به کسی که خدا پرست است ولی دین ندارد چه میگویند؟
میگویند کسی که خودش را با الفاظ و اوهام فریب میدهد و بالتبع خداپرست نیز نمیباشد و بدتر آن که این انحراف و خودفریبی به نظرش جلوه کرده و گمان میکند که خیلی هنر کرده و بهترین راه را میرود! او از همه گمراهتر است. دقت کنیم که خداوند متعال در خصوص اینگونه افراد و انحرافات ذهنیشان چه میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» (الکهف، 103 و 104) ترجمه: بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم * [آنان] كسانىاند كه كوشششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند. باید دقت داشته باشیم که نه خداپرستی لفظ است و نه «دین» اسمهایی چون اسلام، مسیحیت و یهودیت میباشد. ظاهر این اسمها، همه نشانه است برای شناخته شدن جهت، راه و قالبی که فرد در آن قرار گرفته است یا خود را منتسب به آن قلمداد مینماید. اما باطن دین، راه و رسم و روشی است که انسان منطبق با آن زندگی میکند. پس، کسانی که مدعی خداشناسی و خداپرستی شده، اما میگویند دین نداریم، فقط در حرف عبادت میکنند، یا بهتر است بگوییم که لفظ را عبادت میکنند. در فراز و نشیبها بندهی این و آن شده و به خسران (اصل دست دادن اصل و فرع) میافتند: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» (الحج، 11) ترجمه: و از ميان مردم كسى است كه خدا را فقط بر اساس حرف [لفظ بدون عمل] مىپرستد پس اگر خيرى به او برسد بدان اطمينان يابد و چون بلايى بدو رسد روى برتابد (چنین کسی) در دنيا و آخرت زيان ديده است، اين است همان زيان آشكار. الف - پرستش (عبادت و بندگی) نماز، روزه، زکات، حج و سایر احکام در اسلام، یا صلیب به گردن انداختن و به کلیسا رفتن در مسیحیت، یا ریش و کلاه گذاشتن و مقابل دیوار ندبه در مسجدالاقصی خم و راست شدن نمیباشد؛ بلکه اینها همه اعمال و رفتارهای متناسب با معبودی است که پرستش میشود و قواینی دینی «راه و بایدها و نبایدهایی» است که برای رسیدن به مقصود وضع شده و عمل میشود. ب – پرستش خدا فقط قبول داشتن این که عالم هستی خالقی دارد نیز نمیباشد، این را که بسیاری از کفار هم قبول دارند. هر عقل سالمی اگر کمی تفکر کند، به این نتیجه میرسد که باید عالم هستی خالقی علیم، حیکم، قادر و سبحان (منزه) از صفات و خصوصیات مخلوقات و ماده باشد. «قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَفَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31) ترجمه: بگو كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مىبخشد يا كيست كه حاكم بر گوشها و ديدگان است و كيست كه زنده را از مرده بيرون مىآورد و مرده را از زنده خارج مىسازد و كيست كه كارها را تدبير مىكند خواهند گفت الله، پس بگو آيا پروا نمىكنيد. ابلیس نیز خدا را میشناخت و قبول داشت و حتی به بسیاری از علوم و حقایق عالم ملکوت نیز علم داشت، اما به جای اطاعت و بندگی خدا، تکبر کرد و نفس خود را «إله» گرفت و با گفتن این که من چنان که تو فرمودی عمل نمیکنم، بلکه چنان چه خودم تشیخص میدهم عمل میکنم، به دین خودش گروید و از مقام بندگی هبوط یافت. ج – پس، قبول داشتن وجود خدا، با «پرستش» و عبادت خدا بسیار متفاوت است. این که انسان قبول کند کسی یا چیزی هست، دلیل نمیشود که به سوی او برود؛ چه رسد به آن که او را هدف و معبود خویش قرار دهد. پرستش، عبادت یا بندگی، یعنی «هدف» قرار دادن او و «وابسته شدن» به او و «رفتن» به سوی او (هدف). لذا یک بُعد نظری دارد که آدمی در عقل و فکر خود به وحدانیت او پی برده و دیگران را هدف نگیرد و یک بُعد عملی هم دارد، که باید به سوی معبود حرکت کند. همگان به سوی اهداف و هدف نهایی خود حرکت میکنند و آن هدف نهاییشان است که معبود واقعی آنهاست، نه آن چه به لفظ میگویند. خواه این معبود «الله جل جلاله» باشد، خواه طواغیت یا هوای نفس ...؛ و بدیهی است که این حرکت، رفتن و شدن است که در قالب «دین» محقق میگردد. خواه اسلام باشد، خواه ادیان دیگر الهی باشد، خواه اصلاً اسمش را دین نگذارد، بلکه مکتب یا ... بگذارد. دین یعنی قوانین، راه و روش زندگی برای رسیدن به هدف (معبود، محبوب و إله). نتیجه – پس کسانی که میگویند: «من خدا را قبول دارم، اما دین ندارم»، هنری نکردهاند، آنان فقط قبول دارد که خدایی هست، ولی قبول ندارد که باید او را بندگی کنند و این انحراف به خاطر آن صورت میگیرد که فقط خدای خالق را به عنوان مبدأ خلقت قبول کردهاند و اعتقادی به معاد و بازگشت به سوی او ندارند و علت آن نیز جهل به همان خدایی است که گمان میکند قبولش دارند. او را علیم و حکیم نمیشناسند و بالتبع ربّ و هادی به سوی خود نمیدانند و خلقت را عبث فرض میکنند، پس بیدین میمانند. آن عدهای که میگویند: «خدا را پرستش میکنیم، ولی دین نداریم» نیز دروغ میگویند و خودشان را فریب میدهند. آنها نیز إلههای کاذب درونی و بیرونی مثل طواغیت زمان یا هوای نفس را پرستش میکنند و دینشان نیز همان راه و بایدها و نبایدهای رسیدن به امیالشان است؛ هر چند که خودشان ندانند و منکر دین داشتن باشند. هیچ کسی بیمعبود و إله نیست و بالتبع هیچ کسی هم بیدین نیست، منتهی معبودهای مورد پرستش و دینها متفاوتند. از این رو در سوره کافرون به کفار میفرماید که نه شما معبود مرا پرستش خواهی کرد و نه من معبود شما، را – دین من برای خودم و دین شما برای خودتان «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ».
نظرات شما عزیزان: