واژهىِ «طرب» در اصطلاحِ فقها، تمامىِ آوازهایى را که شأنیّتِ ایجادِ چنین حالتى را در عرف مردم دارد، شامل مىشود. در حقیقت این واژه در عبارت فقیهان «مطرب» بودنِ بالقوّه را افاده مىکند، نه بالفعل را؛ چرا که ممکن است بر اثرِ عدمِ تعادلِ شخصیّت یک فرد، این حالت در او بروز نکند؛ در حالى که هر نغمهاى که شأنیّت مطرب بودن را دارا باشد، بالقوّه چنین خصوصیّتى را داراست؛ به همین رو براى همه اشخاص حرام شمرده مىشود.
۲. ۵. لهو و لعب
اهل لغت در معناى لهو گفتهاند:
هر عمل سرگرم کنندهاى که انسان را از کارى مهمّ و عملى واجب باز دارد.
«لعب» از مادهىِ «لُعاب» به معناىِ «آب دهان» است که از لبها سرازیر گردد. کلمهىِ لعب به معناى بازى آمده و وجه تسمیهىِ آن این است که همانندِ ریختن لعاب از دهان، بدون هدف انجام مىگیرد.
– راغب مىنویسد:
[لعب] فعلى است که هدف و مقصدِ درستى در آن موردِ قصد و نظر نباشد.(۲۳)
– صاحبانِ «اقرب الموارد» و «قاموس اللغه» آن را ضدِّ «جدّ» دانستهاند.
– «صحاح» و صاحب «قاموس»، لهو و لعب را مترادف یکدیگر دانستهاند. «لعب» در اصطلاح به معناى عملىِ نظامدار است که غرضِ عقلایى در آن قصد نشده باشد؛ بلکه غرضى خیالى و غیرواقعى در آن فرض شده باشد. در این عمل مفاهیمى موهوم و خیالى همچون پیروزى، سود و زیان و… فرض مىگردد. لعب، عبارت از هرگونه سرگرمى و بازى است که معمولاً براى پر کردن فراغت انجام مىگیرد.
به نظر بسیارى از فقها، «لهو» حرام است. البته این گونه برداشت بر نوعى مبانى متوقّف است که مىتوان بر آنها خدشه کرد؛ چون بسیارى آیات و روایاتِ ناظر به حرمت لهو را با قرائن و شواهد به مواردى خاص، منحصر دانستهاند و «لهو» در غیر آن موارد را جایز شمردهاند.
در میان فقها، به جز ابن ادریس حلّى کسى به حرمتِ لعب فتوا نداده است. البته برخى مثل شیخ انصارى میان لهو و لعب فرق نهاده و لهو را امرى غیر جایز و لعب را امرى جایز شمرده و لذا نظر ابنادریس را ناشى از خَلطِ لهو با لعب دانسته است.
۲. ۶. لغو
«لغو»، در لغت به معناى کلام بىفایدهاست:
– راغب اصفهانى مىگوید:
کلامِ لغو آن است که توجّهى به آن نیست و از روى عدمِ فکر باشد.(۲۴)
– برخى نیز لغو را هممعناىِ «لهو» دانستهاند.
به هر حال، لغو به کلام یا عملى اطلاق مىگردد که در باب آن تفکّرى نشدهاست و فایدهاى ندارد.
۲. ۷. باطل
«باطل» به معناىِ فسادآور، بىاثر و ضایع کننده آمدهاست و به چیزهایى ناچیز و بیهوده اطلاق مىگردد. در «مفردات» در این باره آمده است:
باطل ضدِّ حق است و چیزى است که در مقامِ فحص، ثبات ندارد و در موردِ فعل و قول به کار مىرود.(۲۵)
۲. ۸. قول زور
تعبیر «قول زور» که در قرآن آمدهاست(۲۶)، یکى از دلایل قائلان به حرمت غنا و موسیقى است، زور به معناى باطل و دروغ بودن است. کلمهىِ «زور» به معناى انحراف از حق است و به همین دلیل به دروغ نیز «زور» مىگویند. مفسران قرآن مراد از زور را در قرآن هر سخن باطل و منحرفى مىدانند.(۲۷)
۲. ۹. لهو الحدیث
تعبیر «لهو الحدیث» نیز که در قرآن آمده، یکى از دلایل قائلان به حرمت غنا و موسیقى به شمار رفتهاست.
لهوالحدیث سخنى است که انسان را از راه حق منحرف و منصرف نموده و به خود مشغول کند. داستانهاى انحرافى و افسانههاى فسادآور و سرگرمىهایى که انسان را از یاد و ذکر خدا مشغول مىسازد و سرگرمى به شعر و موسیقى و مزمار و دیگر آلات لهو، همه از مصادیق «لهوالحدیث» به شمار مىروند.(۲۸)
***
همانطور که ملاحظه گردید، غنا دو گونه تعریف شده است و بنا بر هر کدام حکمى دارد:
در تعریفى مطلق صوت و آواز بلند انسان غنا دانسته شدهاست؛ بنابر آن غنا بهطور مطلق حرام نخواهد بود؛ بلکه براى حرمت آن باید دو قید مطرب و مناسب با مجالس لهو نیز لحاظ گردد.
امّا در تعریف دیگر غنا عبارت است از: آواز و خوانندگى انسان؛ طورى که شأنیّت ایجاد طرب در اکثر شنوندگان را داشته باشد یا شبیه آوازهایى باشد که چنین شأنیتى را دارد.
طرب عبارت است از یک حالت خفت و سبکى در انسان که از شدت شادى یا یادآورى خواستهاى نفسانى و شهوانى و یا از شدت غم از دست دادن یا یادآورى آن ناشى مىگردد و باعث مىشود انسان از حالت عادى و تعادل خارج شود.(۲۹)
این نوع از غنا به طور مطلق حرام است؛ زیرا علاوه بر آیات و روایات، اجماع نیز بر حرمت آن اقامه شده است. در این صورت نزاع و تفاوت دیدگاه حرمت و تفصیل، لفظى خواهد بود.
نظر به این که لفظ غنا در میان لغتدانان و عرف و فقیهان مجمل است، باید قدر متیقن را اتخاذ کنیم و شاید بتوان گفت: تعریف دوم قدر متیقن از تعاریف مختلف فقهاى شیعه است؛ زیرا در این تعاریف به قید مطرب بودن آواز غنایى اشاره گردیده است.
۳. نگاهى به تاریخچهىِ غنا و موسیقى
از پژوهشهاى تاریخى، به دست مىآید، هنگامى که معماران ایرانى براى تعمیر کعبه و ساختن بناهاى بلند براى مردم مدینه، در بین کار، آهنگهاى ایرانى را زمزمه مىکردند، اعراب با شنیدن این آوازها در پى یادگیرى الحان موسیقى ایرانى برآمدند و بدینگونه موسیقى از ایران به جهان عرب منتقل شد؛ ولى محقّق معروف، جورج تعارمر،(۳۰) در کتاب خود، پیدایش موسیقى اعراب را به قرنها، قبل از میلاد نسبت مىدهد. وى ابراز مىدارد که از کتیبهاى از آشور بانیپال (قرن هفتم ق.م) استنباط مىشود، اسیران عرب، هنگام کار مشقّتبار، براى اربابان آشورى خود، آواز (اله له) مىخوانده، و موسیقى (ننگوته) مىنواختهاند.(۳۱)
تئورى و عمل موسیقى سامیان که از زمانى بس دور، باز مانده بود، منشأ موسیقى عرب را تشکیل مىداد.(۳۲)
اعراب جاهلى، قبل از ظهور اسلام، موسیقىِ خاصّى داشتند که پیشتر، آن را از ملل و اقوامِ دیگر، گرفته بودند؛ امّا چنان که روشن است، این موسیقى از نظامى درست برخوردار نبوده است. شواهد تاریخى نشان مىدهد، امیرانِ غسّانى، گروههایى از دخترانِ نغمهگر را براى همآوازى به خدمت داشتند. ابوالفرج اصفهانى نیز، نامِ تعداد زیادى از زنانِ دوران جاهلیّت را ذکر مىکند که به نغمهگرى، مشهور بودهاند.(۳۳)
همچنین مىگوید:
اصلىترین ابزارِ موسیقىِ عربِ حجاز، پیش از اسلام، دفِ چهارگوش، و نىلیک، و نى بوده است.(۳۴)
بنابراین در دوران پیش از اسلام، موسیقىِ شهوانى و گناهآمیز در حجاز رواج داشتهاست؛ امّا با ظهور اسلام، به دلایل گوناگون از جمله جنگها، وضعیّت انقلابى روزگار و تعهّدِ مردمان به اسلام، در جامعهىِ کوچک اسلامى موسیقىِ شهوانى وجود نداشت. مورّخان عقیده دارند در این زمان، انواعِ خاصّى از موسیقى، رواج داشتهاست که ریشهىِ آن به ادوار پیشین باز مىگشت. از این موارد مىتوان به «حداء» و «رکبانى» اشاره نمود.
ابنمنظور مىنویسد:
حداء، آوازى بوده که میان شتربانان، رواج داشتهاست؛ امّا تمامىِ اعراب، در اوقاتِ فراغت، بدان زمزمه مىنمودهاند.
رکبانى نیز گونهىِ خاصّى از آوازهاى رایج در میان اعراب بوده است که ابنمنظور، میل و رغبتِ پیامبر را به آن در قرائتِ قرآن، چنین بیان مىکند:
ابناعرابى گوید: عرب هرگاه بر شتر سوار مىشد یا هرگاه در درگاه خانه مىنشست و یا در بیشتر حالات خود، به رکبانى نغمه مىخواند( مدّ مىداد). زمانى که قرآن نازل شد، پیامبر دوست داشت که به جاى غنا رکبانى خوانده شود.(۳۵)
از شواهدِ وجودِ آوازْگونهها در میانِ مسلمانانِ صدر اسلام، تأکیدات بسیارِ پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بر تلاوت نیکوى قرآن با صداى خوش است. در حقیقت همین تأکیدات موجب شده است که هماکنون، میراثدارِ نغمههاى نیکوى قرآنى هستیم.
این، در حالى بود که غناىِ لهوى و فسادآمیز، هنوز در میانِ عرب خارج از حوزهىِ حکومتى اسلام، رواج داشت؛ امّا مهمّ آن است که دستِکم، در میانِ مخاطبانِ احکامِ الهى و در محدودهىِ حکومت اسلامى، چنین غنایى وجود نداشته است.
شاید با وجود کنیزانِ آوازهخوان و تلاش آنان براى جذبِ فاسقان، به دلیلِ اشارهىِ برخى مورّخان، پذیرفته شود؛ امّا آنچه تعیین کننده است، رواجِ چنین غنایى است؛ زیرا تنها با این دلیل مىتوان حقیقتِ عرفى یک واژه را ثابت کرد.
به همین رو، در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله معناى عرفىِ واژهىِ «غنا»، غناىِ لهوى نبودهاست؛ لذا نمىتوان غناىِ صدر اسلام را در غناى لهوى داراى حقیقت عرفى دانست.(۳۶)
پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله وضعیّت غنا و موسیقى در میانِ مسلمانان، چهرهىِ یگرى یافت. ابن خلدون در این باره مىگوید:
در، گاه ظهورِ اسلام و تسلّط مسلمانان بر ملل دیگر، ابتدا لذّت مسلمانان در قرائتِ قرآن و ترنّم به اشعار بود؛ ولى با دستیابى به غنائم جنگى و رفاه و خوشگذرانى و با رهیابىِ غناگرانِ حرفهاىِ فارس و روم در میان عرب، عرب به تدریج با مواردِ جدیدى آشنا گردید. عرب شعرهاى عربى را در الحانِ غنایى جدیدتر، نغمه مىکردند و پارهاى نیز به یادگیرىِ فنِّ آن مشغول شدند. نامِ مَعْبر و ابن شریح در این مورد، بر سر زبانها افتاد. در زمانِ ابراهیم بن المهدى از بنىعباس اشخاصى چون ابراهیم موصلى و فرزندش اسحاق و نوهىِ او حمّاد در این زمان بنىعباس در لهو غوطهور شده و ابزار جدیدى براى رقص، آماده نمودند.(۳۷)
این کلامِ کوتاه، وضعیّتِ موسیقى را در ادوارِ بعدى جامعهىِ اسلامى، نشان مىدهد. این جوِّ جدید، از روزگار عثمان که مردم با ابزارِ موسیقى و برخى مسائلِ فنّىِ آن همچون هماهنگىِ صدا آشنا شده، آغاز مىشود. بر اثرِ این آشنایى، نغمههاى «دقیق» و «ظریف» در این زمان شکل گرفت. به گفتهىِ مورّخانِ عرب، مردان زننما در این زمان، ظهور کرده، آوازخوانى و آلات، موسیقى را رواج دادند.
طولس(۹۲-۱۱ه) از جملهىِ اینان بود که وزن را به موسیقىِ عرب وارد کرد و سرودهها را با «دَف» هماهنگ ساخت. او از مردمِ مدینه بود که پدرِ آواز در اسلام محسوب مىشود.(۳۸)
به گفتهىِ کتاب «اغانى»، در دوران بنىامیه و بنىعبّاس، غناى شهوانى، رواج ویژهاى یافت و خلفا آشکارا براى آوازخوانان و نوازندگان، صلههاى سنگینى پرداخت مىنمودند.(۳۹)
این روزگار، همان گاهِ حیات دو امامِ شیعه، امام باقر و امام صادق علیهماالسلام است که احادیث بسیارى از آنان در مورد غنا وارد شدهاست؛ لذا برخى از معاصران بر این باورند که رواج غناىِ لهوى و شهوانى و فسادآمیز در این زمان، سببِ تحقّقِ مفهومِ «غنا» در غناىِ آلودهىِ به گناه گردید؛ بنابراین مىتوان، در این عصر، قیقت عرفى جدیدى را براى واژهىِ غنا پذیرفت(۴۰)؛ چنان که تفاوتِ لحنِ احادیث نبوى صلىاللهعلیهوآله و روایات صادقین علیهماالسلام در باب غنا، شاهدِ خوبى بر این مدّعاست.(۴۱) البته این مطلب مورد پذیرش مشهور فقیهان قرار نگرفتهاست؛ زیرا از منظر ایشان غنا، مفهومى عرفى دارد و مطلقا حرام است.
ابن خلدون مىگوید:
جوانان عرب زمان جاهلیّت، ساعات بیکارى خود را با نوعى آوازخوانى ابتدایى سپرى مىکردند.(۴۲)
شواهد نشان مىدهد، معلّقات (شعرهاى معروف عربى) در بازار عکاظ به صداى بلند یا به آواز خوانده مىشده است؛(۴۳) البته اکنون نیز، معلّقات بوسیلهىِ اعراب بدوى، به آواز خوانده مىشود.
به سبب اهمیّت فراوانى که عرب براى شجرهىِ انساب قائل بودند، موسیقى عرب نیز داراى شجرهنامهىِ مشخّصى است؛ «جبل» فرزند «کَیْن» اوّلین کسى است که اعتبار سرودن نخستین آواز بشر، به او نسبت داده شده که مرثیهاى غمانگیز بوده است.(۴۴)
نوازندگان حجازى، حتّى در دربارهاى ملل دیگر نیز، مورد استقبال قرار مىگرفتند. استفاده از دختران خواننده یا قینات در بین عرب، متداول و مرسوم بود.
بعداز ظهور اسلام، روند موسیقى در سرزمین عرب، تغییراتى پیدا کرد. از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، روایاتى دالّ بر مذمّت غنا و خوانندگان، نقل مىشد و اکثر مردم، به حرمت غنا معتقد بودند؛ البته اهل سنّت از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، احادیثى نقل مىکنند که ایشان، به جواز غنا، قائل بودهاند. مانند حدیثى که از انس بن مالک روایت شده است مبنى بر این که رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، عادت داشتند در سفرها از نغمهىِ «حدى»(موسیقى کاروان) به وسیلهىِ انس استفاده کنند.(۴۵)
ابو حنیفه، خواندن غنا را دوست نمىداشت و گوش دادن به آن را، گناه مىدانست.(۴۶) مالک بن انس، آواز خواندن را ممنوع کردهبود،(۴۷) «شافعى»، غنا را عملى مکروه و شبیه دروغ مىدانست.(۴۸) احمد بن حنبل نیز غنا را دوست نمىداشت و در حلّیت آن تردید داشت.
در دورهىِ خلیفهىِ اوّل و دوّم، موسیقى، به عنوان یکى از ملاهى (لذّتهاى ممنوع) اکیدا نهى و ممنوع گشت. در دوران عثمان، در زندگى اجتماعى و سیاسى اعراب، تحولات عمدهاى پدید آمد. او بر خلاف عمر که ظاهرا ساده مىزیست، به ثروت و نمایش جاه و جلال، سخت علاقهمند بود و بهرغم منع صریح پیامبر صلىاللهعلیهوآله و سخن اعتراضآمیز برخى از مسلمانان، وجود موسیقى و موسیقىدانان از لوازم زندگى اعیان و اشراف گردید.
در دوران حکومت بنى امیّه، دربار، جز در مورد معاویهىِ اوّل، عبدالملک و عمر دوّم، پیوسته، محلّ رفت و آمد نوازندگان و موسیقىدانان زن و مرد، بودهاست. آنان، صلههاى عظیمى نثار هنرمندان کرده، احترام زیادى براى نوازندگان قائل بودند. بنىامیّه، افزون بر استفادههاى شخصى، براى این کار خود، دلایل سیاسى نیز داشتند و از این طریق، پیام خود را به مردم مىرساندند؛ این مدحها و ذمها از این راه، سریعتر از هر وسیلهىِ دیگرى به مردم در دورترین نقاط مملکت مىرسید و در میان مردم، رواج مىیافت.
بىتفاوتىِ بنىامیّه، نسبت به موازین اسلامى، رواج موسیقى انجامید. آنها از اسلام، فقط نام آن را داشتند؛ امّا در عمل هرگز موازین اسلام را رعایت نمىکردند؛ شاید بزرگترین دستاورد حکومت بنىامیه، رشد موسیقى نظرى باشد.(۴۹)
در دوران خلافت بنىعباس، سفّاح اوّلین خلیفهىِ این سلسله با عنایت فراوانى که به این فنّ داشت، انتقال دهندهىِ اصیلترین سنّتهاى موسیقیایى پادشاهان ساسانى عهد باستان ایران بوده است. در زمان منصور، شغلها و مقامهاى عالى دولتى به خاندان ایرانى برمکیان سپرده شد که در پرورش انواع هنر، بهویژه موسیقى نقش حسّاس و تعیینکنندهاى ایفا نمود.
در تمام دوران عباسیان، موسیقى در دربار، به حدّ افراط جریان داشت و قریب به اتّفاق خلفاى عباسى، خود، خوانندگان و نوازندگان ماهرى بودند. عباسیان پاداشهاى چشمگیرى به نوازندگان مىدادند. مثلاً ابراهیم موصلى خواننده و آهنگساز معروف، در یک جلسه از الهادى خلیفهىِ عباسى، یک صد هزار سکّهىِ زر، به عنوان صله دریافت نمود. هارون و المهدى، در دو نوبت، مجموعا ۶۰هزار سکّهىِ زر به حکم الوادى اعطا کردند. در دوران الهادى، ابن جامع را که در تبعید به سر مىبرد، به دربار دعوت کردند و صلهاى به ارزش ۳۰ هزار سکّهىِ طلا به او بخشیدند.
آخرین خلیفهىِ بغداد نیز بیشتر اوقات بیکارى خود را به شنیدن موسیقى مىگذراند. بیشتر این اوضاع، ناشى از سرمشق گرفتن خلفا از ایرانیان بود و در حقیقت عباسیان، آرزو داشتند، با پادشاهان ساسانى از لحاظ جلال و شکوه سلطنتى، برابرى کنند.(۵۰)
نظرات شما عزیزان: