. مشورت با مردم و مشاركت دادن آنها در تصميمگيريها: امام در موارد گوناگوني با اصحاب[2]خود مشورت ميكرد. براي نمونه در جريان جنگ جمل، جنگ صفين و عزيمت آنها به طرف شام، با سپاه خود مشورت كرد. و در محروم كردن معاويه از حاكميّت شام نيز با افراد صالح مشورت نمود. و اين شيوه براي تحقق بخشيدن به مشروعيّت جامعه شناختي و مقبوليت مردمي، بسيار مؤثر است.[3]
3. اجراي مساوي و عادلانه و استثناناپذير قوانين: علي(ع) در تقسيم بيتالمال، اجراي حدود الهي و ساير حقوق و قوانين عدالت علوي را اجرا ميكند و هيچ كسي حتّي برادرش عقيل را از اين قاعده مستثنا نميسازد.[4]
4. اهميّت دادن به افكار تودهي مردم و انتقادها: وظيفهي حكومت نسبت به مردم اين است كه از حقوق آنان دفاع كند و اهداف حكومت را تحقق بخشد و مردم را از موقعيت و واقعيتهاي موجود مطّلع سازد تا ذهنيتهاي منفي به حدّاقل برسند؛ ولي با وجود اين، به انتقادها و نظرات مخالفان نيز گوش فرا دهد و علي(ع) نيز به اين روش حكومتداري، عمل ميكرد.
5. بهرهگيري از گذشته و تاريخ عبرتآموز و استفاده از سنّتهاي خوب گذشته: علي(ع) به مالك فرمود: آيين پسنديدهاي را به هم مريز كه بزرگان اين امت، بدان رفتار نمودهاند و مردم بدان وسيله به هم پيوستهاند و رعيت با يكديگر سازش كردهاند و آييني را قرار مده كه چيزي از سنّتهاي نيك گذشته را زيان رساند تا پاداش از آن نهندهي آن سنّت باشد و گناه شكستن آن بر تو ماند.»[5][30] امام در بهره گرفتن از تاريخ عبرت آموز، به وقايع تاريخي استناد ميكرد و ميفرمود: «چنان در كارهايشان نگريسته و در سرگذشتهايشان انديشيده كه گويي يكي از ايشان گرديده، بلكه با آگاهياي كه از كارهايشان به دست آورده است، گويي چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده است.»[6]
6. حق پرسش دادن به ديگران: سيرهي امام در حكومتداري اين بوده كه حق پرسشگري را براي مردم دانسته و آنها را به سؤال كردن ترغيب مينمود.[7]
7. ارزش نهادن به عهد و پيمانها: علي(ع) هميشه نسبت به وعدههاي خود پايبند بود؛ حتّي به مالك سفارش ميكند كه اگر با دشمنت پيماني نهادي و در ذمّهي خود او را امان دادي به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمّه داري، ادا نما و خود را چون سپري در برابر پيمانت برپادار؛ زيرا مردم بر هيچ چيز از واجبهاي خداوند چون بزرگ شمردن وفاي به عهد سخت همداستان نباشند با همه هواهاي گوناگون كه دارند و رأيهاي مخالف يكديگر كه در ميان آرند و مشركان نيز جداي از مسلمانان وفاي به عهد را ميان خود لازم ميشمردند؛ اگر چه زيان پايان ناگوار پيمانشكني را بردند. پس در آنچه به عهده گرفتهاي، خيانت مكن و پيماني را كه بستهاي، مشكن.[8]
8. رعايت اخلاق حسنه: امام به اخلاق نيكو، متخلق بود و كارگزارانش را نيز بدان توصيه ميكرد.[9] ضراربنحمزه به اصرار معاويه، علي(ع) را چنين توصيف ميكند: «به خدا سوگند، كه دورانديش و نيرومند بود؛ سخن به فضل ميگفت و به عدل، حكم مينمود، علم از اطرافش فرو ميريخت و حكمت بر زبانش جاري بود؛ از دنيا و زيورش وحشت داشت و با شب و تاريكياش مأنوس بود. به خدا سوگند، داراي اشك فراوان و تفكّر زياد بود و به علّت بخشش فراوان دستش را خالي ميكرد و از نفس خويش وحشت داشت؛ لباسهاي خشن و غذاهاي سخت او را خوش ميآمد و در ميان ما همانند يكي از ما بود. اگر از او ميپرسيديم، پاسخمان ميداد و اگر نزدش ميرفتيم، ابتدا سلام مينمود و اگر دعوتش ميكرديم، نزدمان ميآمد. با اين حال، به خدا سوگند، با اين نزديكياش به ما و قربي كه به ما داشت، به علّت هيبتش، با او سخن نميگفتيم و به خاطر عظمتي كه نزد ما داشت، با او ابتدا به سخن در نميآمديم. اگر لبخندي ميزد دندانهايش همانند مرواريد به رشته كشيده بود. افراد توانا نميتوانستند باطل او را طمع كنند و انسانهاي ضعيف از عدل او مأيوس نميشدند.»[10]
9. روش تعليم و آموزش: سراسر نهج البلاغه حاكي از تعليم و آموزش علي(ع) به اصحابش است. حقوق آنها و مسائل اعتقادي و اخلاقي و احكام را به آنها آموزش ميداده و دشمن و دوست را براي آنها معرّفي ميكرد.
10. از بين بردن فتنهها و زمينههاي آنها: يكي از روشهاي حكومتي علوي، فتنهشناسي و نابود كردن فتنهها و بسترهاي آنها بود. فتنه آنجايي تحقق مييابد كه حق و باطل آميخته گردند. منشأ فتنه كه هوسهاي فتنهگران و بدعتهاي ديني بود، مورد مخالفت شديد آن حضرت قرار ميگرفت. امام ميفرمايد: «وقتي كه فتنهها روي ميآورند، شبهه ايجاد ميكنند و زماني كه روي ميگردانند، آگاهي ميدهند، فتنه همچون بادها دور ميزند و به برخي از شهرها برخورد ميكند و از كنار برخي ميگذرد.»[11] «از آن رو شبهه را شبهه مينامند كه شباهت به حق دارد: دوستان خدا، روشنيشان در اين شبههها يقين است و راهنمايشان، مسير هدايت؛ ولي دشمنان خدا، گمراهيشان آنها را به شبههها فرا ميخواند و راهنمايشان كوري آنهاست.»[12]
11. مردم داري
حكومت امام علي(ع) با مردم رفتاري نيك داشت. آن حضرت هرگز طاقت شـنيدن اخبار ناگوار بدرفتاري با مردم را نداشت، زيرا او معتقد بـود هـمـان طوري كه حكومت بر مردم حقي دارد مردم نيز بر حكومت حـقـي دارنـد. وقـتي خبر برخورد نادرست استان داران و يا فرمان داران بـا مـردم را مـي شـنيد، سخت خشمگين مي شد و با آنان تند بـرخـورد مي كرد. هنگامي كه امام علي(ع) مالك اشتر را به استان داري مـصـر مـنـصوب فرمود، در حكم انتصابش كه دستورالعمل بسيار مـهـمي بود، چنين فرمود: (...واشعر قلبك الرحمه للرعيه والمحبه لـهـم والـلطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صـنـفـان: اما اخ لك في الدين او نظير لك في الخلق[13] مهرباني و خـوش رفـتـاري و نيكويي با رعيت را در دل خود جاي ده، مبادا به آنـان چـون جـانـور درنده باشي، خوردنشان را غنيمت بداني، زيرا آنـان دو دسته اند: يا برادر ديني تو هستند يا در آفرينش مانند تو هستند.
12. خدامحوري
اسـاس حـكـومـت امـام عـلي(ع) خدامحوري بود. در گفتار، رفتار و كـردارش به خدا مي انديشيد و حكومت را وسيله مي پنداشت نه هدف. او بـا حكومت، احكام خدا را اجرا مي كرد و مردم را با منبع فيض آشـنـا و بـه سـوي حق مي كشاند و نور الهي را در كالبد آنان مي دمـيد. امام(ع) بعد از بيعت مردم با او در خطبه اي فرمود: اني اريـدكم لله؛ من شما را براي دين خدا مي خواهم.
ايشان هم چنين در پـاسخ يكي از اعضاي شورا كه از ايشان پرسيد آيا تو به آن چه كـه قرآن و سنت رسول الله و سنت شيخين است، عمل مي كني؟ فرمود: من به قرآن و سنت حضرت رسول(ص) و اجتهاد خود عمل مي كنم.
امام علي(ع) براي استنباط و كشف احكام خدا به دنبال خواست مردم نـبـود بـلـكه خواست خدا را در نظر داشت، اما براي اجرا و تحقق امـور حـكـومـت بـه مشورت و نقد و انتقاد مردم ارزش فراواني مي داد. وي مـردم را به سوي خدا هدايت مي كرد و زير پرچم عدالت مي كـشاند و لذا مي فرمود: بر حلقه بيني دشمن چنگ افكنم، هرچند به حق ميل نداشته باشد و كشان كشان به آبشخور عدالت مي برم[14]
پي نوشت
1- مرتضي مطهري، جاذبه و دافعهي علي(ع)، انتشارات صدرا، تهران، چاپ دهم، 1369، ص 134.
2- نهج البلاغه، حكمت، 420.
3- وقعه الصفين؛ ص 92، بحارالانوار، ج 38، ص 180.
4- نهج البلاغه، خطبهي1.
5- همان نامهي، خطبهي 53.
6- نهج البلاغه، نامهي 53، و نيز ر، ك: خطبهي 83، 99، 111.
7- همان، خطبهي 161، نامهي 50.
8- همان، نامهي 53.
9- نهج البلاغه، نامهي 53.
10 هاشم معروف حسيني، سيرة الائمه الاثني عشر، ص 2ـ331 و مروج الذهب، ج 2، ص 421.
11- نهج البلاغه ، خطبهي 93.
12 همان، خطبهي 38.
13. نهج البلاغه، نامه 53
14. نهج البلاغه، خطبه 136
نظرات شما عزیزان: