راز سلامتی
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13606
بازدید دیروز : 4917
بازدید هفته : 19232
بازدید ماه : 145936
بازدید کل : 11202787
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 21 / 4 / 1394


راندا برن (یاسی) :

خدیا متشکرم برای شفای همه بیماران ...
از نوشته های سید حسین عباس منش 

در وجود شما بزرگترین کارخانه داروسازی وجود دارد که هیچ نیازی به پزشک نخواهید داشت 
این "راز "شما را از تمام بیماری ها و ناخوشی های جسمی رها میکند و بدنی سالم و قدرتمند به شما هدیه میکند ... اما چطور ؟؟؟
بدن ما هر لحظه در حال تولد و مرگ است ... به این صورت که در هر لحظه , تعداد زیادی از سلول های انسان در حال از بین رفتن و تعداد زیادی در حال متولد شدن هستند ... این یعنی بدن شما هر لحظه از نو متولد میشود ولی در بعضی ها این کار چند هفته طول میکشد و در برخی دیگر چند ماه ...
و صد البته که تولد سلول های جدید ارتباط کاملا تنگاتنگی با "ذهن" شما دارد 

کیفیت سلول هایی که تولید می شوند بستگی به ذهن مان دارد که آیا این سلول ها معیوب متولد می شوند یا سالم 
یعنی بیماری در بدنی که دارای یک ذهن سالم و با نشاط و آرام هست نمیتواند دوام بیاورد
زیرا سلول هایی که هر لحظه متولد می شوند بسیار سالم و قوی متولد می شوند و باعث میشود بیماری که بانی اش بد کار کردن سلول هاست از بین برود ...

همه چیز به همین سادگی ست ...
وقتی شما مدام به بدبختی و مشکلات و بیماری و کینه و انتقام فکر میکنید ذهن تان پیام هایی را به سلول ها می دهد که باعث بیماری و ضعف جسمی میشود 
من با اطمینان به شما میگویم که سالهاست مریض نشده ام
( اینو عباس منش میگه هاااا نه من ... و البته منم خدا روشکر خیلی کم مریض میشم سالی یک بار و اونم یه سرماخوردگی یک روزه  به جون خودم خالی بندی نمیکنم  )

ما معتقدیم که شما در صورتی که قانون را به نحو احسن اجرا کنید هیچ گاه بیمار نخواهید شد و اگر ویروسی وارد بدنتان شود به سرعت از بین خواهد رفت 

وضعیت الان بیماری شما به علت افکارتان است .. این بدین معنی نیست که الان از دارو استفاده نکنید ... خیر ...از داروهایتان استفاده کنید زیرا داروها میتوانند به روند بهبودی شما الان کمک کنند ولی وقتی که شما مدتی از قانون استفاده کنید دیگر هیچگاه مریض نمیشوید که بخواهید دارویی استفاده کنید

در ادامه واستون میگم چطوری از این راز و قانون استفاده کنیم که همیشه سالم باشیم ...
حتی واستون داستان یک دختر شفا یافته سرطانی رو میگم از همین ایران خودمون تا بیشتر و بیشتر به قدرت ذهن واقف بشیم و هم اینکه
باور کنیم "هیچ چیز غیر ممکن نیست "

میدونید چرا این بحث رو مطرح کردم دوس جووونام ؟
چون سلامتی بزرگترین نعمت خداست ... 
نعمتی و هدیه ای و ثروتی بالاتر از سلامتی سراغ داریم ؟
والاهه من که بالاتر ازین سراغ ندارم 
حتی راندا برن واقعی در کتاب جادو میگه : بدون سلامتی هیچ آرزویی دیگه قشنگ نیست و همه چیز جذابیت خودشو از دست میده 
من با هر نفس کشیدنم بابت سلامتی ام از خدا تشکر میکنم ..
خدایا متشکرم متشکرم متشکرم

 

تجربه ی سارای عزیز (خواهر یاسمن) از "راز" :

سلام به همگی، امیدوارم که همه خوب و خوش و سلامت باشن این تجربه ای که میخوام ازش براتون بگم مربوط به فروردین امسال هستش و در مورد سلامتی برادرمه.

واسه پای برادرم یه مشکل جدی پیش اومده بود که از عوارض یه تصادف قدیمی بود و چند سالی درگیرش کرده بود و باز پیش از عید اونو روانه ی بیمارستان کرد با علائم عفونت شدید! دکتراش اول تصمیم به عمل گرفتن و چون شدت آسیب زیاد بود از ما رضایت نامه برای قطع عضو خواستن اما یه روز بعد تصمیم گرفتن از طریق تزریق دارو و آنتی بیوتیک قوی مسئله رو حل کنن.

حدود 3 هفته اوضاع به همین منوال گذشت و برادرم با وجود سن کمش تمام تعطیلات عید رو توی بیمارستان به امید بهبود تحمل کرد و درست هفته ای که منتظر مرخص شدنش بودیم شرایط به کلی عوض شد. عفونت چند برابر شده بود و به دلیل احتمال ابتلا به" قانقاریا" میخواستن پا رو از زیر زانو قطع کنن !!!!! این برای یه نوجوون عاشق ورزش و ماشین ،کسی که لحظه شماری میکنه تا به سن 18 سالگی برسه و گواهینامه شو بگیره خبر وحشتناکی بود!

از طرفی ما نمیتونستیم به خودش چیزی بگیم تا دکترا به یه نظر مشترک برسن. واقعا شرایط خانوادگی ما توی اون مدت غیر قابل توصیفه و تمام شبانه روز پر از بغض و اشک و درد بودیم. همه چیز مثل یه کابوس وحشتناک بود که تمام نمیشد. ما هر راهکاری از راز یاد گرفته بودیم انجام دادیم شکرگزاری،‌ نامه به خدا و فرشته ها و مراقبه و تجسم سازی و عبارات تاکیدی و... .

به خودش هم یاد داده بودم که از فرشته اسرافیل کمک بخواد. توی این چند روزی که فرصت بود با استفاده از کتاب" از دولت عشق کاترین پاندر" و" تجسم خلاق شاکتی گواین"،‌بهش کمک کردم که ذهناً مراقبه کنه برای سلامتی کاملش و همچنین با خودش کنار بیاد تا بتونه آدمی رو که غیر منصفانه زیرش کرده بود ببخشه و در نهایت هم با خلوص نیت اونو بخشید و به خدا سپرد...

آخرین روز قبل ازعملش توی مسیر بازگشت از بیمارستان دو تا اسم توجه منو به خودش جلب کرد یکی " بیمه نیما" و " عکاسی بهبود" و از اونجایی که اسم برادرم نیما بود مطمئن بودم که این اسامی واسه من پیامی داره اما همون لحظه نتونستم درکش کنم! شبش هم به فرشته معجزه نامه نوشتیم چون ما واقعا نیاز به یه معجزه داشتیم. صبح روز عمل، دکتر یه عکس جدید از پاش خواسته بود که دقیقا همون معجزه ای بود که ما لازم داشتیم هیچ اثری از اون همه عفونت دیده نمیشد، فقط یه نقطه ی کوچیک!!!!!!!!! که با یه عمل ساده تر بر طرف شد!!!!

و من تازه معنای کامل اون اسامی رو که کائنات برام فرستاده بود رو فهمیدم، سلامتی نیما بیمه شده بود و از طریق یه عکس رادیولوژی بهبود وضعیتش نمایان شد!!!!!!یه بار دیگه قانون عشق در برابر شرایط سخت خانواده ی ما پیروز شد!!!!

وقتی تو نسبت به اطرافیان و عزیزانت سرشار از عشق و محبت باشی، قانون عشق هم به تو جواب مثبت میده و هر وقت که تو بخوای معجزه رخ میده!! از صمیم قلبم از خدا و فرشته ها و کائنات سپاسگزارم و آرزو میکنم همه ی بیماران سلامت و شفای الهی رو دریافت کنن 

 

تجربه ی میترای عزیز از "راز":

مهر ماه سال گذشته مامانم رو بدلیل سرگیجه و حالت تهوع در بیمارستان بستری کردن و بعد از سی تی اسکن از سرش متوجه شدیم که توده تو سرشه (مربوط میشد به سرطان سینه 5 سال پیش ) و فوری عملش کردن و بعد از عمل دکتر توده رو واسه آزمایش به آزمایشگاه فرستادن و مشخص شد از نوع بد خیمه و احتمال اینکه جای دیگه از بدنش باشه خیلی زیاده.

 خلاصه بعد از سی تی اسکن از تمام بدنش فهمیدیم که کبد و ریه هم مبتلا شده جواب آزمایش رو که پیش پزشک معالج بردم تشخیص داد با شیمی درمانی و در بهترین حالت 2 سال بیشتر زندگی نمیکنه وای نمیدونید چه روزای سختی بود و از اونجایی که فقط من از این موضوع اطلاع داشتم و تنها کسی بودم که توی خونواده اطلاع داره (4 تا خواهر و برادر دیگه هم دارم) خیلی سخت بود.

 شبا قبل خواب فقط گریه میکردم روزا که بیدار میشدم گریه میکردم البته مامانم حتی از بیماریش اطلاع نداشت دکتر گفته بود واسه روحیش خوب نیست اون فکر میکرد که یه کیست چربی بوده که از سرش خارج کردن .مدتها گذشت حدود 3 ماه رو همینطوری گذروندم تا اینکه یه روز موقع تمیز کردن خونه فیلم راز 2 رو پیدا کردم خیلی وقت بود که خریده بودمش ولی چون یه بچه کوچیک داشتم موفق به دیدنش نشده بودم.

 بعد از دیدنش تصمیم گرفتم که یه جعبه واسه آرزوهام درست کنم و شفای مامانم رو بنویسم توش بزارم باورتون میشه بعد از گذشت 1 ماه از درست کردن جعبه و تو دهمین جلسه شیمی درمانی مامانم دکتر تصمیم گرفت یه سی تی اسکن بگیره تا روند رشد بیماری و تاثیر داروهای شیمی درمانی مشخص بشه بعععععععله جعبه آرزوهام عمل کرده بود و معجزه اتفاق افتاده بود حالا دیگه اثری از اون بیماری توی بدن مامانم نبود دکترش صراحتا گفته بود این یه معجزه است و حالا من روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم و شاد زندگی میکنم و حالا که جعبه آرزوهام عمل کرده کلی آرزو نوشتم و داخلش انداختم و منتظرم که تجربه های بعدیم رو براتون بفرستم.

میترا: 
 جعبه آرزوها چیست؟ 
جعبه آرزوها یکی از تکنیک هاییه که بدلیل فیزیکی بودنش من فکر میکنم تاثیر بیشتری داشته باشه البته اولین قانونش اینه که بهش اعتقاد داشته باشیم اولین قدم درست کردن جعبه آرزوهاست باید حتی الامکان از بهترین و زیباترین جعبه ها درست بشه چون قراره آرزوهای طلاییتون رو داخلش بذارین. خب حالا وقتش رسیده به کائنات سفارش بدین (کائنات بهترین دوست منه نمیدونید وقتی باهاش حرف میزنم چه احساس خوبی دارم به نظرم تنها دوستیه که راز داره و بدون هیچ توقع و چشم داشتی فقط آرزوهامو برآورده میکنه)
سفارشتون میتونه به شکل لیستی از آرزوهاتون باشه میتونه یه نشونه و یا عکس از خواستتون باشه. به کائنات شک نکنید چون ناراحت میشه برای هر کسی که دوست دارین آرزو کنین اصلا نترسین جعبه جای کلی آرزو داره حالا درش رو ببندین و مثل ارزشمند ترین چیزی که دارین ازش مراقبت کنین میتونین بالای لیست یا عکسی از سفارشتون بنویسین اینا آرزوهای منه و مطمئنم که بدستش میارم امیدوارم برای همه اثر بخش باشه و همتون رو شاد کنه.

 

 

 

من سرطان او را درمان کردم!


بِیلی از دالاس

مادرم پرستار یک بیمارستان محلی است، و در بیمارستانشان برنامه ای دارند که طبق آن مردم می توانند از کودکانی که سخت بیمار هستند ملاقات کنند. من تنها عضو خانواده ام هستم که از "راز" اطلاع دارم، پس مادرم چیزی از راز نمی داند. مادرم از من خواست که داوطلب بشوم و با چند کودک بیمار صحبت کنم، اما من دوست نداشتم! دلم نمی خواست آخر هفته ام را با یک مشت بچه ی مریض بگذرانم.ولی وقتی مادرم درباره ی پسر بچه ی 9 ساله ای که سرطان داشت و فقط چند هفته ی دیگر زنده می ماند با من صحبت کرد نظرم عوض شد. من به اتاق آن پسر بچه رفتم، و دیدم که غمگین روی تختش نشسته است. نمی دانستم به بچه ی کوچکی که می دانست دارد می میرد چه بگویم. پس خودم را به او معرفی کردم، و او درباره ی تمام جراحی هایش با من حرف زد، و از دردی که از سر می گذراند گفت. او خیلی شیرین بود، و نزدیک بود گریه ام بگیرد. اما بعد از 10 دقیقه صحبت کردن با او، متوجه شدم که چقدر خودخواه بودم. مطمئن نبودم که آیا او باعث ایجاد سرطانش شده بود؟ واقعاً نمی دانستم چه کسی مقصر است، تنها چیزی که می دانستم این بود که نمی خواستم آن بچه بمیرد.

از او خواستم به یکی از لحظات شاد زندگی اش فکر کند، او چشمهایش را بست و لبخند زد، سپس از او خواستم خودش را در خانه تصور کند، شاد و سلامت، و او این کار را کرد. به او گفتم مرتب با خودش تکرار کند من سلامتم. او پرسید چرا؟ و من گفتم :چون اگر این کار را بکنی، درمان خواهی شد." او پرسید " از کجا می دانی؟" نمی خواستم همه این چیزها را برایش توضیح دهم، چون او خیلی کوچکتر از آن بود که بخواهد این مسائل را درک کند. جواب دادم "چون خدا تو را دوست دارد و دلش می خواهد تو با خانواده ات باشی. خدا به تو ایمان دارد، و تو هم اگر به خودت ایمان داشته باشی می توانی سالم شوی." او متوجه حرفهایم نشد. لبخندی زد و من و او با همدیگر 50 بار تکرار کردیم" من سلامتم".

من اتاق را ترک کردم، با این امید که او آن جمله را از ته قلب باور کرده باشد.

روز بعد، وقتی مادرم دیروقت به خانه آمد پیش من آمد تا ماجرایی را برایم تعریف کند. حدس بزنید چی گفت " اون پسر بچه سرطانی که تو بیمارستان ملاقاتش کردی یادته؟" من لبخندی زدم . مادرم ادامه داد "سرطانش به طور کامل از بین رفته. دکترها امروز صبح این را فهمیدند، حتی نتوانستند توضیحی برایش پیدا کنند."

حالا من و آن پسر بچه هر هفته از طریق ایمیل با هم در ارتباطیم؛ و او از آن زمان هنوز سالم است :)

 

 

 

قدرت تفکر مثبت و باور داشتن


تریشیا هرناندز از ترینیداد


اول از همه می خواهم از راندا و تیمش تششکر کنم. سپاسگزارم.سپاسگزارم.سپاسگزارم. من راز را خوانده ام و حالا دارم جادو را می خوانم و تمرینات روزانه اش را در زندگی ام بکار می برم. بعد از خواندن راز متوجه شدم این دقیقاً همان چیزی بود که صد در صد برای تغییر افکار منفی ام به آن احتیاج داشتم. در 38 سالگی بالاخره نیاز داشتم شاد باشم و تغییرات مثبت را در زندگی ام ببینم.

اولین کاری که انجام دادم نوشتن لیستی از تمام چیزهای مثبتی بود که می خواستم برایم اتفاق بیافتند ، درخواست، باور، دریافت . من این لیست را در ماه مارس 2012 تهیه کردم و اکنون بعضی از آنها را دریافت نموده ام. من و مادرم خیلی بیشتر از قبل همدیگر را درک می کنیم و دوست داریم. در مقطع فوق لیسانس دانشگاه پذیرفته شدم. پسرم سخت مریض بود و در بیمارستان بستری بود ، من باور داشتم که او حالش خوب می شود همچنین عشق و گرد و غبار جادویی شفا را با تمام بچه های بیمار دیگر که در بیمارستان بودند تقسیم کردم. این کار را از کتاب جادو یاد گرفته بودم و فکر می کنید چی شد ؟ در عرض چند رو زحال پسرم خوب شد و نتیجه ء تمام آزمایشات خون او منفی در آمد و از بیمارستان مرخص شد. 

حالا دارم روی ازدواج و ملاقات با همسر آینده ام کار می کنم. خدایا متشکرم. ایمان همه چیز را ممکن می سازد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: راز سلامتی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی