آمدي و رودخانه هاي صداقت، از رد قدم هايت جاري شدند .
نگاهت، نور مي پاشيد، پنجره هاي بي شمار را .
آسمان، چرخي زد و آبي چشمانت را خيره ماند.
تو، يازدهمين ستاره منظومه عشقي.
کلامت، دل هاي کويري و جاهل را باران هدايت بود
و لب هاي متبرکت، نور را زمزمه مي کرد.
آمدي، تو يازدهمين چراغ پر فروغ ولايت باشي
روشنايي انديشه ات را هيچ خورشيدي تفسير نمي تواند.
تو آمدي و کوچه هاي مدينه را باران شکوفه پوشاند؛
آمدي و آيينه ها، به پابوسي ات، آب هاي جهان را به انعکاس برخاستند.
آمدي، تا امانت را به دست آخرين حجت بسپاري
زمين عدالت را دستان با کفايتت به بار نشاند.
حضورت، برکت افشان سفره هاي مهرورزي و راستي بود .
بال هايت، ميله هاي قفس را تجربه کردند،
تا ما پرواز را از خاطر نبريم وآسمان،
همچنان شکوه آزادي را به تصوير بنشيند.
نفس هايت مروج دين محمد بود؛ آن هنگام که
زمستان تفکر عباسي، جهان اسلام را قبضه کرده بود.
ايستادي تا امانت خداوند را به دست آخرين حجتش بسپاري.
کوران ستم را تاب آوردي؛
به پاسداري کرامت انسان؛
که سوره عشق، اين چنين تلاوت مي شود.
عزيزت مي داريم
به آفتاب مي انديشم که جهان،
قرن هاست انتظارش را تاب آورده است؛