم دین نیست؛ و بعد از آنکه دریافتیم فرقهگراییِ موجود در کشور ما از آثارِ دین نیست، اگر در مقابل هرآنچه در میان ما به اسمِ دین رواج دارد تسلیم نشویم و آن را نپذیریم بلکه مفاهیمِ دینی آن را بیابیم، در این صورت، چرا مردم را به سوی دینگرایی در زندگی با روش درست دعوت نکنیم؟ چرا دعوت به سکولاریسم بکنیم؟ روندِ دینستیزِ موجود در زندگی ما نتیجه فریبی است که ما از نمودهای ارائهشده از دین خوردهایم. اعتراف میکنم که این نمودها برای انسان و دین خطرآفرین است، اما دین در این بیان ابداً سرزنش نمیشود. ممکن است بگویید: آزادی و کرامتِ انسان کجا رفت و آیا بهتر نیست بپذیریم انسان بزرگ شده و دیگر نیازی به سرپرست ندارد؟ دعوت به دخالت دین در زندگی انسان معنایش این است که انسان به قیم و سرپرست نیاز دارد. آیا وقتِ آن نرسیده که ایمان بیاوریم که انسان بزرگ شده و از سرپرست بینیاز؟ شاید هم بگویید: احکام الهی برای اوضاع و احوال تاریخی خاصی است و حال آنکه ما پیشرفت کردهایم. ممکن است بگویید: همهچیز تغییر یافته و دگرگون شده است. پس این همه پافشاری بر احکام قدیم برای چیست؟
شما نمیتوانید هماهنگی و پیوستگی را میانِ ایمان که فعل قلبی است و افعال که فعل بدنی است، منکر شوید. اصلاً بدون این اعتقاد، ایمان باقی نمیماند. پس اینکه بخواهیم به زندگی انسان بر روی زمین چارچوبی غیبی و الهی بدهیم، مانع آزادی نیست، همچنانکه اصول و اعتقادات ریشهای انسان مانعی بر سر راهِ آزادی انسان نیست. پس اگر اوضاع تاریخ معاصر را ملاحظه کنید، خواهید دید که این پیشرفت چیزی جز تعامل انسان با جهان نیست.
تحول و پیشرفت چیست؟
تحول و پیشرفت چیزی نیست جز تعامل انسان و هستی: اینکه انسان صفحه جدیدی از خلقت را بخواند و این شناخت (خواندن) بر زندگی من و شما اثر گذارد. سپس، قوانین و راههای زندگی، هرچند بهطور کلی، نوعی قداست و احترام پیدا کند. در این صورت، همین فعالیتها، همین خدمات، همین قوانین، همین اعمال که از انسان سر میزند، وقتی در چارچوب وسیع ماورایی قرار میگیرد، این چارچوب ضمانتی میشود برای اینکه بشر آن قوانین را به آسانی اجرا کند و پس از کار و تلاش به نوعی تعالی برسد.
بنابراین، ما میتوانیم در چارچوب دینی به همین نتیجه برسیم؛ چارچوب واقعیت با بررسی اوضاع و احوال تاریخی. حال اگر از موقعیتی که در آن هستیم رضایت نداریم، باید مواظب باشیم که تحتتأثیر محیط قرار نگیریم و ناخواسته به خالی کردن دین از زندگیِ زمینی دعوت نکنیم. اینها مسائلی پیوسته و مرتبط با یکدیگر است و ازهمگسستنی نیست. اگر جلوی تأثیر دین را در کارهای روزمره و روابط بشری بگیریم، ایمان ضعیف میشود و ضعف آن موجب میشود که دین انگیزش و اثرگذاری خود را از دست بدهد و در پی آن نقشش را در زندگی نیز از دست بدهد. اگر دین نقش خود را در زندگی از دست بدهد، دیگر نه با توسعه دادن مسجدها و کلیساها، نه با بزرگداشت شعارهای دینی و نه با محترم داشتنِ بزرگانِ دین نمیتوان جای آن را پر کرد، چراکه دین هیچکدامِ اینها نیست. در این صورت، دین نمیتواند هیچ نقش اساسی را در زندگی به عهده بگیرد. در نتیجه، اگر بخواهیم از ایمان محافظت کنیم، لازم است که ایمان به کار بپردازد و تأثیرِ خود را در زندگی عادی و روزمره از دست ندهد، وگرنه ضعیف میشود و جانشینی برای آن نیست و نمیتواند نقش اساسی بازی کند.
اگر دقت کنیم میبینیم که تمدن جدید بر اساس کنار گذاشتن دین از زندگی علمی و صنعتی و اجتماعی بنا شده است. چون بنیانگذارانِ این تمدنِ جدید هرچند که دین را انکار نکردهاند، آن را نادیده گرفتهاند و جلوی تأثیر آن را در زندگی سد کردهاند. از این رو، سازمانهای تمدنِ جدید، بدون هیچ ضابطه و هماهنگی و هیچ قاعده و اصولی، سر برآوردند و رشد کردند. این جریان به سرکشی ابعاد مختلف وجود انسان انجامید: سرمایه، استثمار، استعمار، کشمکش، صنعت و، در نهایت، سکس. همه زوایای تمدن جدید بیهیچ روش و هماهنگی و تعدیل به طغیان برخاسته است، زیرا این تمدن بر پایههای اخلاق استوار نشده است بلکه تمدنی زمینی است که آسمان را نادیده گرفته است. و این طغیانها باعث بروز عکسالعملها و انقلابها و سازمانهای انقلابی و اقتصاد انقلابی و مفاهیم انقلابی شد. در حقیقت، این انعکاسها از آثار تمدن جدیدند، ولی آثار منفی و عکسالعملهای درونیاند که با عمل و منشأ آنها متناسباند. نتیجه اینکه از شکلگیری تمدن جدید، با همه نظاممندیها و مکتبهای مختلفش، صدها سال میگذرد، اما حالِ انسان ـ از آن حیث که انسان است ـ بهبود نیافته است.
هنگامی که تمدن جدید شکل گرفت، وضع انسان چگونه بود و امروز وضع او چگونه است؟ وقتی که دیدیم تفاوت وضعیتِ انسانِ امروز از جهت سعادت و رفاه و انسانیت بهتر از وضع او در شروع تمدن جدید نیست، باید درنگ کنیم و بپرسیم: آیا این تمدن جدید تمدنی انسانی است یا تمدنی نیمهانسانی است که فقط به گوشهای از زوایای وجود انسان میپردازد؟ این در حالی است که انسان در زمینههای بسیاری، مثل علم و صنعت و برنامهریزی و آیندهنگری به پیشرفتهای حیرتانگیز دست یافته است. اما آینده هرگز از گذشته خوشایندتر نمینماید. نمیدانم آیا میتوان تمدنی را که بر نادیده گرفتنِ آفریدگار برپاست (نه بر انکارِ او و حتی نه بر نشناختن او،) تمدن یهود نامید؟ چرا که این فلسفه قدیم یهود است که تاریخ از آن سخن میگوید. قرآن از آن صحبت میکند و میگوید: «و قالَتِ الیَهودُ یَدُ اللهِ مَغلولَةٌ.» [۵] «یداللهِ مغلوله» یعنی دست خدا بسته است، یعنیخدا هست ولی اثری در زندگی ندارد. درست است که آفرید ولی از آن پس کار را به ما واگذاشت. فکر نمیکنم دین بتواند همدوش با این سیرِ فراگیرِ تمدن ـ اگر سیرِ تمدن به همین منوالِ امروز باقی بماند ـ در دنیا نقش اساسی ایفا کند، مگر با ایجاد انقلاب سهمگین بر ضد تمدنهای جهان و بازسازی این تمدنها از نو. وگرنه چه این سیر مثبت باشد چه منفی، چه غربی باشد چه شرقی، دین نمیتواند در این اوضاع نقش اساسی برعهده بگیرد، چون این سیر از نادیده گرفتن ماوراءالطبیعه جوشیده و بنایش را بر آن استوار کرده است. دینِ دنبالهروِ این قافله در این اوضاع چه میتواند بکند و اصلاً گمان هم نمیکنم که غرب و تمدن آن، که از ریشه بر اساس مادیت استوار است، بتواند از این خصلت جدا شود. چهبسا شرق این نقش را ادا کند و بار دیگر شرق بشریت را که در قهقرای انحطاط سقوط کرده و از این خوابهای شیرینِ دروغین خسته شده است، نجات دهد.
وضعیت ما در کشورهای عربی شاید بهتر از غرب باشد. چراکه دین حداقل در مراکز خود و در عمقِ جانها حضور دارد و این صورت تمدن و این ساختارهایی که بر تمام وجودِ فرهنگ و شهرهای ما سیطره یافته، هنوز سطحی است و نتوانسته آن ایمان کم را که در وجود ما شرقیها باقی مانده است، از بین ببرد.
این امید هست که ما بتوانیم در لبنان، با توجه به تجربههای گوناگونی که داریم، برای خود و آنان کار کنیم. خصوصاً که ما در سالهای اخیر دچار مشکل بسیار تلخ مادّیگرایی شدهایم که برجستهترین مصداق و منفورترین شکل آن در اسرائیل تجسم پیدا کرده است. ما در سالهای اخیر پاگذاشتن جهان بر وجدان خویش را دیدیم. پشتیبانی جهان را از ایجاد دولتی غاصب دیدیم. البته، به اسم اینکه کفارهای باشد برای جنایتهایی که در حق ایشان روا داشتهاند، ولی کفارهای از کیسه ما. این تغافل و فریب خوردنِ عجیب و غریب را در هجوم گمراهکنندگی دیدیم. جنگ و جنایتها را دیدیم که نقاب از چهره انسانِ در اوجِ تمدن برگرفت. معامله و رقابتهای پست را برای تسلّط بر بازارهایمان از راه برانگیختن احساسات دیدهایم و میبینیم. و خود و تفرقه و خودخواهی خود را نیز دیدهایم.
حقیقت این است: آنچه دیدهایم همان واقعیتِ آشکارشده ماست. چه کنیم؟ کار باید کرد. در این برهه از تاریخ باید با کارِ همهجانبه شروع کنیم و نقش دین را به دین بسپاریم، زیرا دین بیش از هر عامل دیگر میتواند نیروهای جوانان را ذخیره کند و از مصرف شدن آن نیروها در فساد و زیان و لاابالیگری جلوگیری کند. دین میتواند جلوی این طبع انسانی و این هدر شدن مداوم نیروهای جوانان را بگیرد. دین میتواند از فرد نیروهایی عظیم بسازد که مرگ را به چیزی نمیانگارد و زندگی را در مقابل اهدافش که گستردهتر از زندگی مادی است، کوچک میشمارد. اگر اینگونه شود، دین تا حد بسیاری میتواند جلوی زیادتطلبی و سرکشی و خودخواهی و منافع شخصیای را بگیرد که ما به آن مبتلاییم و هستی ما را بر باد داده است. دین میتواند بر اساس این ایده که «خلق عیال خداوندند و بهترینِ مردم نزد خداوند، آن کس است که به خلقِ خدا سود رساند»، [۶] رابطههای بهتری بین افراد و بین گروهها برقرار کند.
جرئت دین برای جلوگیری از فرقهگرایی سیاسی و معامله بر سر خدا و مقدسات، از هر نیروی دیگری بیشتر است. دین بهتر از هر وسیله دیگری میتواند امید به پیروزی را در ما زنده کند. دین بهترین راه برای بیدار کردنِ احساسات انسانی و شعلهور کردن آن بین ماست، بین ما هموطنان و بین اعراب و حتی بین ما و دنیا. تنها راه ما برای باور داشتن پیروزی همان دین است. خواه در این راه جان ببازیم، خواه به هدف برسیم. تمام اینها با اجرای دینِ صحیح و تفسیرِ صحیح و زنده از مبانی دینی ممکن است و بدین منظور باید چند چیز را فراهم کرد:
اول، تربیت ملی عمیق و همهجانبهای که بر اساس ارائه اندیشههای روشن از هستی و جامعه استوار است. برادران، تربیتِ صحیح این نیست که دانشجو یا دانشآموز را از چیزی منع کنیم یا به چیزی عادت دهیم، بلکه باید به او فلسفه و دیدگاهی درباره جهانِ پیرامونش ارائه کنیم؛ دیدگاهی در مورد وطنش، در مورد حق و باطل، در مورد هستی و تاریخ. اِعمال تربیت در کودک به صورت تعریف یک سلسله کار و وظیفه، تربیت سطحی است. باید فلسفهای برای تربیت فرزندانمان ایجاد کنیم. برادران، باید به آنان درمورد خودشان و انسان و میهن و حق، مفاهیمِ روشن و آشکار عرضه کنیم.
دوم، برقرارکردن خدمت سربازی هم در بُعد نظامی کشور و هم در دیگر ابعاد اجتماعی، حتی اگر در جمعیتها و مؤسسات باشد. میتوان هر جوانِ مشغول در مدرسه یا غیرمدرسه را موظف کنیم که یک سال برای آمادگی و تمرین مشغول کار شود. قسمتی از آن یک سال در ارتش، قسمتی در زمینههای مختلف در مؤسسات، در جمعیتها و یا در جنبشهای اجتماعی. هر نوجوان باید کار کند نه اینکه یک موجود مسخشده در زندگی لبنانیها باشد. و این برای آن است که تا اندازهای از این بیمسئولیتی و نداشتنِ احساسِ مشترک با دیگران و تحلیل رفتن و ضعیفشدن درآییم.
سوم، پاکسازی کشور از عواملِ فساد. این امری ضروری است و هرگز چیزی به اهمیت آن نمیرسد. این فسادِ رخنهگر که فیلمها و تبلیغات و جراید و مجلات آن را ترویج میکنند، بیش از حد شده است. بدون ایجاد فضایی که جوان بتواند در آن زندگی سالم و امکاناتی در حد کفایت داشته باشد، نمیتوان جامعه را درمان کرد و جلوی فساد جوانان را گرفت. وگرنه اگر جوانان را از این طرف درمان کردیم اما از طرف دیگر آنان را در محیطی رها کردیم که کمکم آنان را به فساد میکشد، مثل این است که مریض را درمان کردهایم، اما او را در وقت نقاهت یعنی در وقت و وضعیت نامناسب رها کردهایم، آن هم بدون خورد و خوراک مناسب.
چهارم، ایجادِ جدیت و تلاش با مقدس داشتن مبانی و ایجاد احترام در مراکز. چراکه در وضع و اوضاع کنونی هرچیزی نقضشدنی است و از همه قوانین گریز و سرپیچی ممکن است. با پارتیبازی میتوان هر کاری کرد. پس ممکن نیست که این مفهومِ همهگیر جدیت و تلاش را در ما ایجاد کند و بپروراند.
پنجم، تشکیلِ هیئت دینی که تلاش کند با جهانِ اسلام و مسیحیت ارتباط برقرار کند، تا در مقابلِ این اشغال و این بیحرمتی به مقدسات دینی که از آن رنج میبریم کار جدی صورت دهد. همچنین، تبادلِ تجارب بین مؤسسات دینی ضروری است. رسالتِ تاریخی در این عصر بر دوش مراکز دینی نهاده شده است، بهحدی که در گذشته نظیر نداشته و در آینده نیز نخواهد داشت. چون اگر دین اینگونه پیش رود تنها امیدمان را برای آینده بهزودی از دست خواهیم داد. بر علمای دین است که به خود آیند و از خود طاغوتهایی نسازند که نسخه برابر اصل حکام باشند و از سیاستمداران و دولتمردان در رفتارها و فخرفروشیهایشان پیروی نکنند. بشر از این حکام و تفرعن و خودنماییهایشان خسته شده است و از این بزرگان و دربانها و سازمانها و ماشینها و کاخهایشان در عذاب است. بشر کسی را میخواهد که به او مهر ورزد، دست بر قلبش بکشد، عرقش را خشک کند و با او زندگی کند. اگر برای خود، یعنی علمای دین، اوضاع و احوالی چون اوضاع و احوال اهل دنیا پدید آوریم، آخرین امیدِ آینده را نابود کردهایم، آخرین امیدِ باقیمانده از زندگی ملتها.
باید دست مردم را در سختیها بگیریم و هدایت کنیم. باید نظرِ خود را در هر زمینهای اظهار کنیم و به هر سؤالی پاسخ دهیم. حال که دین از زندگی عادی بشر بهدور است، علمای دین باید خود الگو باشند. انحراف علمای دین انحرافِ اخلاقی نیست. آنان یا خود را به این امر متهم نمیکنیم. به عبارت دیگر، ما خودمان را به این متهم نمیکنیم، بلکه انحراف عالِمِ دینی این است که اصیل و ریشهدار و مستقل زندگی نکند و در زندگی دنبالهروِ دیگران باشد، خواه اشخاص، خواه احزاب و سیاستها و آرمانهایی که از او نیست. معنی انحرافِ عالم دین و از دستدادن اصالتش این است. او باید دین را درست معرفی کند، معرفیای که فراتر از چارچوب فعلی دین باشد. بر ماست که روشن کنیم دین چگونه آزادی میبخشد و از حق و عدالت دفاع میکند و برای ایجاد پیشرفت میکوشد. اما اینکه شعارها را تبدیل کنیم به شعارهایی جدید، که از سیستمهای چپ یا راست گرفته شده است، مشکلی را حل نمیکند، چون خود این نیز نوع دیگری از دنبالهروی و تقلید است. پس باید شعارهای اصیل ارائه کنیم؛ دفاع از حق، حق هرچه که باشد و دفاع از عدالت، عدالت هرچه که باشد. سپس، برنامهای گروهی در این زمان و در این ساخت جدید ارائه کنیم. پس عالمان دین میتوانند با همکاری برنامه و اصولی را ایجاد کنند. البته، من دعوت به بازگشتِ سلطنتِ دین و حکومت دین نمیکنم بلکه منظورم ایجاد خط اصلی و مبنای کلی و حل مشکلاتِ موجود و ارائه جوابهای کلّی به مسائلی است که در این زمان مطرح است. شاید عالمانِ دین با همکاری و تبادلِ تجارب بتوانند این باقیمانده ناچیز را نجات دهند و نقش رهبری دین را در این اوضاع به دین بازگردانند.
به این مقدار بسنده میکنم و از فشرده و خلاصه بودنِ سخن پوزش میطلبم، هرچند که بحث طولانی شد. چراکه بحثِ عمیق و دنبالهدار و مفصلی است. امیدوارم که پوزشم را بپذیرید و بدانید که تمام تلاشم را به کار گرفتم تا مطالب خود را در حد توان در این جلسه تقدیم کنم و تلاشِ انسان بیبضاعت بیش از این نیست. و تشکر میکنم از برادران عزیز که ما را، در این عصر دلپذیر، در این جلسه گرد هم آوردند و، همچنین، از مسئولان این مرکزِ پربرکت که امکانِ این دیدار را برای ما فراهم کردند سپاسگزارم و باز تشکر میکنم از شما که به این جلسه تشریف آوردید. علت طرح این بحث در این زمان هم این است که درباره تمام مطالب این مبحث میتوان بحث و بررسی و گفتوگو کرد و، چهبسا، عدهای از برادران علاقهمند باشند که درمورد این موضوع به بحث بپردازند تا بحث کامل و پخته شود، و از آن بهره ببریم.
پی نوشت ها:
[۱]. «آگاه باشید که دلها به یاد خدا آرامش مییابد.» (رعد، ۲۸).
[۲]. «بگو: آیا جز یکی از آن دو نیکی، انتظار چیز دیگری را برای ما دارید؟» (توبه، ۵۲).
[۳]. «در آنچه خدایت ارزانی داشته، سرای آخرت را بجوی.» (قصص، ۷۷).
[۴]. «اگر تو همه آنچه را که در روی زمین است انفاق میکردی، دلهای ایشان را به یکدیگر مهربان نمیساختی. ولی خدا دلهایشان را به یکدیگر مهربان ساخت.» (انفال، ۶۳).
[۵]. «یهود گفتند که دست خدا بسته است.» (مائده، ۶۴)
[۶]. کلینی، محمدبن یعقوب، همان، ج۲، ص ۱۶۴.
نظرات شما عزیزان: