نور چشم مصطفى و مرتضى
شمع جمع انبياء و اوليا
جمع كرده حُسن خلق و حُسن ظنّ
جمله افعال چون نامش حسن
روى او در گيسوى چون پرّ زاغ
همچو خورشيدى همه چشم و چراغ
در مروّت چون جهان پر پيچ ديد
خواست تا جمله ببخشيد هيچ ديد
جدّ وى كز وى دو عالم بود پُر
ساختى خود را براى او شتر
در نمازش بر كتف بنشاندى
قرّة العين نمازش خواندى
اين چنين عالى اب و جد كان اوست
جمله آفاق ابجد خوان اوست
زهر را با جدّ خود شد اين پسر
قتل را شد آن دگر يك با پدر
آن لبى كو شير زهرا خورد باز
مصطفى دادش بدان لب قُبله باز
چون توان كردن گذر كه زهر را
خون توان كردن جگر اين قهر را
نام خصمش گرچه پرسيدند باز
تن زد و تن كشته در دل داد راز
نوش كرد آن زهر و غمّازى نكرد
جان بداد و ترك جان بازى نكرد
زهر شد زير و برافكند از زبر
آن جگر گوشه پيمبر را جگر
لخت لختش از جگر خون اوفتاد
تا كه در خون جانش بيرون اوفتاد
سرخ ديد از خون جان صد جاى او
هر كه شد در خون جانش واى او
نظرات شما عزیزان: