تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26267
بازدید دیروز : 136836
بازدید هفته : 26267
بازدید ماه : 348548
بازدید کل : 10740303
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 4 / 10 / 1400

ضرب المثل آب اینجا و نان اینجا...

 داستان ضرب المثل ها, ریشه ضرب المثل های ایرانی

داستان ضرب المثل آب اینجا و نان اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟

 کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل آب اینجا و نان اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟ هنگامی که فردی به دنبال راحت طلبی است و به خود هیچ زحمتی نمی دهد و تلاشی نمی کند این ضرب المثل را به کار می برند.

 داستان ضرب المثل:

توی زندان تمام زندانیان دست به دعا برمی داشتند که از زندان ازاد شوند. کسانی که توی زندان بودند  به آزادی فکر می کردند. اما در زندان شخصی بود که وضعش فرق می کرد. تا می فهمید که کم کم دارد زمان محکومیتش تمام میشود و همین روز هاست که اسمش را صدا بزنند و بگویند: (تو آزادی!) در همان زندان کار خلاف و بد دیگری میکرد تا باز هم به دستور قاضی محکوم شود و در زندان بماند.

زندانبان ها می دانستند که هیچ کس مثل او نیست، کم کم به او شک کردند و سعی کردند راز علاقمند بودن او را به زندان بفهمند. شب و روز مواظبش بودند که ببینند چه می کند و چه کاسه ای زیر نیم کاسه است. زندانبان ها هفته ها و ماه ها کار های او را زیر نظر داشتند و حرکاتش را  به رئیس زندان گزارش می دادند اما هرگز نتوانستند دلیل  علاقه ی او به زندان را بفهمند.

 رئیس زندان و زندانبان ها تصمیم گرفتند این بار وقتی که روز های پایانی دوران محکومیت او فرا می رسد هر کاری که کرد نادیده بگیرند و او را به دادگاه نفرستند تا باز هم محکوم نشود و در زندان نماند. چند روز به پایان محکومیت زندانی مانده بود که سروصدای زیادی از توی سلول بلند شد. زندانبان ها با عجله خودشان را به سلول رساندند و دیدند که زندانی مورد نظرشان دعوا راه انداخته  و پتو و وسایل یکی دیگر از زندانی ها را آتش زده است.

 ماموران زندان او را دستگیر کردند و به سلول دیگری بردند. او انتظار داشت که فردا دستبند به دستش بزنند و برای محاکمه پیش قاضی بفرستندش. اما آن ها طبق تصمیمی که گرفته بودند این کار را نکردند و اصلا به روی خود نیاوردند. سه چهار روز پایان محکومیت زندانی هم گذشت و خلاصه روز آزادی اش فرا رسید. رئیس زندان و ماموران وسایلش را به دستش دادند و گفتند :(برو تو دیگر آزادی.)

زندانی کمی این پا آن پا کرد و گفت: حالا نمی شود مرا باز هم توی زندان نگه دارید؟

رئیس زندان خندید و گفت: باید برای ما بگویی که چرا این قدر به زندان علاقه داری شاید بتوانیم کاری برایت بکنیم .

زندانی گفت :نان اینجا ، آب اینجا جا بروم بهتر از اینجا؟ از اینجا که بیرون بروم ، باید برای پیدا کردن یک خانه ی گرم و یک لقمه نان، صبح تا شب جان بکنم. مطمئن باشید اگر مرا امروز هم آزاد کنید ، بیرون از زندان کاری میکنم که چند روز دیگر باز هم مرا زندانی کنند.

 

گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی