اشعار مناسبتی-اربعین
نوحه اربعین
یک ماه خون گرفته۷-غلامرضا سازگار
فاتح شـام بلایم یا حسین
زائر کرب و بلایم یا حسین
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
شام شد مبهوت ظالم سوزیم
معجـــرم شــد پرچــم پیــروزیم
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
من زبان را تیغ لا کردم حسین
شام را کرب و بلا کردم حسین
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
در اسارت استقامت کردهام
شام را صبـح قیـامت کردهام
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
خیــز و استقبــال کـن از خواهـرت
هر چه میپرسی مپرس از دخترت
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
بر سـر نی هم زبانم میشدی
با سر خود سایهبانم میشدی
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
من چهل منزل کتک خوردم حسین
تــا کـه پیغــام تــو را بـــردم حسین
یابن زهرا السلام زینبت آمد ز شام
اربعین
یک ماه خون گرفته۷-غلامرضا سازگار
ای همسفر ای همنفس ای روح امیدم بردار سـر از خاک من ازشام رسیدم
هـر چند کـه تیـر سخنم کشت عـدو را
خود مثل کمان درغم هجر تو خمیدم
روزی کـه عــدو بــرد مـرا از سر نعشت آمدبه لبم جـان و دل از خویش بریدم
گــردید دلسوختهام طشت پـر از خون در طشت طلا تـا سر خونین تو دیدم
یـک بـــــار نلـــرزیدم و زانــوم نشد خـم
صـد کوه بلا را به سر دوش کشیدم
از حــال دل سـوختهام باز چه پرسی؟ کز خصم ستمکارشنیدی چه شنیدم
آنجا کـه عیـان است چـه حاجت به بیان است
این روی کبود من و این موی سفیدم
یک روز چـو تـو در بغـل فـــاطمه بـــودم
یــــک روز پیـاده بــه روی خــار دویدم
از مقتــل خـــون تـــا دم دروازۀ ساعات یــک گـــام نلـرزیدم و یــک دم نبریدم
با آن همه وقتی به لبت چوب جفاخورد برخـواستم و پیــرهن خـــویش دریدم
من «میثم» دل سوختهام دختر زهرا
در حشـر فقط مرحمت توست امیدم
مصیبت اربعین
یک ماه خون گرفته۷-غلامرضا سازگار
عمـر مــا بعــد تـو چـون بسمـل بیبـال گذشت
نـه چهـل روز کـه هـر لحظه چهل سال گذشت
آمـــدم بــاتــــو بگـــویم بــه چـه احــوال گذشت
همـه جـا بـر من، چــون گوشـۀ گــودال گذشت
کـاش آن دم که ز نعش تو جدا گردیم
عـوض تو سر خود را سر نی میدیدم
از زمــانی که جدا گشت ز پیکـر سـر تو
مـاند جـای سـم اسبـان به روی پیکر تو
کعب نی داشت به کف قاتل بد اختر تو
تـــن آزردۀ مــن شـــد سپــــر دختـــر تو
مـادرت فاطمـه را گوشۀ مقتل دیدم
تو نـالـۀ وای حسینــای ورا بشنیـدم
دیدم از حنجر صدچاک دعایم کردی
سر خود را سر نی راهنمایم کردی
گـاه از گــوشۀ گـودال صدایم کردی
گـاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
بیتو از مقتــل خون رو به حرم آوردم
سر خونین تـو را بر سر نی گم کردم
سـر تـو گم شدو بیروی تو سر کردم من
دیگــر از بــودن خــود صــرفنظـر کردم من
روز رفت و شب خود بیتو سحر کردم من
ظهــر فـردا به سوی کوفه سفر کردم من
این دو روزی که ز دیدار تو بودم محروم
ذکـر من بـود فقـط وای حسیـن مظلوم
بود کوه غم تو همچو علم بر دوشم
غم گرفتی عوض فاطمه در آغوشم
تاصدای تورسید ازسر نی بر گوشم
کرد آوای تو از نوک سنان خـاموشم
خواندی و با نفست شعلۀ آهم کردی
اشـکریـزان ز سـر نیـزه نگـاهم کردی
بـاز پـروانه شـــدم دور سـرت گردیدم
بــا نگــه مــرهم زخـم جگـرت گردیدم
ازهمان پای سرت همسفرت گردیدم
عـاشق صــادق مــوج خطرت گردیدم
اهل هر شهر اهانت به مقامم کردند
بـــا ســــرت وارد دروازۀ شـــامم کرد
چه بگویم که چه درشام کشیدیم حسین
گـام گـام از همه دشنام شنیدیم حسین
سر هـر کــوچه و بــازار رسیـــدیم حسین
غیـر شادی و کـف و خنده ندیدیم حسین
شامیان چنگ و نی و تار و دهل آوردند
هیجـده ســر عــوض شاخـۀ گل آوردند
بـانگ تبریک به دور سر تو سر دادند
نسبــت کفــر بــه اولاد پیمبـــر دادند
نتوان گفت که دشنام به حیدر دادند
سر هر کـوچه بـه مـا زجر مکرر دادند
جگـــــرم را چـــــو تــــن زخمی تو آزردند
دست بستـه به سوی بزم شرابم بردند
در کنــــار سر تـو اشک فشانـدم دیدی
خصم چون مادر تو فاطمه خواندم دیدی
خصم را سخت به تحقیر کشاندم دیدی
بـر همـــه خلق پیــام تــو رساندم دیدی
پـــای قــــرآن دل انگیز تـو ای خون خدا
بر رخش سخت زدم سیلـی یابن الطقا
شام با آن همه بیداد اسیرت گردید
پسـر هنـد جگـــرخوار حقیرت گردید
نــوبت سلطنت طفـل صغیرت گردید
تا صف حشر به ویرانه سفیرت گرید
تا ابد طفل یتیم تو نمایندۀ توست
این نمـاینـده پیـامآور آیندۀ توست
حـال در کـوی تـو رو بار دگر آوردم
بــر تو از کوفه و از شام خبر آوردم
پــرچم صبـر بــه همـراه ظفر آوردم
داغ جای گل و ریحان ز سفر آوردم
دیدی از نیزه چه ها برسرما میآمد
کعب نـی بـود که بر پیکر مـا میآمد
چــادرم رفت ولی دیـدن یـک مـویم نه
قامتم گشت خم از هجر تـو زانـویم نه
بازویم بسته شد اما لب حق گویم نه
گـــره افتــــاد بــه بــازوم بـه ابرویم نه
نه غـم از بند نه باک از گرهم بود حسین
که همین رخـت اسارت زرهم بود حسین
یـوسف فــاطمه ای داغ تــو مُهـر جگـرم
همرهم همسخنم همنفسم همسفرم
خجلـــم از تـــو و از مـــادر و جـد و پدرم
کـــز چه بـــاید بــه وطن پیرهنت را ببرم
یابن زهرا چه شود آبرویم را بخری
همـره خویش مـرا مثـل رقیه ببری
کاش خونین شود از چشم ترم پیرهنم
کـاش میکــرد قضــا پیــرهنـم را کفنم
کاش می گشت کنـار حـرمت دفن تنم
تــو دعــا کــن نبــرد قافله سـوی وطنم
تا به نظم آورد ازسوز درون این غم را
دادهام شعله دمـادم نـفس«میثم»را
نوحه اربعین (۱)
یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار
زینب! زینب! خواهر! از شام بلا خوش آمدی
در زمیــن کربلا خـوش آمدی
ای به لبهایت پیام خون من
تـا قیـــامت حـافظ قانـون من
نور چشمان ترم یادگار مادرم
مــولا! مـــولا! گــرچه خـــوناب جگـر آوردهام
پــــرچــم فتــح و ظفــر آوردهام
عشق را تفسیر کردم یاحسین
شــام را تسخیر کردم یاحسین
نور چشمان ترم یادگار مادرم
زینب! زینب! ســـرفـــراز از شام ویران آمدی
از سفـــر گیســو پریشـان آمدی
ای مناجــات از دعـــایت سـرفراز
ای حسین از خطبههایت سرفراز
نور چشمان ترم یادگار مادرم
مـــولا! مـــولا! تـا قیــامت دیــده گریان توام
یابـنزهـرا مـوپریشـان توام
ای مـرا آرام جان، نـور بصـر
باتو بودم، بیتو رفتم درسفر
نور چشمان ترم یادگار مادرم
زینب! زینب! در شجــاعت، کار مادر کردهای
کوفه را صحرای محشرکردهای
خطبهات اسـلام را پاینـده کرد
خطبههای مرتضی را زنده کرد
نور چشمان ترم یادگار مادرم
مولا! مولا! یک گلستان لالۀ یاست کجاست؟
یابنزهرا دست عباست کجاست؟
ای فـــــدای پــــارهپــــــاره پیکــرت
در کجـــا خفتــه علـــــــیاکبـرت؟
نور چشمان ترم یادگار مادرم
زینب!زینب! تیر کین درچشم عباسم نشست
در میان دشمنان پشتم شکست
تو چرا خم گشتهای ای خواهرم؟
آمــدی بــا قـــامت خــم در بــرم
نور چشمان ترم یادگار مادرم
مولا! مولا! گرچه از هجرت خمیدم یاحسین
غیــر زیبــایی نـدیدم یاحسین
با شرار خشم ظالم سوزیام
آه مـن شـد پـرچـم پیـروزیام
نور چشمان ترم یادگار مادرم
زینب! زینب! شــام ویـــران را تو کردی کربلا
من تو را میدیدم از تشت طلا
بـا شهیـدان جاودان دیدم تو را
زیــر چـــوب خیـزران دیدم تو را
نور چشمان ترم یادگار مادرم
مولا! مولا! از گـــــل نیلـــوفرت از من مپرس
از سهساله دخترت از من مپرس
دختـرت بـا دست زینب دفن شد
مثل زهـرا مـادرت شب دفن شد
نور چشمان ترم یادگار مادرم
نوحۀ اربعین (۲)
یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار
گشته نصیب خواهرت دوباره
زیــــــارت گلـــــــوی پـارهپـاره
همسفرم السلام علیک برادرم السلام علیک
حسین مظلوم
یکتنه یک سپاه تو منم من
زائـــــر قتلگــاه تــو منـم من
عیان بود بر تنم نشانه جزای من شده تازیانه
حسین مظلوم
از سفـــر خـود خبر آوردهام
گزارش از این سفر آوردهام
میچکد از دیدگان، گلابم مسافر مجلس شرابم
حسین مظلوم
جـان اخـا شکستـه پیشــانیام
شسته به خون شد رخ نورانیام
خون جگر بیتو نوشیدهام سر تو را نوک نی دیدهام
حسین مظلوم
یک اربعین فراق
یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار
یک اربعین فراق و غم و غصه و ملال هرلحظهاش گذشته به زینب هزارسال
توروی خاک بودی و میزدچهل عروج مــرغ دلــم بـه جــانب گـودال، بـالبـال
قــــرآن روی سینـــــۀ پیغمبـــــر خدا! گشتی چـرا به زیر سم اسب، پایمال؟
من دیدهام کتـاب خـدا را به تشت زر مــن دیـــدهام بــه نــوک سنان وجه ذوالجلال
درشهرکوفه هرنفسم نهضتی عظیم در شـــام بــود هـر قـدمم صحنـۀ قتـال
از ضــرب تـازیانـه و از جـای کعب نی بـاشد بـه جایجای تن خستهام مدال
هجده ستاره کرد غـروب ازسپهر من هــم بیستــاره مــاندم و هم گشتهام هلال
وقتــی طلوع کـرد رخـت نوک نیزههـا یـــاد آمــدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال
ممکن نبـود بیشتــر از ایـن کنند ظلم بعــد از رسـول، امت او بـا رسـول و آل
پـای سـر تو خنده و شـادی و هلهله هرگـز به شهـر شام نمیدادم احتمال
در حیرتم کـه ماه محـرم چگونـه شد بــــر اهـل کوفه ریختن خـون تو حلال؟!
«میثم!» از این مصیبت جانسوز، روز و شب
مــــاننـد شمــــع آب شــو و مثـــل نـی بنال
اربعین
یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار
جـــرس آرد خبـــر از قافلـۀ شـام و حجاز شهـدا! وقــت نماز است نماز است نماز
ســر بــــرون از جگــر خــاک بیاریـد همه دستـهگل از تـن صـدچــاک بیاریـد همه
لشکــر فتـــح رسیدنـد، علَــم پیــدا شد نــاقههـا! اشــک بـریزیـد، حرم پیـدا شد
حضــــرت فـــاطمـه از عـرش عُـلا میآید یـا کـه زینب بـه سوی کربوبـلا میآید؟
ای شهیــدان به خون خفته ز جا برخیزید گـــل بــه خــاک قــدم دختـر زهرا ریزید
بــوستانی که بوَد رشک ارم نزدیک است حـــرمالله! بیـــــایید حــرم نـزدیک است
بـــا خـود از اشــک دُر نـــاب بیـارید همه بهـــر سقــــای حـــرم آب بیــارید همه
نگـــذاریـد کـــه عبــــاس خجـالت بکشد خجلـت از تشنـگـی بــاغ رسالت بکشد
وای مـــن بـــاز شـــرر بـــر جگـر آل افتاد گـــذر زینب مظلـــومـه بــه گـودال افتاد
بـاز هم در نفسش سوز درون میجوشد عوض اشک زچشمش همه خون میجوشد
خـاک مقتـل خجل از زینب کبراست هنوز روی دستش بدن یوسف زهراست هنوز
گـــویـی از حنجــــر ببــریـده نــدا مـیآید صــوت جـانســوز امـام شهــدا مـیآید
کـــای ز فتـح و ظفــر آورده بشارت زینب! ای شـده فـــاتـح میـــدان اسارت زینب!
گــرچـه از شــام بـلا بـا قد خم برگشتی ســـرفـرازی و فراتــر ز علــم بـرگشتـی
صبــر تـــو در مــلاءعـــام سـرافـرازم کرد آتـش نطـق تـو در شـام، سرافـرازم کرد
نخــل دین، آب حیـات از دهنت مینوشد خون من در نفـس سوختهات میجوشد
مـن هـم از تشت طـلا بر تو نظر میکردم از تـــو بـا ذکـر خــدا دفـع خطر میکردم
تــو خــروشیدی و مـن نیــز دعـایت کردم در همــان تشـت طلا گــریه برایت کردم
آری! آری! نفست روح بــــه قــرآن میداد بانگ یابنالطلقای تو به من جان میداد
شــام، صحرای قیامت ز قیامت شده بود چـوب روی لب من محو کلامت شده بود
مـن و جـد و پــدرم، حیدر و زهرا و حسن همـه گفتیــم که ای دختر زهرا احسن!
شهــدایم همگــی فخــر ز نــامت کـردند قــاسـم و اکبر و عبـاس، سلامت کردند
حق همین است که با خون بنگارم زینب! خــــواهر شیــــردلی مثل تو دارم زینب!
اقتــــدار تـــو بقـــــا داد به قانون حسین خطبههـای تو نیاورد کم از خون حسین
آن کـــه میداد به تو تاب و توان من بودم ســاربان تـو بــه بـالای سنـان من بودم
سنگ دشمن به تنت خورد،نظر میکردم صــورتم را بـه سـر نیـزه سپـر میکردم
مـن بــه ویــــرانه چـــراغ سحرت گردیدم دل شب بـا سـر خـود دور سرت گردیدم
دفـن ریحــــانـۀ خـــــونینجگــرم را دیدم اشـک چشـم تــو و تنها پسـرم را دیدم
دختـرم شـــد دل شب دفـن در آن ویرانه او سفیـــرم شــد و ویرانـه سفـارتخانه
ذات حق،ساقی مینای بلای من وتوست وسعت ملک خدا کربوبلای من وتوست
میـــوۀ نخل بلندش شـده شرح غم ما
نفست خورده به سوز جگر «میثم» ما
نوحۀ دیگر اربعین
یک ماه خون گرفته ۵ – غلامرضا سازگار
الســــــلام علیـــــک یــــــا ابــــــاعبـــــدالله
موی من گشته سفید جامهام گشته سیاه
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
کوفه و شـام بلا، شادی و تشت طلا
سختتر بود حسین بر من از کربوبلا
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
منم و خون جبین منم و اشک غمت
خیـــز تحــویل بگیــر آمــدم در حرمت
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
ای چهل روزه غمت غم چل سالۀ من
در کجا خفته به خون، گل من لالۀ من
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
شـــامیان چنـــگ زدند بر دلم چنگ زدند
هم به ما خنده زده هم به ما سنگ زدند
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
جـــای مـن ویـــرانه جــای تو تشت طلا
جنگ من کوفه و شام جنگ تو کربوبلا
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
دختر کوچک تو گشته در شام، سفیر
کعبـــۀ روح شـده قبــر آن طفــل صغیر
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
آتــش افـروخته بود کودکی سوخته بود
چشم خود گریهکنان به عمو دوخته بود
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
اشبهالناس کجاست؟ شاخۀ یاس کجاست؟
خیـــز از جــــا و بگـــو قبـــر عبـاس کجاست؟
انا محروم حسین انت مظلوم حسین
اربعین
یک ماه خون گرفته ۵ – غلامرضا سازگار
سنگ جفا بر سر ما جای گل و لاله بود
داغ چهـــل روزۀ تـو داغ چهــلساله بود
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
کاش همان لحظه که من از تو جدا میشدم
بــا تـــن پـــاک تـــو بــه گـودال! فدا میشدم
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
جـــان اخـا همسفر کربوبلا آمده
خواهر مظلومهات از شام بلا آمده
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
گرچه به قلب و جگرم داغ عظیم تو بود
جســم کبـــودم سپـر طفل یتیم تو بود
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
من کـه ز صحــرای بلا رهسپـرت گشتهام
تو سر نی بودی و من دور سرت گشتهام
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
خنده به سـوز جگر و اشک روانم زدند
با کف و دشنام، همه زخم زبانم زدند
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
ای همــه جـا قصۀ محبوب به لبهای تو
با چه گنه خصم زده چوب به لبهای تو
یوسف زهرا سلام! آمدم از شهر شام
نفس حیدری
یک ماه خون گرفته ۵ – غلامرضا سازگار
فــاتح شامم و بازآمدم از شام، حسین
کردهام فتح تو را بر همه اعلام،حسین
ذوالفقـــار سخنـم معجـزۀ حیدر داشت
فتـح شدبانفس حیدریام شام،حسین
نـــالۀ کــــودک تـــو کــاخ ستم را لرزاند
گرچه در گوشۀ ویرانه شد آرام،حسین
بـــه طــــواف حــــرم محتـــرمت گردیده
جـــامۀ مـــاتم مـــا حلّـۀ احرام، حسین
در طـــواف سـر خــونین تو خواندیم نماز
مُهـر مـا بود فقط سنگ لببام، حسین
بــاورت بــود کــه در حــال اسیری ببرند
دختــر فـــاطمه را در ملاءعـام، حسین
لعنـــةالله علــــــی آل زیــــــادٍ و زیــــاد
که ز خـون تو گرفتند همه کام، حسین
هــــدیه بــــردند سـر پاک تو را بهر یزید
تـــا بگیــــرند پی قتـل تو انعام، حسین
بــــاورت بود کـه در شـــام بلا دخترکت
برروی خاک گذارد سر بیشام،حسین
آتشـی بــر جگـــر ســوختۀ «میثم» زن
کـه بسوزد زغمت در همه ایام، حسین
اربعین
یک ماه خون گرفته ۵ – غلامرضا سازگار
اختـــر مـن! هلال من! ماه من همسفر و همـدم و همراه من
بـی تــو دلــم طایــر بیبال بود داغ چهـــلروزه چهـلسال بود
شعلـه نثـــار جگـــــرم کردهاند بــا سـر تــو همسفرم کردهاند
پیش روی محمل من صف زدند رقصکنــان، خندهزنان کفزدند
محمـل مــــا در مــلاءعــام بود همـــدم مـا سنــگ لببام بود
دیـده به خورشید رخت دوختم آب شـدم سـاختم و ســوختم
رأس تـو میداد به زینب سلام چشم تو میگشت به من هـمکلام
چشم تو از چارطرف سوی من نغمــۀ قــــــرآن تـــو نیـروی من
حــال، پـی عـرض سلام آمدم فـــاتـح و پیــــروز ز شـام آمدم
ای بــه جمـــالت نگــــه فاطمه ای سر نی همسخن مـا همه
بــاز هـــم از وحـــی محمّد بگو از گلــوی پـــاره خــوشآمد بگو
آمـــدهام شـــانه بـه مویت زنم بــوسه بـه رگهای گلویت زنم
دست، بـرون از جگــر خاک کن اشک غم از دیدۀ من پاک کن
ای بـــه لبت زمـــــزمــــۀ آبآب آب بــــده آب بـــــده بـــر رباب
جـــان اخـا غنچۀ پرپر کجاست آب که آزاد شد اصغر کجاست
آمـــدم از شام سوی این حرم تـــا بــــه مـــزار تـو طـواف آورم
مـــروه مـزار تــتـو، صفـا علقمه سعـی کنـم پشت سر فاطمه
آمـــدهام ای همـه جا همرهم تــا سفــر خویش گزارش دهم
نـــام تـو زنـده ز قیام من است فتح تو درخطبۀ شام من است
وحی خدا داشت بیانم حسین تیـــغ علـــی بـود زبانم حسین
ســوختم و سـوختم و ساختم لـــرزه بــه کـــاخ ستم انداختم
طفـــل تـــو گــــردید پیــامآورت شــــام شد آرامگــــه دختـرت
گـــرچه به پای سرت آرام شد سفیـــر دائـــم تو در شام شد
زنده شد از دفن شب دخترت
خـــاطـــرۀ دفــن شب مادرت
اربعین (نوحۀ اول)
مسافران صفر۲-غلامرضا سازگار
ای زیباتـرین ستارۀ من ای مصحف پارۀ پارۀ من
ای یار نازنین، بعد از یک اربعین، طفلانت را ببین
مولانا یا حسین(۳)
من یک کربلا غمنامه دارم سر بر خاک قبرت میگذارم
گویم از کربلا، یا از شام بلا، یا از طشت طلا
مولانا یا حسین(۳)
خون در دیده و آتش به سینه آه از داغ گلهــای مـدینـه
کو گل یاس من، باغ احساس من، قبر عباس من
مولانا یا حسین(۳)
ای لب تشنه درخون آرمیده بین دریای اشکم رابه دیده
از ره رسیدهام، با اشکِ دیدهام، دستهگل چیدهام
مولانا یا حسین(۳)
شدسوغات شامم اشک وناله درفقدان زهرای سه ساله
شمع کاشانه سوخت،مثل پروانه سوخت،کنج ویرانه سوخت
مولانا یا حسین(۳)
من بودم واشک وسوز وآهم تو درطشت زرکردی نگاهم
ای برجانت درود،جرمت آخر چه بود،شد لبهایت کبود
مولانا یا حسین(۳)
بوداشکم به چشم و ناله دردل درگودال و درزندان و محمل بردل
چنگم زدند، بر رخ رنگم زدند، بر سر سنگم زدند
مولانا یا حسین(۳)
اربعین (نوحۀ دوم)
مسافران صفر۲-علی انسانی
ای بــرادر بهـر تو مهمان رسیده
رفتـه و بـرگشته امّـا قـد خمیده
زینبم من زینبم من زینبم من
یــا دعا کـن قلب من قوَّت بگیرد
یا دعا کن خواهرت زینب بمیرد
زینبم من زینبم من زینبم من
از رقیّه قسمت من درد و غم شد
آیهای از سورۀ عشق تو کم شد
زینبم من زینبم من زینبم من
تــا ز نیــزه بر رخ من خنده کردی
بـا نگـاه خـود دلـم را زنده کردی
زینبم من زینبم من زینبم من
ایـن پذیرایـی کوفـی شد ز مهمان
تــو به مطبخ بودی و من کنج زندان
زینبم من زینبم من زینبم من
اربعین (نوحۀ سوم)
مسافران صفر۲-سیّدرضا مؤید
برگشتم از شام بلا حسین جان
بـــار دگـــر در کـربلا حسین جان
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
بـس خـوردهام از خصم تازیـانه آتـش زقلبـم مـیکشد زبانه
آن شب که درخرابه کربلا شد رقیـه هـم از اسـرا جـدا شد
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
مـن شــرح اربعیـن شنیـده بودم کاش این چنین روزی ندیده بودم
آنان که باششماهه جنگ کردند از مــــا پذیـرایی به سنگ کردند
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
چلّــهنشینــانِ غمـــت رسیـــــدند کبـوتــرانِ حـــرمت رسیـــدند
یک شب به سیری ماغذا نخوردیم چون مادر خود تازیانه خوردیم
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
قربان زخم سینهات حسین جان این تو واین سکینهات حسین جان
آوردهام ربــــــــاب هـــمسـرت را بـــر او نشــــان ده قبــر اصغرت را
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
برخیز و بگشا بند محملم را بـرخیز و بگشا بند محملم را
مـن انقـلابت را تمـام کـردم رقیـه را سفیـر شــام کـردم
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
در شام و کوفه انقلاب کردم کاخ ستمگـران خراب کردم
من زینبم قانونگــذار عشقم ویرانگـــر حکــومت دمشقم
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
زخم دل ما جز نمک نخـورده طفلی نباشد که کتک نخورده
آوردهام تمــــــام کـــودکـانت غیـر از رقیه طفل خستهجانت
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
رقیّــهات همـــراه مــــا نیــامد دیگــر مپــرس از مـا چرا نیامد
راه نفس در سینه تنگ کردند از مــا پذیرایی به سنگ کردند
حسینِ من کجائی؟ وای از غم جدائی (۲)
اربعین (نوحۀ چهارم)
مسافران صفر۲-محمّد موحدیان
مـن کـه خـود صاحب عزایم روضــــهخـــــوان کـربــلایم
شـــاهــد بــاغ گلهای پرپـر السّـلامُ علیــــک ای برادر
السّلامُ علیک ای برادر
زائـــــــــــرت در اربعینــــــــم لالــه بـــــر قبــرت بچینم
ســــــــــوز و آه آتشـینــــــم برعزایت دهـد شـور دیگر
السّلامُ علیک ای برادر
یــــــاد آن روزی کـــز اینجـا رفتــم و مــاندی تــــو تنهـــا
می رسیــــد آوای زهـــــرا کای شهیدبخون خفته مادر
السّلامُ علیک ای برادر
از چهــــــل منــــزل اســارت بـــا تـو چـون سازم حکایت
از شـکنجـــــه وز شمـــــاتت شـاهدم بودی ازنیزه باسر
السّلامُ علیک ای برادر
لب بــه قــرآن میگشــودی رفـــــع تهمـــت مــینمـودی
هــــر کجــــا رفتــم تـو بودی خیز وبرگوخوش آمدبه خواهر
السّلامُ علیک ای برادر
اربعین (نوحۀ پنجم)
مسافران صفر۲-غلامرضا سازگار
بـــــرادر ز شــام بــلا آمدم
من از پای طشت طلا آمدم
ز حالم گواهی به اشکم نگاهی
برادر حسینم برادر حسین(۲)
ز داغ تــو یـک اربعین سوختم
به ملک دلم شعلـه افروختم
ز داغت کبابم غمت کرده آبم
برادر حسینم برادر حسین(۲)
به دل بادف و چنگ چنگم زدند
بـه دروازۀ شــام سنگــم زدنــد
سرت را چو دیدم گریبان دریدم
برادر حسینم برادر حسین(۲)
همه بر تماشای ما صف زدند
بــه دور سـر پاک تـو کف زدند
زده خنده دشمن به اشک غم من
برادر حسینم برادر حسین(۲)
تسلاّ بـه قـلب کبـابم بـده
ز رگهای خونین جوابم بده
غریبم، شهیدم تمــام امیـدم
برادر حسینم برادر حسین(۲)
سکینـه ز شـام خراب آمده
بــه اصغر خبر ده رباب آمده
دل از جان بریده علـی را ندیـده
برادر حسینم برادر حسین(۲)
مـن آن بــانـوی مکتــب عصمتم
که گردیده در این سفر قسمتم
جبیـن شکستـه نمـاز نشستـه
برادر حسینم برادر حسین(۲)
اربعین (نوحۀ ششم)
مسافران صفر۲-محمّد نعیمی
بـر مشــام آید عطـر دلجویت خــواهرت گـردید زائـر کویت
ای حسین من نورعین من
بـــــر غـــــزالان بــــاغ آلالله تـــربت پـــاکت شد زیــارتگاه
ای حسین من نورعین من
بــر مـــزارت ای سرو بستانم زاشـک مــژگانم لاله بنشانم
ای حسین من نورعین من
دخترت پنهان کنج ویراناست جای او خالی بین یاراناست
ای حسین من نورعین من
یک دم ازمقتل چشم خود واکن لالههای خود را تماشا کن
ای حسین من نورعین من
بعدتو شمـع محفلم غم شد قامتم خم شد طاقتم کم شد
ای حسین من نورعین من
خون به جای اشک از بصر بارم پیکــر نیلـــی ارمغـــان دارم
ای حسین من نورعین من
اربعین (نوحۀ هفتم)
مسافران صفر۲-محمود تاری (یاسر)
طی شد چهل روز بــا آه و زاری
شــد اشـــک زینب از دیده جاری
دوباره زینب شد کربلایی با چشم گریان
مظلوم حسین جان
آن کس که بوسه زد بــــر گلویت
بــا قــلب خستـه آمد به سویت
آمده اکنون با چشم پرخون گریان و گریان
مظلوم حسین جان
بــــاغ خـــزانت بلبــل نــدارد
آمــــده امّـــــا یک گل نـدارد
در پیش رأست این گل خزان شد در کنج ویران
مظلوم حسین جان
دارم ز داغت آتش به سینه
بی تو چگونه روم مـــدینـه
آسان نباشد از تو جدایی ای روح قرآن
مظلوم حسین جان
روی دل مـن سوی وطن نیست
از تـو مرا جز یـک پیرهن نیست
ای کاش میشد میماندم اینجا ای نور یزدان
مظلوم حسین جان
اربعین (نوحۀ هشتم)
مسافران صفر۲-علی انسانی
آمد سوی باغ گُل، یک قافلهی بلبل
شد باغ، پُر از بلبل، امّا نبود یک گُل
کو باغ من و گلخانۀ من کو شمع و گل و پروانۀ من
آرام دل زینـــــب بین جان مرا بر لب
در گریه رباب از آب، آتش زده یکسر را
پیوستـه ز مـن جوید، قبر علیاصغر را
دارد ز غم و داغ پسرش گهوارۀ خالی را به بَرش
آرام دل زینــــب بین جان مرا بر لب
بار سفرِ خود را بی من ز چه رو بستی
رفتی و ز داغ خـود تـو قاتل من هستی
بنگر به چه احوال آمدهام رفتم الف و دال آمدهام
آرام دل زینــــب بین جان مرا بر لب
نظرات شما عزیزان: