یکبار ابوذر وارد جلسه معاویه شد. دید معاویه نشسته و همه سران کشور هم از رژیم بنی امیه، یک نگاهی معاویه به سالن کرد و دید همه شخصیتهای مملکت از بنی امیه هستند. خندید! گفتند: چرا خندیدی؟ گفت: پیغمبر فرموده: اگر دیدید رژیم دست بنی امیه افتاده است، همه مسئولین مملکتی از بنی امیه هستند، خاک بر سر این کشور کند! عجب حدیثی است! ابیذر از اصحاب پیغمبر با این حدیث ریشه حکومت بنی امیه را به هوا میکند. گفتند: شاهدت کیست؟ به چه دلیل پیغمبر یک چنین حرفی را زده است؟ یا شاهد بیاور یا معلوم میشود این حدیثها را دروغی جعل میکنی که ریشه ما را بکنی. گفتند: شاهدت کیست؟ گفت: ممکن است علی شنیده باشد. چون حضرت علی خیلی با پیغمبر است، شاید شنیده باشد. من نمیدانم شاید شنیده باشد. رفتند به حضرت علی گفتند: بیا شهادت بده. گفتند: ایشان آمد و خندید. گفتیم: چرا میخندی؟ گفت: پیغمبر چنین حدیثی گفته است. شاهد هم گفته شاید شما بدانید. شما این حدیث را شنیدی؟ گفتیم: اگر شاهد نداشته باشد، گردن ابیذر را بزنیم. چون با این حدیثهای دروغی ریشه ما را میزند. حالا اینجا اگر زمان ما بود، ما از نظر خط سیاسی اینجا باید حضرت علی چه کند؟ بگوید: حالا دروغ مصلحت آمیز است. اگر من شهادت ندهم، جان ابیذر به خطر میافتد. بیاید بگوید: بله حالا یک دروغ بگوییم، جان او را نجات بدهیم. حضرت علی چه فرمود؟ فرمود: نه من این حدیث را نشنیدم. یا ابالفضل! علی نشنیده یعنی چه؟ یعنی ابیذر دروغگو است یعنی او را بکشید. گفت: یک چیز دیگر شنیدم. گفت: از پیغمبر شنیدم زیر آسمان راستگوتر از ابیذر نیست. یعنی چه؟ یعنی هرچه میگوید، درست است. هم دروغ نگفت. هم جان ابیذر را نجات داد. «أَوِ الْوالِدَيْنِ»
علاقه به مدرک؛ پول میدهد، مدرک میخرند. من این را شنیدم. نمیدانم همه چیز پولی شده است. به من گفتند: یک گروهی در تهران درست شدند، مثلاً یک کسی که میمیرد عقب تشییع جنازهاش میآیند و گریه میکنند و سینه میزنند و پول میگیرند. پیراهن سیاه پنج هزار تومان، زیر تابوت بروند پنجاه هزار تومان، گریه کند پنجاه و هفت هزار تومان، اینکه عزاداری است و قلابی است.
مدرک قلابی؛ یک کسی نزد من آمد. گفتم: شغلت چیست؟ گفت: مدرک فروشی! گفتم: یعنی چه؟ گفت: اینهایی که میخواهند مدرک بگیرند، موضوع را میگویند و من برایشان کار میکنم و یک خوردهام توجیهشان میکنم و میروند مدرک میگیرند. گفتم: ارشد؟ گفت: بله، لیسانس و فوق لیسانس. گفتم: چند؟ گفت: موضوعش فرق میکند. از چهار میلیون داریم تا پانزده میلیون. آنوقت آن کسی که با پول مدرک میگیرد یا از پلیس گواهینامه میگیرد، فردا اگر ماشینش چپ کرد. این پلیسی که به ایشان گواهینامه داده است، ضامن است. چرا انسان از خدا جدا میشود؟ علاقه به خودش، علاقه به پدر و مادرش، علاقه به قبیلهاش، علاقه به...
گاهی آدم به قبیلهاش علاقه دارد. دو تا قبیله دعوا شد که ما بیشتر هستیم یا شما بیشتر هستید؟ گفتند: بشماریم. شمردند قبیله «ب» باخت. قبیله «ب» گفت: قبول نیست. زنهای حامله را دو نفر حساب کنیم. از اول بشماریم. دوباره شمردند باز قبیله «ب» باخت. گفت: نه خیلیها هم مردند. قبرستان برویم مردههایمان را هم بشماریم. زنده و مرده قبیله ما بیشتر از زنده و مرده قبیله شماست. آیه نازل شد. عجب آدم خلی هستید! «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ» (تکاثر/1) یعنی شماها، ما بیشتر هستیم و تو بیشتر هستی، «ألهاکُم» شما را لهو و لعب، یعنی شما را سرگرم کرده است. آمار و ارقام شما را مست کرده است. «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2) تا اینکه رفتید مقبره پدرتان را بشمارید. یعنی اینقدر شما مست آمار هستید که رفتید استخوانهای پوسیده نیاکان را بشمارید که کدام یک بیشتر هستید؟علاقه به مقام؛ « «نَحْنُ أَحَقُ بِالْمُلْك» (بقره/247)
گاهی کینه؛ من از شما بدم میآید، میخواهم انتقام بگیرم. چون میخواهم انتقام بگیرم دیگر از خدا جدا میشود. هرچیزی حساب دارد. بنا بود مجرمی را شلاق بزنند. حضرت علی شلاق را به یک نفر داد و گفت: بزن! همینطور که میزد گفت: چند تا زدی؟ گفت: اینقدر! گفت: سه تا زیادی زدی. بده من بده من! شلاق را گرفت. آن سه تا را که زیاد زده بود، به او زد.
یکوقت آیت اللهالعظمی گلپایگانی به امام بنیانگزار جمهوری اسلامی پیغام داد که اگر میخواهی جمهوری اسلامی سفت شود، دو تا دانه درشتها را هم بخوابانید و شلاق بزنید. مردم میگویند: اِ... مثل اینکه راست است و قصه جدی است! اگر دو نفر دانه درشت هم شلاق بخورند، مردم باورشان میآید که نظام درست است. اینکه انسان با کسی خرده حساب داشته باشد. «وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا» (مائده/2) آفرین... کینههای قبلی شما را وادار نکند که انتقام بکشید. آن کینه سر جایش. یک ظلمی کرده است. ممکن است شما با یک کسی دعوا داشته باشی. آن کسی که طرف دعوا است خودش را کاندیدا کرده است. آقا به حضرت عباس! بینی و بین الله، قدرت اداره کشور را دارد ولو با من بد است. شما خودت را نبین. ما خیلی وقتها خودمان را میبینیم. خودمان را که میبینیم دیگر نمیتوانیم خدا را ببینیم.
یک کسی سوار اسب بود، به نهر آبی رسید. بیشتر از دو وجب هم آب در نهر نبود. اسب از یک وجب، دو وجب آب میتواند بگذرد. ( کمی مکث صلوات حضار)
اسب از یک وجب و دو وجب میتواند بگذرد. اسب ایستاد. هرچه شلاق زد، اسب نرفت. پاچههای شلوارش را بالا زد و اسب را کشید. نرفت! پاشنه کش درآورد و زد، از جلو کشید نرفت! از عقب شلاق زد نرفت! سیخ کوبید نرفت! یک مرد حکیمی گفت: چه شده؟ گفت: نهر یک وجب آب بیشتر ندارد، میتواند از درون آب برود، اما ایستاده است. گفت: یک بیل بردار و آب را گلی کن، اسب میرود. او هم یک بیل برداشت و آب را تکان داد و آب گلی شد و اسب از درون آب گذشت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد، دلیلش چه بود؟ گفت: دلیلش این بود که آب که تمیز بود، اسب میآمد خودش را در آب میدید. هرکس هم خودش را ببیند، پا روی خودش نمیگذارد. هرکس خودش را ببیند پا روی خودش نمیگذارد. شهر من، فامیل من، مدرک من، من، من، من... هرکس من بگوید دیگر نمیتواند بگوید: خدا. کسی میتواند بگوید: خدا، که خودش را نبیند. مشکل است این حرفهایی که میزنم. یا امام رضا شاهد باش، حرف میزنم. ولی اسلام این را میگوید. بعد هم باید دعا کنیم که انشاءالله...
به امام حسن مجتبی چه جسارتهایی کردند. میآمدند حرفهای زشت میزدند. میفرمود: خانه نداری؟ پول نداری؟ گرسنه هستی؟
نظرات شما عزیزان: