اهمیت شناخت عقاید باطل و ضاله این فرقه و دست های پشت پرده شکل گیری و حیات آن زمینه ای را فراهم آورد تا شبستان در سلسله مباحث مرتبط، نحوه شکل گیری این فرقه که ادعای دین بودن را دارد، عقاید و هر آنچه را که ذهن مخاطب برای شناخت آن نیاز دارد، به بحث و بررسی بگذارد. گفتنی است که تمامی استنادات این سلسله نوشتارها مبتنی بر کتاب های معتبر بهایی است.
آغاز دشمنی با قائمیت حضرت حجت (عج)
پیشینهی عقیده به ظهور منجی، به دورانهای بسیار دور باز میگردد. از همان نخستین روزهای تاریخ پیامبران بشارت به فراگیر شدن توحید و دادگری در سرتاسر گیتی و نجات آدمیان از ستم و بیداد و برقراری حکومت جهانی به دست پارسای پارسایان و سرآمد خردمندان، از موارد بسیار مهمی بود که در دستور کار تمامی پیامبران قرار داشت. دشمنی با این ایده و عقیده هم دورانی به درازای همین «آرمان مقدس مهدویت» دارد. رسول گرامی اسلام، در دوران حیات خویش، به روشنی آن وجود مقدسی را که «تشکیل حکومت واحد جهانی» و «نابودی ستم و سیاهی» و «پر شدن زمین از عدل و دادگری» به دست با کفایت او به انجام میرسد، معرفی فرمود. در آن معرفی، آن حضرت تاکید فرمود که حضرت مهدی (عج) و موعود ملل و منجی مردمان، همان امام دوازدهم شیعیان و فرزند یازدهم حضرت علی و فرزند نهم حضرت حسین علیهماالسلام است. در پی این معرفی، آن دشمنی دیرینه، به گونهی بارزتری رخ نمود. به خاطر اختصار این نوشتار، از بررسی ریشه و پیشینهی این دشمنی، چشم میپوشیم و فقط به ذکر این نکته بسنده میکنیم که از حدود ۱۶۰ سال پیش، مبارزه با عقیده به مهدویت و قائمیت حضرت حجة بن الحسن العسکری علیهالسلام، به عنوان قائم موعود، در گروهی گمراه به نام «بهائیان» جلوهگر شده است. اینک به بررسی پیدایش این گروه میپردازیم.
گرم شدن بازار شیخی گری پس از شکست در جنگ با روسیه
در اوایل قرن سیزدهم هجری قمری، در پی ادعاهای آشکار و نهان شخصی به نام «شیخ احمد»، مبنی بر ارتباط با امام زمان علیهالسلام، فرقهای پدید آمد که بعدها به نام خود او، «شیخیه» نامیده شد. پس از شیخ احمد، جانشین او سید کاظم رشتی، به آن ادعای شیخ احمد آب و رنگ بیشتری داد و گروه شیخیه هم عنوان جدیتری به خود گرفت و گروهی از شیعیان را به گرد خود فراهم آورد. علت اصلی روی آوردن عدهای از مردم به این فرقهی جدید، ناامیدی از شرایط ناهنجار جامعه در پی شکست ایران در جنگهای بد فرجام ایران و روس بود. یاد کردن از امام زمان – که عامل بسیار موثری در ایجاد روحیه امید و آرزو در مردم بود – و بهرهگیری شیخ احمد و سید کاظم از این حربه، موجب آن گشت تا عدهای سادهلوح و زودباور، ادعاهای آن دو را مبنی بر ارتباط با امام زمان علیهالسلام، بپذیرند و به این وسیله بازار شیخیگری گرم شد.
میرزا علی محمد (ملقب به باب)
میرزا علی محمد معروف به «باب» در سال ۱۲۳۵ هجری قمری در شیراز به دنیا آمد و در همان کودکی، پدرش میرزا رضا بزاز را از دست داد و مادرش فاطمه بیگم به سرپرستی داییاش، او را بزرگ کرد در پنج سالگی به مکتب خانه فرستاد. وی مقدمات دروس را نزد معلم مکتب خانه – که شیخی مسلک بود – فرا گرفت. آن گونه که خود معترف است، در مکتب خانه کتک میخورده و بعدها که آیاتی نازل میکند! از معلمش میخواهد که بیش از پنج ضربه چوب به او نزند و نیز اگر میخواهد بزند، بر گوشتش نزند! (بیان عربی باب، ص ۲۵)
مدتی هم در بوشهر به تجارت سپری کرد و در همان بوشهر در هوای گرم تابستان به ریاضت پرداخت. به این ترتیب که از بام تا شام بر بالای بام روبهروی خورشید میایستاد و به آن مینگریست؛ به گونهای که مردمان او را آفتاب پرست میپنداشتند. (تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص ۶۶) در اوان جوانی هم مدتی کوتاه، در کربلا اقامت گزید و در سلک شاگردان و مریدان سید کاظم رشتی در آمد.(اسرارالآثار نوشته فاضل مازندرانی، جلد یک، ص ۳۵)
طرح ادعای بابیت امام عصر (عج)
پس از فوت سید کاظم، از آن جا که او به جانشینی شخص معینی به عنوان «رکن رابع ایمان» یا همان رابط میان امام زمان و مردم، تصریح نکرده بود، میان شیخیان اختلاف برخاست. هر چند بیشتر آنان از حاج محمد کریم خان کرمان تبعیت کردند، اما گروهی از شیخیان جوان در پی یافتن جانشین سید، به تکاپو افتادند و یکی از آنان به نام ملاحسین بشرویی، به سبب آشنایی پیشین به میرزا علی محمد شیرازی، به شیراز آمد و با او ملاقات کرد و به دنبال ادعای میرزا علی محمد به عنوان رکن رابع ایمان یا باب امام زمان علیهالسلام، به او گروید. میرزا علی محمد در اثبات ادعایش تفسیری را که بر سورهی یوسف نگاشته بود، به ملاحسین عرضه کرد. در این کتاب میرزا علی محمد آشکارا اظهار کرد که این کتاب از جانب «محمد بن الحسن العسکری علیهالسلام» نوشته است و به این ترتیب ادعای «بابیت امام زمان علیهالسلام» را علنی ساخت(رحیق مختوم، جلد یک، ص ۲۲). پس از ملاحسین هفده نفر دیگر به او ایمان آوردند و او را به عنوان باب امام غائب پذیرفتند. این هفده نفر به اضافهی ملاحسین که از این پس او را «باب الباب» یعنی باب علی محمد گفتند، حروف حی (مساوی ۱۸) نامیده شدند که با خود باب نوزده نفر میشوند و تقدس عدد ۱۹ در نزد بابیان و بهائیان از همین جا است.
به هر روی پس از این ادعا، حروف حی در اطراف و اکناف ایران پراکنده شدند تا نخست شیخیان و در پی آن دیگران را به این امر فرا خوانند که باب امام زمان (عج) آمده است و به زودی خود آن حضرت نیز آشکار میشود.
در همان ایام و اوان، یکی از پیران باب به نام ملاصادق خراسانی، در اذان نماز جمعه شیراز این عبارت را افزود: … أشهد أن علیا قبل نبیل باب بقیة الله.
شهادت میدهم که علی قبل نبیل (مساوی علی محمد)، باب بقیة الله است.
در پی این بدعت، در شیراز غوغا برخاست و چون آشکار شد که عامل اصلی این امر خود باب است، او را فرا خواندند و در مجلسی که تشکیل شد، در پی خوردن یک سیلی، باب از ادعای خویش دست کشید و در مسجد حضور یافت و در مقابل مردم چنین گفت: … لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند… لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمومنین و سایر ائمهی اطهار بداند.
اما در نهان هم چنان با پیروان خویش در ارتباط بود تا آن که در شیراز وبا آمد و شیرازهی امور از هم گسیخت و باب از فرصت استفاده کرد و به اصفهان گریخت.
تبعید باب به ماکو
منوچهر خان معتمد الدولهی گرجی، حاکم ارمنی نسب و ناپیدا مذهب اصفهان که شخصیتی مرموز است، در پی فرار باب از شیراز به اصفهان، امام جمعهی اصفهان را وا میدارد تا برادرش را به استقبال باب بفرستد و آشکارا و بیدریغ از باب حمایت میکند و حتی به خاطر شکایت مردم از این حمایتهای پرسش برانگیز، آن گاه که از پایتخت دستور میرسد تا باب را تحت الحفظ به مقر حکومت مرکزی اعزام کند، بر خلاف دستور شاه، او را در قصر خورشید پنهان میکند و دختری زیباروی را هم به عقدش در میآورد و به او وعده میدهد تا تمامی ثروت خود را – که بالغ بر چهل میلیون فرانک میشده – در اختیار باب قرار دهد و نیز او را دلخوش میکند که میرزا آقاسی وزیر محمدشاه را از صدرات عزل میکند و شاه را هم وا میدارد تا پیرو او شود و خواهر شاه را هم به عقدش در میآورد و حتی شاهان جهان را هم مطیع و فرمان بردار او میکند و اگر هم شاه ایران زیر بار نرود، سپاهی میآراید و با شاه میجنگد. معتمد الدوله باب را امیدوار میکند که قادر است تا دو سال با سپاهیان شاه بجنگد.(تلخیص تاریخ نبیل زندی، صص ۱۹۰ و ۲۰۰٫ قرن بدیع نوشته شوقی افندی و ظهورالحق نوشته فاضل مازندرانی).
باب در آن ایام روزگار خوشی را میگذرانید اما از بخت بد باب، حاکم اصفهان مرد و ماجرای اقامت پنهان باب در عمارت خورشید، برملا شد و جانشین او به ناچار باب را به تهران فرستاد. در میانهی راه دستور آمد که او را به ماکو ببرند و در قلعه آن جا محبوس کنند.
ماجرای رسوایی بدشت…
در همان ایام، عدهای از بابیان به سرکردگی زنی به نام زرین تاج (طاهره، قرةالعین)، ملا محمدتقی قزوینی، عالم بزرگ آن دوران را به خاطر مخالفت با شیخیان و بابیان، به قتل میرسانند و به این ترتیب نخستین فتنهی خونین را در بابیت پی میریزند. در ضمن گفتنی است که این عالم بزرگ عموی زرین تاج بود.(کشف الغطاء صص ۱۰۶ و ۱۰۷، تاریخ ظهورالحق صص ۳۲۴ و ۳۸۹).
سید باب در سال ۱۲۶۰ هجری قمری ادعای بابیت کرده بود و این ادعا تا سال ۱۲۶۴ هم چنان ادامه داشت در همین سال، گروهی از بابیان در دشت خوش آب و هوایی نزدیک شاهرود به نام «بدشت» گرد آمدند تا تکلیف خود را روشن سازند. کارگران اصلی و میزبان این گردهمایی، یکی از بابیان جوان به نام میرزا حسین علی نوری مازندرانی بود. دیگر سران این جمع، همان زرین تاج و محمد علی بارفروشی بودند. آنان پس از مدتی گفتوگو، به این نتیجه رسیدند که دوران اسلام به سر آمده است و باید نسخ آیین اسلام را اعلان کنند. به علاوه در همان جا «قرةالعین» را «طاهره» حسین علی را «بهاء الله» و محمد علی را «قدوس» لقب دادند و ماجراهای ننگین دیگری را پدید آوردند که موجب بدنامی آنان گردید به گونهای که ملا حسین بشرویی، همان نخستین مومن به باب، پس از شنیدن داستان بدشت، گفت: اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر میکردم(تاریخ ظهورالحق، ص ۱۱۰).
در همان ایامی که ماجرای بدشت به وقوع پیوست، باب دعوی تازهای ساز کرد و مدعی شد که:
… اننی أنا القائم الحق الذی أنتم بظهوره توعدون؛ من همان قائم حقی هستم که شما به ظهورش وعده داده شدهاید.(پاورقی تاریخ ظهورالحق، ص ۱۷۳).
البته چندی بعد باب پا را فراتر نهاد و دعوی نبوت کرد و دین تازه و کتاب تازهای به نام «بیان» آورد ” ۳ ” و در اواخر عمر در «لوح هیکل الدین» پرده را بالاتر زد و دعوی خدایی کرد! (ص ۵ لوح هیکل الدین)
تیرباران باب با اصرار امیرکبیر
در همین حال و همین ایام، حادثهی شگفت انگیز دیگری نیز رخ داد. ماجرا چنان بود که پس از سر و صدای دشت بدشت، در زمان ولایت عهدی ناصرالدین میرزا، باب از چهریق به تبریز احضار شد و در پاسخ به پرسشهای گوناگون علمی، فرومانده و سپس با انتقال وی به خانهی شیخ الاسلام تبریز و خوردن ۱۱ ضربه چوب به پاهایش، از هر آنچه که ادعا کرده بود، توبه کرد. در حاشیهی توبه نامهی باب تصریح شد که علت عدم صدور حکم اعدام آن است که او را دیوانه تشخیص دادهاند (کشف الغطاء عن حیل الاعداء نوشته میرزا ابوالفضل گلپایگانی). اما چندی بعد به دستور و اصرار امیر کبیر، به خاطر جنگهای داخلی که به تحریک باب و توسط پیروانش در گرفته بود، برای نابودی مادهی فساد، محاکمه و در شعبان سال ۱۲۶۶ هجری قمری تیر باران شد.( قرن بدیع، جلد یک، ص ۲۵۶)
داستان توبه کردن باب از آن ماجراهای بسیار مهم است که بهائیان تلاش بسیار میکنند تا به هر صورت که بشود، منکر آن شوند و آن را دروغ جلوه دهند؛ اما خوشبختانه یا شوربختانه، گزارش مجلس و متن توبهی باب در کتاب «کشف الغطاء عن حیل الأعداء» که به دستور عبدالبهاء و توسط بزرگترین مبلغ بهایی به نام «میرزا ابوالفضل گلپایگانی» نوشته و پس از مرگ وی باز به فرمان عبدالبهاء به وسیلهی دائیزادهی همو و چند تن دیگر از بزرگان بهایی، تکمیل شده، آمده است و این توبه ننگی است که با هیچ نیرنگی پاک نمیشود.
گریه زاری کنسول روس بر جسد باب!
هنگامی که باب اعدام میشود، قنسول روسیه تزاری در تبریز، بر سر جنازهی او حاضر میشود و در آن جا اشک تمساح میریزد و فردای آن روز با نقاشی چیره دست میآید و از جنازهی باب تصویربرداری میکند.(الکواکل الدریه، جلد یک، صص ۲۳۳، ۲۴۸ و ۲۴۹)
حاج احمد میلانی بابی که میگویند جسد باب را در کارخانهی حریربافیش پنهان میکند، از افرادی است که تحت حمایت دولت روسیه تزاری به سر میبرده است. اینها، از نظر مسلمانان آن زمان، نشانههای آشکار دست داشتن دولت روسیهی تزاری در این فتنهی ملی بوده است.
منبع : بهایی پژوهی جلد یک
نظرات شما عزیزان: