ابوذر: وفات (31 یا 32 ق)
به سندهای زیاد در کتابهای سنی و شیعه روایت است که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: آسمان سایه نکرده بر سر کسی و زمین نداشته کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد.
از امام باقر علیه السلام منقول است: ابوذر از خوف خداوند آنقدر گریه کرد تا اینکه به درد چشم آزرده شد، به او گفتند که دعا کن تا خدا چشم ترا شفا بخشد، گفت: مرا از آن غمی نیست. غم من دو چیز بزرگ و عظیم است که در پیش دارم و آن بهشت و دوزخ است.
از امام موسی بن جعفر علیه السلام منقول است: هنگام فوت ابوذر، از وی پرسیدند، ثروت تو چیست؟
گفت: ثروت من؛ عمل من است، گفتند ما از طلا و نقره سؤال می کنیم.
ابوذر گفت: هرگز صبح و شام نکرده ام که مرا خزانه ای بوده باشد که مال خود را در آن جمع کرده باشم؛ از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: کندو ج القمرء قبره خزانه و صندوق انسان قبر او است.(9)
آزاد مردی ابوذر:
روزی عثمان توسط یکی از غلامانش پولی برای ابوذر فرستاد و به عبد خود گفت: اگر ابوذر این پول را قبول کند ترا آزاد خواهم کرد، برده عثمان کیسه را نزد ابوذر آورد، هر چه اصرار کرد ابوذر قبول نکرد، عرض کرد: ای ابوذر این کیسه را قبول کن، زیرا اگر به پذیری عثمان مرا آزاد خواهد کرد، ابوذر گفت: ان کان فیها عتقک فان فیها رقی درست است که در پذیرفتن من تو آزاد می شوی ولی من بنده می شوم، بالاخره قبول نکرد.(10)
ابوذر در کوچه و بازار و مسجد؛ در هر جا که اجتماعی می دید، با گفتار آتشین خود بدیها و خیانتهای معاویه را می گفت و مردم را بر ضد او می شوراند، معاویه از راه نقشه وارد شد که ابوذر را ساکت کند و آن نقشه این بود. سیصد دینار برای ابوذر فرستاد، ابوذر گفت: اگر این حقوق من است که مرا از آن محروم کرده اند، می پذیرم ولی اگر به عنوان صله و انعام است، آن را قبول نمی کنم و رد کرد.
روزی معاویه گفت: ابوذر را نزد من بیاورید، ابوذر را به حضورش آوردند معاویه به ابوذر گفت: ای دشمن خدا وای دشمن رسول خدا، آیا هر روز نزد ما می آئی و بر ضد ما سخن می گوئی، اگر من بی اجازه امیر مؤمنان عثمان، کسی را می کشتم، حتماً ترا بقتل می رسانم ولی درباره قتل تو اجازه می گیرم.
ابوذر گفت: من دشمن خدا و دشمن رسول خدا صلی الله علیه و آله نیستم، بلکه تو و پدر تو دشمن رسول خدا هستید؛ در ظاهر دم از اسلام می زنید ولی باطن شما را کفر گرفته است رسول خدا ترا لعنت کرده و مکرر نفرین نموده که خدا ترا سیر نکند.(11)
نظرات شما عزیزان: