«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوِا الألْبَابِ؛ او (خداوند) كسي است كه كتاب را بر تو فرو فرستاد، بخشي از آن محكم است آنها مرجع كتاب (آيات ديگر)ند و بخشي ديگر (از آن) آيات متشابهند؛ اما آنان كه در قلبهايشان كژي است، آيات متشابه آن را پيجويي كرده تا فتنهانگيزي كرده و تأويل آن را بيابند و حال آنكه تأويل آن را جز خدا نميداند و راسخان در علم
گويند: ما بدان ايمان آوردهايم همه (آيات) از سوي پروردگار ما است و (اين را) جز صاحبان انديشه ناب درنمييابند».
براي ارائهٔ تفسير مختصري از آيه بالا برخي واژگان را بررسي مي كنيم.(1)
محكم
محكم اسم مفعول از باب اِفعال از ريشهٔ «حكم» به معناي منع ( بازداشتن) و جلوگيري (از فساد) آمده و اين مفهوم در تمام مشتقات آن نهفته است. به دهنهاي كه بر دهان اسب ميزنند تا آن را از حركت و انحراف باز دارد «حکمهٔ الفرس» گويند و به علومي كه انسان را از اشتباه و انحراف باز دارد «حکمت» ميگويند. رأي و سخن قاضي نيز كه مسئله مورد دعوا را يكطرفه كرده و ترديد و تزلزل در آن را برطرف ميكند، حكم مينامند(2)؛ يعني مانع ميشود از اينكه احتمال ديگري درباره اين دعوا مطرح شود يا كسي در آنچه حق ندارد تصرف كند. محكم به چيزي گويند كه حالت باز دارندگي دارد و قابل نفوذ نيست و نزديك به معناي «متقن» است.
كاربرد ِاحكام در قرآن
وصف احكام گاه درباره همه قرآن به كار رفته است؛ مانند: «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ؛(3) كتابي كه آياتش استحكام يافته و آنگاه به تفصيل بيان شده است».
1. در جلد اول نيز در باب برخي از واژگان اين آيه سخن گفتهايم. ر.ك: قرآنشناسي، ج1، ص22، 30، 58 و 65
2. خليل فراهيدي، كتاب العين، و محمد بن منظور، لسان العرب، ذيل واژه حكم.
3. هود، 1.
در مقابل وصف «احكام» در اين آيه به همه آيات قرآن نسبت داده شده است، صفت «تفصيل» قرار دارد. ظاهر آيه بالا اين است كه همين كتاب مفصل در عين تفصيل، داراي احكام است و آيات قرآن به دليل آيه بودنشان محكمند. در اين صورت «ثمّ» در اين آيه، به معناي تراخي در وجود نيست؛ بلكه براي تراخي در بيان و ذكر است؛ همچنين ميتوان گفت كه مقصود از احكام در اين آيه، اتقان محتواي آيات و عدم امكان تحريف آن است؛ يعني قرآن كريم در قالب بهترين بيان، نفوذناپذير بوده و هيچ گونه شكستي در آن راه ندارد. برخي نيز احتمال دادهاند «ثمّ» براي تراخي در وجود باشد؛(1) ولي گويا اين احتمال برخلاف ظاهر آيه است.
نوع ديگر اِحكام كه در آيه مورد بحث و نيز در آيه شريفه: «فَإِذَا أُنزِلَتْ سوره مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ؛(2) پس آن گاه كه سورهاي روشن و صريح فرو فرستاده شود و در آن از جهاد در راه خدا ياد شده باشد...» به كار رفته است، وصف بخشي از قرآن است.
مقصود از اين اِحكام آن است كه مطالب آن به گونهاي روشن بيان شده است و قابل توجيه و برداشت انحرافي نيست. اين معنا در مقايسه با معناي متشابه، وضوح بيشتري خواهد يافت.
1. و در اين صورت وصف اِحكام از نظر زماني، مقدم بر تفصيل خواهد بود؛ يعني قرآن كريم پيش از آنكه داراي آيات و سورهها و اجزا باشد، داراي نوعي بساطت و احكام بوده است كه اجزا و بخشها «آيات و سورهها» در آن متصور نيست. اين همان مرحله وجود قرآن در لوح محفوظ (علم الاهي) است كه مربوط به حقيقت قرآن بوده و در برخي آيات ديگر (مانند آيات 3 زخرف و 77 و 78 واقعه) بدان اشاره شده است.
2 . محمد، 20.
امّ الكتاب
اين تعبير نيز دو كاربرد قرآني دارد: يكي به معناي لوح محفوظ، كتابي كه در پيشگاه خداست و هيچ تغييري در آن پديد نميآيد، بر خلاف لوح محو و اثبات كه مطالب آن قابل تغيير و تبديل است. اين معنا در دو آيه مطرح شده است: «يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ؛(1) خدا آنچه را خواهد، محو ميكند و (يا) پابرجا ميدارد و كتاب مادر (ام الكتاب) نزد اوست». و «وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ؛(2) و به راستي كه قرآن در كتاب مادر (ام الكتاب) در نزد ما والا و مستحكم است».
كاربرد ديگر امّ الكتاب، وصفي است كه براي برخي از آيات قرآن (محكمات) در آيه هفتم آل عمران بيان شده است. امّ در اينجا، به معناي مرجع(3) و مقصود از كتاب در اين آيه، قرآن كريم است. بر اين اساس، اُمّ الكتاب مرجع كتاب است؛
1. رعد، 39.
2. زخرف،3.
3. در زبان عربي دو واژه «والده» و «ام»ّ به معناي مادر است. در جايي كه نظر به زاينده و پديد آورنده بودن مادر باشد، واژه «والده» به كار ميرود؛ مانند آيه شريفه233 بقره: «وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ... لاَ تُضَآرَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ...؛ و مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند ... هيچ مادري و هيچ پدري نبايد به سبب فرزندش زيان بيند...» . و در جايي كه مرجع و مأوا بودن مادر مقصود باشد، واژه اُمّ كه از ريشهٔ اَمَّ به معناي قصد گرفته شده، به كار ميرود؛ مانند آيه 34 و 35 عبس: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيه * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ؛ روزي كه فرد از برادر خود ميگريزد و از مادر و پدرش». و در ديگر موارد ـ جايي كه مادر انساني نيست ـ به همين معناست. امّالقري، يعني جايي كه براي ديگر شهرها و مناطق، مركزيت داشته و از آنها آهنگ آن محل ميشود و محل رفت و آمد اهالي ديگر مناطق است. «اَب» نيز در مواردي به كار مي رود كه به تربيت و سرپرستي و تغذيهٔ طفل نظرباشد، و در مواردي كه نظربه نقش پدر درپديد آوردن فرزند باشد، از واژه «والد» استفاده ميشود.
يعني آياتي كه بخش مرجع و مادر است و آيات ديگر به آن بازميگردد؛ بنابراين قرآن كريم داراي دو بخش است: يكي بخش مرجع و ديگري بخشي كه بايد به بخش مرجع بازگردانده شود. در اين صورت آيات محكم جزئي از كتاب به شمار ميآيند؛ يعني اضافهٔ اُمّ به كتاب، اضافهٔ به معناي «مِن» است؛ مانند «نساء القوم» و «قدماء المفسرين»(1).
راز مفرد آمدن واژه اُمّ در «هُنّ اُمّ الكتاب»
با آنكه اُمّ در اين آيه، وصفِ تعداد زيادي از آيات قرار گرفته است، راز مفرد آمدن آن چيست؟
در پاسخ به اين سؤال سه وجه مطرح شده است:
1. آيات محكم حالتي يكپارچه دارند؛ چون همه معاني آن روشن است و جاي شبههاي ندارد همه اين آيات مجموعاً وصف وحدت دارند؛ يعني در آن هيچ تزلزل و تشابهي پيش نميآيد، در درون خود هماهنگند و هيچگونه ناسازگاري در آنها ديده نميشود، بر خلاف متشابهات كه در آنها ايهام، اختلاف و تكثّر معنا وجود دارد؛(2)
2. جمله «هُنّ اُمّ الكتاب»، پرسش و پاسخ مقدر است؛ زيرا وقتي آيات قرآن به دو بخش تقسيم ميشود، جاي اين سؤال است كه كداميك از اين دو بخش، اصل و اُمّ هستند؟ در اينگونه موارد به طور معمول پاسخ را مطابق با پرسش
1. اضافهٔ ُامّ الكتاب، لاميه نيست تا آيات محكم، خارج از كتاب به شمار آيند؛ مانند «ام الاطفال» (مادر كودكان) كه يكي از آنان نيست؛ بلكه موجودي خارج از ايشان است. ر.ك: محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 20.
2. ر.ك: همان.
ميآورند؛ مثلاً اگر بپرسند «مَن مثل زيد»؟ اگر گروهي مانند او باشند، در پاسخ ميگويند: «نحن مثل زيد» و مثل را به اعتبار كلمهاي كه در پرسش به صورت مفرد آمده بود، مفرد ميآورند، نه آنكه به صورت جمع «امثال» بياورند. در اينجا جمله «هن ام الكتاب» در پاسخ به پرسشي است كه واژه اُمّ در آن به صورت مفرد آمده و پاسخ نيز براي مطابقت با سؤال مفرد آمده است؛
3. همه آيات محكم، يك مجموعه است؛ همان گونه كه تمام آيات متشابه نيز، مجموعه واحدي هستند؛ يعني با آنكه هركدام از اين دو قسم داراي آيات زيادي است، در مرجعيت داشتن محكمات تكثر آنها نقشي ندارد و به لحاظ عنوان، حكم مفرد دارند و وحدتي براي آنها در نظر ميگيريم.(1)
متشابهات
واژه متشابه از ريشهٔ «شبه» گرفته شده و با توجه به آنكه در ساختار باب تفاعل آمده است، بر تشابه طرفيني و يكساني در برخي ويژگيها دلالت دارد. اين واژه نيز چون اِحكام دو كاربرد در قرآن دارد: گاهي وصف همه آيات قرار گرفته است؛ مانند: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا...؛(2) خداوند نيكوترين سخن را به صورت كتابي همگون و بخش بخش فرو فرستاد». مقصود از تشابه در اين آيه، همگوني آيات قرآن در ويژگيهاي كلي و مشترك مانند اعجاز، مصونيت از تحريف، هدايتگري، متانت و استحكام در بيان و محتوا و مانند آن است.(3)
1. برخي نيز گفتهاند كه مقصود از «هن ام الكتاب» آن است كه «كل واحد منهن ام الكتاب»؛ يعني هر آيه محكمي نسبت به آيات همموضوع خود (از متشابهات)، مرجعيت دارد.
2. زمر، 23.
3. پيشتر در جلد اول، ص58 در بحث از اوصاف قرآن در بارهٔ اين ويژگي توضيح داديم.
كاربرد ديگر تشابه در قرآن، وصفي است براي برخي آيات قرآن كريم كه در آيه مورد بحث (7 آل عمران) مطرح شده است. مراد از اين تشابه آن است كه محتملات و معاني اين آيات به يكديگر شباهت دارد و منظور گوينده در اين ميان مشتبه ميشود؛ بنابراين وصف تشابه در اينجا، وصف به حال متعلق است ؛ يعني معاني و محتملاتِ آيه به يكديگر شبيهند و معلوم نيست كه كداميك از معاني، مقصودِ گوينده است. بدين ترتيب روشن شد كه در اينجا شباهت ميان دو يا چند آيه مطرح نيست؛ بلكه مقصود، تشابه معاني گوناگوني است كه درباره يك آيه احتمال ميرود؛ يعني در اينكه نميتوان هيچ يك را مقصود قطعي خداوند از آيه دانست، شبيه يكديگرند. چنين آيهاي به تنهايي نه بر مقصود خداوند دلالت روشني دارد و نه مصون از سوء برداشت و تحريف معنوي است؛ از اين رو بازگرداندن آن به آيات محكم ضرورت دارد. اين ارجاع، مراد از آيه متشابه روشن شده و تشابه معاني آن از ميان خواهد رفت.
زيغ
زيغ به معناي كژي(1) و خروج عضو يا چيزي از حالت اعتدال است و لازمهٔ آن از كار افتادن و به نتيجه نرسيدن تلاش آن عضو است. زيغ در قرآن كريم به چشم و قلب (مركز احساسات و عواطف انسان) و خود انسان نسبت داده شده است: «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛(2) پس چون (از حق) به كژي گراييدند، خداوند نيز دلهاي آنانرابگردانيد و كج ساخت»، «مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى؛(3)چشم پيامبر نه كژ ديد و نه از
1. خليل فراهيدي، العين، و محمد بن منظور، لسان العرب، ذيل واژه زيغ.
2. صف، 5.
3. نجم، 17.
حد درگذشت». و «وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ...؛(1) آنگاه كه ديدگان از حركت بازايستاده خيره شوند».
بنابراين مقصود از «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ» آن است كه آنچه از قلب انتظار ميبريم كه بفهمد و گرايش درستي بيابد، از قلب اينگونه افراد ساخته نيست، كژفهمند يا ايمان نميآورند يا دچار كژفكري و وسوسهاند و از جادهٔ استقامت و اعتدال خارج شدهاند.
اتّباع
اتّباع در لغت، به معناي دنبال چيزي يا كسي رفتن است.(2) اتباع، گاهي عملي و گاهي فكري است. اتباع عملي در آيه مورد بحث معنا ندارد؛ زيرا اولاً اهل زيغ اعتقاد حقيقي به قرآن نداشته و اهل عمل كردن به آيات آن نيستند؛ ثانياً همه آيات متشابه، آيات الاحكام نيستند تا قابل عمل كردن باشند؛ بلكه بسياري از آنها در وصف جهان، به ويژه جهان آخرت، امور غيبي و صفات خداست؛ ثالثاً عمل به متشابهات، فرع فهم آنهاست و فرض بر اين است كه مفاد اينگونه آيات روشن نيست. افزون بر اينكه عمل به متشابهات با فتنهجويي و تأويل كه هدف بيماردلان از اتباع متشابهات است، تناسبي ندارد؛ بنابراين مقصود از اتباع متشابه، اتباع فكري است؛ يعني اهل زيغ محكمات را رها كرده و به دنبال آيات متشابه ميروند و با توجيه و تأويل آن، ديدگاههاي باطل خود را از آنها برداشت ميكنند تا با تحريف آيات، مردم را منحرف كرده و در جامعه فتنه انگيزي كنند. آيه بر اين نكته تأكيد دارد كه بيماردلان در فهم متشابهات از محكمات كمك نميگيرند، وگرنه به دنبال فهم متشابهات بودن ـ از مسير صحيح ـ نكوهشي ندارد.
1. احزاب، 10.
2. محمد بن منظور، لسان العرب، ذيل واژه تبع.
فتنه
فتنه در لغت، به معناي در آتش افكندن طلا و نقره براي تمييز دادن خوب و بد (و عيار) آن است و به معناي سوزاندن نيز آمده است.(1) در قرآن نيز در مورد عذاب(2)، شرك،(3) مصيبت،(4) فتنهانگيزي،(5) امتحان،(6) به كار رفته است و ميتوان همه اين موارد را به معنايي جامع كه اين معاني از لوازم يا ملزومات آن هستند، بازگرداند و آن «منقلب شدن و زير و رو گرديدن» است كه در كاربردهاي متعددِ اين واژه لحاظ شده است و در آيه مورد بحث به معناي انقلاب در فكر و اضطراب و آشفتگي عقيدتي است؛ يعني بيماردلان با دستآويز قرار دادن آيات متشابه، در پي زير و رو كردن عقايد و دين مردمند.
تأويل
تأويل، مصدر باب تفعيل از ريشهٔ «اَوْلْ» به معناي رجوع است(7) و در اينجا از مصدر، معناي اسم مفعولي، (مؤوّل اليه) اراده شده و مقصود از آن چيزي است كه آيات به گونهاي بدان بازميگردد.
1. همان و خليل فراهيدي، العين، ذيل واژه فتن. همچنين معاني زير در لغت براي «فتنه» آمده است: اختبار، محنت (و رنج)، مال، اولاد، كفر، اختلاف آراي مردم و... (برخي از اين معاني مصداقهاي فتنه و برخي از لوازم آن هستند.)
2. عنكبوت،10.
3. بقره،191 .
4. انفال،25.
5. انفال،73.
6. بقره،102.
7. ر.ك: محمد بن منظور، لسان العرب، ذيل واژه اَوْل.
الراسخون
رسوخ و رصوخ، به معناي ثبوت(1) و رسوخ در علم، به معناي اتقان در علم و ضبط دقيق و محافظت كامل معلومات است. ممكن است مقصود از رسوخ در علم، تعبير قلب باشد؛ يعني علم در اين افراد رسوخ كرده و ثابت است. اين وصف بر اتقان علمي و ثبات معرفت دلالت دارد و در دو آيه قرآن به كار رفته است: يكي در همين آيه مورد بحث: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم» كه مقصود از آنان، مؤمنان حقيقي است يا دستهاي از آنان، كه در مرحله بالاتري از علم و ايمان نسبت به ديگران قرار دارند. و ديگري در آيه «لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...» (2) و مراد از آنان، دانشمندان حقيقي و متقي و منصفِ اهل كتاب است.
تذكّر
تذكر از ريشهٔ «ذكر» به معناي حفظ چيزي (در خاطره) و به ياد داشتن آن و همچنين به زبان ياد كردن چيزي است.(3) تذكر نيز، به معناي يادآور شدن است و مقصود از آن، منتقل شدن به دليل چيزي جهت استنتاج آن است. در آيه مورد بحث تذكر اولوا الالباب، پي بردن آنان به از سوي خدا بودن همه قرآن «كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» است كه دليل «آمنا به» و تسليم شدن در برابر تمام آيات قرآن ميباشد.(4)
1. همان، ذيل واژههاي «رسخ» و «رصخ» و خليل فراهيدي، العين، ذيل واژه «رسخ».
2. نساء،162.
3. خليل فراهيدي، العين؛ و محمد بن منظور، لسان العرب؛ احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغه، و احمد فيومي، المصباح المنير، ذيل واژه «ذكر».
4. ر.ك: محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص29.
الالباب
الباب جمع لُبّ است و لبّ هر چيزي از فرآوردهها، به معناي مغز و محتواي خالص آن است؛ مثل بادام و مانند آن كه مغز آن مصرف ميشود. لبّ هر چيز، خالص و برگزيدهٔ آن است. لبّ فرد، به معناي عقلي است كه در درون او قرار داده شده است؛(1) بنابراين اولوا الالباب، به معناي صاحبان انديشه و خرد ناب است و در آيات مختلف قرآن ويژگيهاي معنوي و روحي بلندي به آنان نسبت داده شده است؛ از قبيل ايمان، انابه، اتباع احسن القول، ذكر دائم.(2)
تفسيري گزيده از آيه
در آيات قبل از اين آيه، از نزول كتب آسماني پيشين و نزول به حق قرآن كه تصديق کننده كتب پيشين است، سخن به ميان آمده. در نخستين بخش از اين آيه نيز تأكيد ميكند كه نازل کننده قرآن بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خداوند است؛ ولي تكيهگاه كلام، بخش دوّم آيه است كه آيات قرآن را به دو دسته تقسيم ميكند: بخشي آيات محكم و بخشي ديگر آيات متشابه است. مقصود از محكم بودن برخي آيات ـ در برابر تشابه برخي ديگر ـ اين است كه داراي قالبهاي عبارتي صريح و روشن بوده كه زمينه سوء برداشت و تحريف معنوي را از بين ميبرد، بر خلاف آيات متشابه كه داراي عباراتِ چندپهلو و چنداحتمالي هستند. اين معنا با توجه به معناي واژه ياد شده و ويژگيهايي كه در آيه براي محكم و متشابه ذكر شده (از قبيل امّ بودن محكم، دستاويز قرار گرفتن متشابه توسط بيماردلان براي فتنهانگيزي و دستيابي به تأويل)، به دست ميآيد. نكته ديگر آنكه با توجه به جمله «هنّ ام
1. خليل فراهيدي، العين؛ محمد بن منظور، لسان العرب و ديگران، ذيل واژه «لُبّ».
2. ر.ك: سوره زمر، آيه 18؛ آل عمران، 269 و بقره، 191. براي توضيح بيشتر ر.ك: محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج3.
الكتاب» آيات محكم بخش مرجع است و آيات متشابه بخشي است كه بايد به آن بازگردانده شود؛ بنابراين فهم آيات متشابه بدون ارجاع به محكمات مرتبط با آن، ميسر نيست.
در بخش بعد رفتار منحرفان و بيماردلان در باب آيات متشابه مطرح ميشود. اهل زيغ آيات محكم را رها كرده و به سراغ آيات متشابه ميروند و به پيجويي آنها ميپردازند، آنها را ريشهيابي و توجيه و تأويل ميكنند تا از اين راه، اغراض و ديدگاههاي باطل خود را از آنها برداشت كنند و آيات را تحريف نمايند و بدين وسيله افراد را منحرف كرده و در جامعه فتنهانگيزي كنند. تأكيد آيه بر اينكه آيات به دو دستهٔ محكم و متشابه تقسيم شده و اهل زيغ به دنبال آيات متشابه ميروند، براي آن است كه بفهماند بيماردلان به سراغ محكمات نميروند و در فهم متشابهات از محكمات كمك نميگيرند. اصولاً آنان درصدد فهم درست آيات به منظور درسآموزي و عمل به آنها نيستند، بلكه به دنبال فتنهانگيزي و تأويل آن هستند. چنانكه گفتيم، مقصود از تأويل آيات، هر چيزي است كه آيات به نحوي به آن بازميگردد، و منحرفان با دستاويز قرار دادن و پيجويي آيات متشابه، درصدد تأويلتراشي و دستيابي به تأويل نادرست آن هستند و يا با آنكه ميدانند تأويل قرآن براي آنان دستنايافتني است، به آن دست مييازند.(1)
1. در مورد ضمير «تأويله» دو احتمال وجود دارد: نخست آنكه ضمير به «كتاب» بازگردد، و دوم به «ما تشابه». اگر ضمير به «كتاب» بازگردد، همه قرآن داراي تأويل خواهد بود؛ ولي در احتمال دوم، فقط بخشي از آيات تأويل دارند. اين نكته در بحث مبسوطي كه در باب تأويل خواهيم داشت بررسي ميشود.
پيوستگي يا گسستگي راسخون از الله
درباره «واو» در عبارت «... وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم» دو وجه بيان شده است:
1. واو عاطفه است و «الراسخون» را به «الله» عطف ميكند و جمله بعدي «يقولون آمنا...» يا جمله مستأنفه است و يا حال براي «الراسخون في العلم» يا خبر براي مبتداي محذوف است كه تقدير آن چنين ميشود: «والمؤمنون يقولون آمنا»؛
2. واو مستأنفه است و جمله «وَالرَّاسِخُونَ ....» در برابر جمله «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغ» قرار گرفته و «مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ الله» جمله معترضه است. در اين صورت «والراسخون» مبتدا و «يقولون» خبر آن خواهد بود. اين وجه با سياق كلي آيه سازگارتر بوده و نياز به هيچ تقديري ندارد و مفاد آيه در اين فرض آن است كه كسي جز خداوند به تأويل قرآن آگاه نيست؛ ولي رواياتي كه بيانگر آگاه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معصومان(عليهم السلام) از تأويل قرآن است، يا مخصص اين آيه ميشوند و حصر اين آيه با آن روايات استثنا شده است(1) و افراد ديگري نيز به تعليم خداوند، تأويل قرآن را ميدانند؛ يا آنكه مقصود از انحصاري بودن دانش تأويل قرآن اين
1. مانند رواياتي كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) را از آگاهان به تأويل قرآن به شمار آورده است: فرسول الله افضل الراسخين فى العلم قد علّمه الله عز و جلّ جميع ما انزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان الله لينزل عليه شيئاً لم يعلمه تأويله و اوصياؤه من بعده يعلمونه كله...؛ رسول خدا برترين راسخ در علم است كه خداي تعالي همه تنزيل و تأويل آنچه را كه بر او نازل شده بود، به وي آموخت. و چنين نيست كه خداوند چيزي بر او نازل كند كه وي تأويل آن را نداند. اوصياي ايشان نيز، همه تنزيل و تأويل (قرآن) را ميدانند». محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج17، ص130. براي ديدن روايات بيشتر ر.ك: همان، ج 23، ص198 به بعد.
است كه كسي از پيش خود بدان آگاهي ندارد و راه دانستن آن، آموختن از خداي متعال است؛ بنابراين حصر آيه هيچ استثنايي ندارد و در اين صورت شبيه آيات بيانگر انحصار دانش غيب به خداوند ميشود.
راسخان در علم در برابر برخورد نادرست اهل زيغ با آيات كتاب، مناسبترين برخورد را با آيات قرآن كريم دارند. آنان در اولين مرحله، تسليمِ محض بودن خود را در برابر قرآن ـ محكمات و متشابهات ـ اعلام ميدارند و در مرحله دوم دليل پذيرش و تسليم خود را، از سوي خدا بودن قرآن بيان ميكنند. اين بخش دو تعريض به اهل زيغ دارد: يكي آنكه آنان تسليم همه آيات نيستند و در باطن آن را قبول ندارند؛ و ديگري آنكه معيار اهل زيغ در پذيرش آيات ـ در جايي كه ميپذيرند ـ از سوي خدا بودن آن نيست؛ بلكه به فهم خود تكيه ميكنند و هرجا آن را به فهم ناقص خود درست دانستند، به پشتوانه فهم خويش آن را ميپذيرند؛ حال آنكه راسخان در علم ميگويند آيات قرآن جملگي از سوي خداست و هر آنچه خدا بگويد، حق است؛ بنابراين بايد به همه آيات قرآن ايمان آورد، هرچند مفاد برخي از آنها براي ما قابل هضم نباشد و يا حتي به مفاد دقيق و كامل آن دست نيابيم. اين آيه در آخرين بخش به اين نكته اشاره دارد كه صاحبان خرد ناب متذكر حقايق ميشوند؛ زيرا قلب و عقلشان به انحرافها و شبههها آلوده نيست و در سايه طهارت، خلوص و صفاي باطن، با استعدادترين افراد براي پي بردن به آموزهها و معارف حقيقي و قرآني هستند.
چكيده
1. براي فهم قرآن كريم افزون بر قواعد اصول محاورهٔ عقلايي و آشنايي كافي با ادبيات عرب، آگاهي و رعايت قواعد ويژه فهم قرآن نيز ضروري است؛
2. يكي از قواعد ويژه فهم قرآن، بازشناسي آيات محكم و متشابه از يكديگر و بازگرداندن آيات متشابه به آيات محكم است؛
3. خاستگاه اصطلاح محكم و متشابه، آيه هفتم سوره آل عمران است كه همه قرآن را به دو بخش محكم و متشابه تقسيم كرده است؛
4. مقصود از محكم، آيهاي است كه قابل توجيه و برداشت انحرافي نيست و منظور از متشابه، آيهاي است كه چند معناي احتمالي دارد و مراد گوينده از آن روشن نيست و امكان سوء استفاده و تحريف معنوي آن وجود دارد؛
5. تشابه آيات متشابه با بازگرداندن به آيات محكم، برطرف شده و مقصود از آن روشن خواهد شد. مقصود از امّ الكتاب بودن محكمات، همين است؛
6. تأويل در آيه هفتم آل عمران، معناي اسم مفعولي «مؤّول اليه» دارد و مقصود از آن چيزي است كه آيات به گونهاي بدان بازميگردد؛
7. «واوِ» والراسخون، براي استيناف است؛ بنابراين كسي جز خداي تعالي به تأويل قرآن آگاه نيست و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معصومان(عليهم السلام) با تعليم خداوند بدان آگاه شدهاند؛
8. منحرفان و بيماردلان بر خلاف گفتهٔ قرآن ـ مبني بر لزوم ارجاع متشابهات به محكمات به پيجويي متشابهات و توجيه و تأويل آن ميپردازند تا به اغراض و ديدگاههاي خود رنگ ديني زده و فتنهانگيزي كنند؛
9. راسخان در علم، مناسبترين برخورد را با آيات قرآن دارند. هم ايمان و تسليم محض بودن خود را اعلام ميدارند و هم دليل آن را از سوي خدا بودن قرآن ميدانند.
پرسش
1. مقصود از قواعد ويژه فهم قرآن چيست؟
2. آيا قرآن كريم در باب فهم آيات، قاعدهاي مطرح كرده است؟
3. آيا ميتوان قرآن را مانند متون ديگر، با همان معيارهاي رايج فهم تفسير كرد؟
4. هدف اهل زيغ از پيجويي آيات متشابه چيست؟
5. ويژگي راسخان در علم در برخورد با آيات قرآن كريم را بيان كنيد.
6. قرآن كريم در برخي آيات، همه قرآن را محكم و در برخي ديگر، همه آن را متشابه دانسته؛ ولي در آيه هفتم آل عمران آيات را به دو دستهٔ محكم و متشابه تقسيم كرده است، تبيين درست اين آيات چيست؟
7. آيا ميتوان آيهاي در قرآن يافت كه نه محكم باشد و نه متشابه؟ چرا؟
براي مطالعه بيشتر
1. الاتقان في علوم القرآن، عبدالرحمن سيوطي، نوع 43.
2. تفسير صافي، محمد فيض كاشاني، ج1، مقدمه چهارم.
3. التمهيد في علوم القرآن، محمدهادي معرفت، ج3، ص6 به بعد، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1416 ق.
4. حقائق التأويل في متشابه التنزيل، محمد رضي موسوي، ترجمه محمود فاضل، ص109ـ121، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، 1366 ش.
5. علوم قرآني، محمدباقر حكيم، ص167 به بعد، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417 ق.
6. قرآن در اسلام، محمد حسين طباطبايي، ص33ـ39، قم، دفتر انتشارات اسلامي،1361.
7. قرآن در قرآن، عبدالله جوادي آملي، ص 402ـ419، قم، مركز نشر اسراء، 1378 ش.
8. الميزان في تفسير القرآن، محمد حسين طباطبايي، ج3، ص19ـ23، 28و29، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
نظرات شما عزیزان: