حسین جان
در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان كه خاك كوی تو باشم
علی الصباح قیامت كه سر ز خاك برآرمبه جستجوی تو خیزم به گفتگوی تو باشم
بركات ذكر صلوات
از آثار و بركات ذكر صلوات از بین بردن گناهان است. گناهان را منهدم می كند و از بین می برد. امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمودند: تأثیر ذكر صلوات در از بین بردن گناهان از تاثیر آب برای خاموش کردن آتش قوی تر است. سلام دادن بر پیامبر بالاتر از آزاد كردن بنده در راه خدا است. «السلام علیك یا رسول الله». و این که محبت و عشق به پیامبر افضل و بالاتر از جهاد و شهید شدن در راه خدا است.
* به دنبال دنیا بودن مردم و عدم توجهشان به آخرت
آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام به رحیان ابن شدید فرمودند: اگر می خواهی در اعلی درجه بهشت با ما امامان محشور باشی در غم ما غمگین باش و در شادی ما شاد باش. بر تو باد ولایت و دوستی ما. اگر كسی یك سنگی را هم دوست بدارد با آن سنگ محشور می شود.
سعی بكنیم همتمان را یك مقدار بالا ببریم. تمام دنیا و ثروتش و ملكش و سلطنتش هم مال ما باشد باید بگذاریم برویم. همه دنیا مال ما هم باشد آیا بیش از یك پرس غذا می توانیم بخوریم؟ بیش از یك لباس می توانیم به تن كنیم؟ بیش از یك متر جا می توانیم بخوابیم؟ حیف كه بشر خودش را به دنیای دون و پست و ناپایدار مشغول كرده و گول این دنیا را خورده است در حالی كه دنیا را باید بگذارد و برود.
هركه را یك ذره همت داد دستكرد عالم را از آن یك ذره پست
من غلام آن مس همت پرستكو به غیر كیمیا نارد شكست
خوشا به حال آنان كه عقل و فكرشان را به كار می برند و از این دنیای خیال، پول دنیا، مقام دنیا، زر و زیور دنیا بیرون می آیند و پشت به دنیا و رو به آخرت و خدا می كنند.
همت بلند دار كه مردان روزگاراز همت بلند به جایی رسیده اند
بعضی ها خانه ا شان بزرگ می شود، ماشینشان مدلش بالا می رود، مغازه اشان را توسعه می دهند ولی خودشان كوچك می مانند بزرگ نمی شوند. خودت را بزرگ كن اگر بزرگ بشوی دنیا در نظرت كوچك می شود. حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید: «كَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَ كَانَ یعْظِمُهُ فِی عَینِی صِغَرُ الدُّنْیا فِی عَینِه»[1]. من در گذشته برادری داشتم (تعبیر به برادر كرده، خیلی مهم است كه امام بگوید كسی برادر من بوده) كه در نظر و شكل من علی بزرگ شده بود بخاطر اینكه دنیا در نظرش كوچك شده بود، زر و زیور دنیا، شهرت دنیا، سر و صداهای دنیا، اسم و رسم دنیا برایش گیرا و جذبه ای نداشت.
اگر مردم آن طوری كه دنبال دنیا می دوند (اكثر مردم می گویند اصول دین سه تاست: خوراك، پوشاك، مسكن! بقیه اش التماس دعا!) یك دهمش را دنبال آخرت و خدا می دویدند هفتاد بار آدم شده بودند. تمام همت مردم به دنبال دنیا بودن هست. ولی چقدر به فكر آخرت هستند؟ اگر یك میلیون ضرر بكنید چقدر غصه دار می شوید ولی اگر نمازتان قضا شود چقدر غصه می خورید؟ اگر كسی یك میلیون ضرر كند شاید شب خوابش نبرد! شاید تمام زندگیش به هم ریخته شود. ولی وقتی گناه می كنیم آیا آن قدر ناراحت می شویم؟ عموم مردم اینطور نیستند. اگر اینطور باشد كه خیلی آدم خوبی است. اصلاً گناهی ندارد.
به جای دنیای فانی به دنبال آخرت پایدار باشیم.
آقایی در قم پای منبر ما می آمد. یك مقدار هیكلمند هم بود. صحبت های ما را ضبط می كرد و می نوشت. می گفت من خودم هم منبر می خوانم و به منبر می روم. چند شب قبل دنبالم آمد و گفت حاج آقا من داستانم عجیب است. گفتم چیه؟ گفت من ورزشكار بودم. در رشته كشتی فرنگی مدال های زیادی دارم. حتی در مسابقات بین المللی هم برنده شدم چون در آن وزن و رشته واقعاً خوب بودم ولی گفتم آخرش چی؟ حالا من گیرم اول قهرمان دنیا شدم به من مدال هم دادند، هورا كشیدند، داد زدند، فریاد زدند، آخرش چی؟ با خودم گفتم دنبال چیزهای پایدار و ماندنی بروم تمام این ها بعد از مدتی از بین می رود. روزی زورم کم می شود و به جای کس دیگری می آورند. می گفت در رشته فرنگی خیلی خوب بودم ولی گفتم باید بروم نوكر امام حسین بشوم. امام حسین به درد من می خورد. خدا به درد من می خورد. رشته فرنگی را ول كردم و آمدم به عشق اینكه نوكر امام حسین شوم طلبه شدم. در طلبگی هم رشته تبلیغ و منبر و روضه خوانی را انتخاب كردم كه بیشتر به نوكری امام حسین ربط دارد.
آقای قرائتی می گفت: بعضی ها به ما می گفتند كه آقای قرائتی خوش به حالت، می گفتم: چرا خوش به حالم؟ می گفتند چون همه تو را می شناسند. گفتم: همه بشناسند چه فایده دارد؟ گفت: در خیابان كه می روی همه به تو اشاره می كنند. گفتم: اگر یك فیل هم بیاید همه به او نگاه می كنند. نگاه كردن وانگشت دراز كردن كه هنر نیست. گفت: شما خیلی اسم و رسم دارید. اگر خبر بدهند كه آقای قرائتی به رحمت خدا رفته، آن هایی كه می شناسند می گویند إ قرائتی مرد. گفتم: چه فایده ای دارد؟ در مسجدی سخنرانی می كردم همه می گفتند ما همه شما را دوست داریم. اگر در آن جا بگویند قرائتی می گوید نفری 100 ریال صعودی بدهید من یك كار خیر می كنم مردم حاضر می شوند بدهند؟ وای به حال كسی كه گول مردم را بخورد. جز خدا و اولیای خدا به هر كس دل ببندی ضرر كردی. همه فامیل و آشناهایت دوستت داشته باشند نفست كه بند آمد چه كارت می كنند؟ می برند در سردخانه می گذارندت. بعد دفنت می کنند و زود سوم و چهلم و هفتم می گیرند. اگر ارث هم داشته باشید خیلی خوشحال می شوند. اگر پول و پله داری و به دور و وری ها ندهی، به ورثه سخت بگیری آرزو می كنند زود از دنیا بروی. یكمی به این ورثه بدهید كه زود ما را دست به سر نكنند. اگر به خاطر خدا نمی دهید لااقل به خاطر خودتان رشوه بدهید آن قدر آرزوی مرگتان را نکنند.
بیـا تا بـرآریـم دسـتـی ز دلكه نتوان برآورد فردا ز گل
* ناراحتی پیامبر از پست همتی چوپان امتش و مثل زدن بلند همتی پیرزن
پیامبرخدا صلی الله علیه وآله وسلم با اصحابشان به جایی مسافرت رفتند و مهمان چوپانی شدند. چوپان نانی و شیری آورد و پذیرایی كرد. پیامبر می خواستند از این چوپان تشكر كنند فرمودند چیزی از من بخواه. این چوپان پست همت به حضرت گفت: یك شتر می خواهم كه بارم را ببرم، یك الاغ كه سوار شوم، 20 تا گوسفند هم به من بدهید چون من چوپان مردم هستم و از خودم سرمایه ندارم. كسی كه یك الاغ می خواهد قیمتش به اندازه همان یك الاغ است چون روایت می گوید هرچه شما همت دارید قیمتتان همان است. پیامبر فرمودند: بروید یك الاغ و یك شتر و چندتا گوسفند به او بدهید. ولی پیامبر از پست همتی این چوپان متأثر شد كه چرا همتش پایین است. بعد این جمله را فرمودند: ای كاش این چوپان به اندازه پیرزن بنی اسرائیل همتش بلند بود. اصحاب گفتند: یا رسول الله داستان پیرزن بنی اسرائیل چیست؟ پیامبر فرمودند: وقتی حضرت موسی فرعون را در آب غرق كرد و حكومت مصر را گرفت خواست از مصر به بیت المقدس برود و قبر انبیاء را زیارت بكند. خدای متعال به حضرت موسی وحی كرد ای موسی: یوسف پیامبر قبل از شما در مصر دفن شده وصیت كرده اگر كسی به طرف شام رفت من را هم ببرد كنار قبر پدرم یعقوب در بیت المقدس دفن بكند. ای موسی شما مأموریت داری قبر حضرت یوسف را پیدا كنی، بشكافی، بدنش را برداری ببری بیت المقدس دفن كنی. ولی خدا جای قبر حضرت موسی را معین نكرد. فرمود: برو خودت قبر را پیدا كن. حضرت موسی علیه السلام به مردم مصر گفت: كسی جای قبر حضرت یوسف را می داند؟ مردم گفتند: نمی دانیم. حضرت گفت بروید در محله ها و اطراف شهر بپرسید ببینید كسی هست جای قبر حضرت یوسف را بداند؟ در یك محله دور افتاده ای یك پیرزن مسن عجوزه ای كه سن و سالش خیلی بود گفت من جای قبر حضرت یوسف را می دانم. حضرت موسی علیه السلام عده ای را به عنوان نماینده فرستاد كه پیش این پیرزن بروند و آدرس قبر یوسف را بیاورند. نماینده های حضرت موسی به خانه پیرزن رفتند و گفتند ما نماینده حضرت موسی هستیم. شما جای قبر حضرت یوسف را می دانید؟ پیرزن گفت: بله، گفتند: می شود ما را راهنمایی كنید جایش را بگویید؟ گفت: الآن حضرت موسی به من احتیاج دارد یا من به حضرت موسی؟ گفتند: فعلاً حضرت موسی یك چیزی را نمی داند كه شما می دانید او احتیاج دارد. گفت: چرا خودش بلند نشده بیاید برای من نماینده فرستاده است؟ خودش باید بیاید اینجا زانو بزند تا من بدانم تكلیفم چیست. حضرت موسی که در مقابل بزرگترین قدرت زمانش، فرعون سر فرود نمی آورد و فرعون را با قدرت پیامبریش زیر آب کرد ولی در مقابل حرف حق یك پیرزن چیزی نگفت. حضرت موسی آمد در مقابل پیرزن زانو زد و گفت: من موسی كلیم الله خدمت شما آمدم اگر می شود جای قبر یوسف را به من نشان دهید. این پیرزن نگاهی به حضرت موسی كرد و گفت: ای موسی مرا ساده گیر آورده ای؟ آیا می خواهی علمی كه فقط در سینه من هست و فقط من می دانم مفت در اختیار شما بگذارم؟ در مقابل چیزی كه می دانم باید یك بهایی بپردازی.
به پیرزن گفت چه می خواهی؟ فكر می كرد مثلاً یك چیزی كه زن ها دوست دارند می خواهد. (حضرت علی علیه السلام می فرماید: «النساء همهن زینت الحیاه الدنیا». زن ها خیلی هایشان همتشان زیورآلات دنیاست.) پیرزن گفت: ای موسی پیری بد دردی است اولین حاجتم این است که از خدا بخواه جوان جوان 14- 15 ساله شوم. حاجت دومم هم این است که ای موسی من وقتی جوان شدم هوس شوهر به سرم می زند، هر چه فكر می کنم می بینم شوهری بهتر از موسی كلیم الله نیست. من می خواهم خانم شما بشوم. حاجت سومم هم این است که ای موسی در اعلی درجه بهشت هر كجا كه می روی مرا هم با خودت ببری. ما را وسط قیامت ول نكنی خودت بروی باید قول بدهی در اعلا درجه بهشت با شما باشم. حضرت موسی گفت: خدایا چه كار كنیم؟ خدای متعال فرمود: ای موسی ما وقتی می گوییم یك كاری بكن هر چه خرج برمی دارد، هزینه می برد با ماست. تو دعا كن، ما درست می كنیم. یك زن هم گیرت می آید. از این بهتر چه می خواهی؟ حضرت موسی دعا كرد این خانم جوان شد و به عقد خودش درآورد و قول هم داد كه در بالای بهشت همراه او باشد. پیرزن هم گفت قبر حضرت یوسف وسط رودخانه آبی است كه می آید در ده تقسیم می شود. چون مردم برای قبر حضرت یوسف دعوایشان شد، هر كدام می گفت در محله ما باشد، بنا شد رودخانه ای كه می آید و آب شهر تقسیم می شود آنجا را محكم كاری بكنند و حضرت یوسف را آنجا دفن كردند كه آب از روی قبر بیاید به همه محله ها پخش بشود. آدرس قبر را داد. رفتند قبر را شكافتند و بدن حضرت یوسف بردند در كنار قبر پدرش یعقوب پیامبر دفن كردند.
شفاء یافتن دختر فلج در حرم حضرت رقیه خاتون علیها سلام
كربلا، تل زینبیه، خیمه گاه، قتل گاه، مشهد، نجف، كاظمین، سامرا، مدینه و یا مصائب هركجا را شنیده اید مصیبت هیچ كدامشان مثل خرابه شام دلخراش نیست. خرابه شام جای آمدن حضرت زینب، امام سجاد، امام باقر، اهل بیت هست. سر بریده ابا عبدالله در اینجا به دیدن دخترش آمده و اینجا محل دفن و قبر دختر نازدانه اباعبدالله حضرت رقیه خاتون علیها سلام است. از كشورهای مختلف، از خود شام یهود ی ها، مسیحی ها، سنی ها به زیارت این خانم می آیند. اصلاً چندتا از خادم های حرم سنی اند. مردم از این خانم خیلی معجزه دیده اند، اصلاً شب و روزی نیست كه معجزه اتفاق نیفتد. یكی از دوستان ما در آنجا از طرف مقام معظم رهبری 3 سال نماینده بعثه بود. می گفت: یك روز رفتم حرم دیدم حرم ولوله است، گریه می كنند ناله می كنند، فریاد می كنند. گفتم چه خبر است؟ گفتند: بچه ای كه فلج كامل بود، بدنش لق بوده، امروز شفا گرفته است. یک خانواده آذری زبان بودند،مادرش آمد تعریف كرد گفت: بچه من از بچگی بدنش لق بوده، بدنش را نمی تواند حركت بدهد، هر كجا دكتر بردیم دكترها جواب كردند گفتند از ما كاری ساخته نیست. به مشهد بردیمش آنجا هم توسل گرفتیم شفا نگرفت. در تهران خیابان قزوین یك دكتر قدیمی بود پیش ایشان بردیم معاینه كرد و گفت: این بچه را هیچ كجا نبر، اذیتش نكن، این خوب شدنی نیست، ولی اگر می خواهی بچه ات خوب بشود به حرم حضرت رقیه بنت الحسین ببر. من می دانم شفای این بچه به دست دختر نازدانه اباعبدالله حضرت رقیه خاتون است. من وضع مالیم خوب نبود، خواهرم چند تا دستبندش را فروخت گفت خواهر من بانی می شوم، دستبندم را می فروشم این بچه را به حرم حضرت رقیه ببر انشاء الله خدا شفا می دهد. برای شام بلیط اتوبوس گرفتیم مسافران هم شاهد بودند وقتی ماشین ترمز می گرفت این بچه زمین می افتاد اصلاً نمی توانست خودش را نگه دارد. مسافران همه ناراحت بودند. دلم شكست بچه ام را به حرم حضرت رقیه آوردم و كنار ضریح پرت كردم گفتم ای رقیه خاتون، نازدانه اباعبدالله من دیگر طاقت ندارم یا شفاء ویا مرگش را بده. بچه را انداختم و مشغول نماز ظهر شدم. دلم در شور و هیجان بود. مشغول نماز عصر شدم وسط نماز نگاهم به بچه افتاد دیدم بچه دارد حركت می كند. بچه ای كه لخته ای گوشت بود. دیدم بچه من خوب شده یك دفعه نمازم را شكستم فریاد زدم. مردم روی سرمان ریختند خادمان آمدند و گفتند اگر ما این بچه را نگرفته بودیم مردم لباس هایش را تكه تكه می كردند.
ذکر مصیبت؛ حضرت رقیه خاتون علیها سلام
این رقیه خاتون باب الحوائج است. دامن این دختر 3 ساله اباعبدالله را بگیریم. این نازدانه در میان خرابه بهانه می گرفت. می گفتند بابایت بعداً می آید. تا اینكه نیمه های شب از خواب بیدار شد و شروع كرد به گریه كردن، بی تابی كردن، بهانه پدر را گرفت. می فرمود: من الآن در زانو های پدرم جا داشتم. من بابایم حسین را می خواهم...
[1] - نهج البلاغه/سید رضی/526/289- ...ص:526
نظرات شما عزیزان: