دیدن فیض خدا با فراموشی نفس
ایمان بهترین سرمایه و باعث نجات است، قرآن کریم برای ایمان فضائل و برای مؤمن درجاتی بیان کرده و رستگاری را برای مؤمنان دانسته است «قد افلح المومنون»[1]
ما می گوییم مؤمن کسی است که به خدا، رسول، غیب و اصول دین ایمان بیاورد و به فروع عمل کند در حالی که این پاسخ غیر عالمانه و بیان لوازم ایمان است.
برای این که ایمان را تعریف کنیم باید ببینیم مؤمن کیست و برای شناخت مؤمن باید ببینیم خدا چه کسی را مؤمن معرفی کرده است؟ خداوند در سوره حشر می فرماید من مؤمن هستم «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِن».[2]
حال باید دید آیا مؤمن مشترک لفظی است که در مورد خدا یک معنا و در مورد انسان یک معنای دیگری دارد یا این که یک حقیقت و یک معنا دارد لکن لوازمش فرق می کند.
خودمان اگر بخواهیم در امان باشیم و به خودمان امنیت ببخشیم باید وارد پناهگاه شویم همان پناهگاهی که فرمود «کلمة لا اله الا الله حصنی»[3] لکن لازمه آن این است که به اصول دین، ایمان داشته باشیم و فروع دین را عمل کنیم؛ در این صورت است که وصف مؤمن را که خدا دارد ما هم پیدا می کنیم.
خدا نسبت به دیگران ایمنی بخش است ما نسبت به خودمان ایمنی بخش هستیم. کسی که امنیت می بخشد مؤمن است و این مؤمن، هیمنه دارد. از این رو کلمه مهیمن در کنار مؤمن آمده یعنی کسی که امان بخش است؛ هیمنه دارد. چون آنقدر قدرت دارد که در مقابل عذاب الیم ایستادگی کرده و خودش را با مبارزه با نفسش نجات داده است.
در دعای امام کاظم علیه السلام آمده است «ان الراحل الیک قریب المسافه؛ خدایا کسی که بخواهد سمت تو بیاید راهش خیلی کم است».[4] بین ما و فیض خدا یک پرده است. مرحوم صدوق در کتاب توحید از حضرت ابراهیم نقل می کند «لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه»[5] پس خود این خلق یک پرده رقیق است نه این که بین خلق و خدا یک پرده باشد بلکه خود خلق پرده و فاصله است.
آدم وقتی خود را نبیند فیض خدا را می بیند و این همان ایمان است. لکن لازمه آن این است که به اصول ایمان بیاورد و فروع را عمل کند. این مؤمن متخلق به اخلاق الاهی می شود و هم خودش را و هم جامعه را نجات می دهد.
پی نوشت ها:
[1] مومنون، 1.
[2] حشر، 23.
[3] بحار الأنوار، ج 49، ص 127
[4] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 583.
[5] التوحید للصدوق، ص 179.
ایمان بهترین سرمایه و باعث نجات است، قرآن کریم برای ایمان فضائل و برای مؤمن درجاتی بیان کرده و رستگاری را برای مؤمنان دانسته است «قد افلح المومنون»[1]
ما می گوییم مؤمن کسی است که به خدا، رسول، غیب و اصول دین ایمان بیاورد و به فروع عمل کند در حالی که این پاسخ غیر عالمانه و بیان لوازم ایمان است.
برای این که ایمان را تعریف کنیم باید ببینیم مؤمن کیست و برای شناخت مؤمن باید ببینیم خدا چه کسی را مؤمن معرفی کرده است؟ خداوند در سوره حشر می فرماید من مؤمن هستم «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِن».[2]
حال باید دید آیا مؤمن مشترک لفظی است که در مورد خدا یک معنا و در مورد انسان یک معنای دیگری دارد یا این که یک حقیقت و یک معنا دارد لکن لوازمش فرق می کند.
خودمان اگر بخواهیم در امان باشیم و به خودمان امنیت ببخشیم باید وارد پناهگاه شویم همان پناهگاهی که فرمود «کلمة لا اله الا الله حصنی»[3] لکن لازمه آن این است که به اصول دین، ایمان داشته باشیم و فروع دین را عمل کنیم؛ در این صورت است که وصف مؤمن را که خدا دارد ما هم پیدا می کنیم.
خدا نسبت به دیگران ایمنی بخش است ما نسبت به خودمان ایمنی بخش هستیم. کسی که امنیت می بخشد مؤمن است و این مؤمن، هیمنه دارد. از این رو کلمه مهیمن در کنار مؤمن آمده یعنی کسی که امان بخش است؛ هیمنه دارد. چون آنقدر قدرت دارد که در مقابل عذاب الیم ایستادگی کرده و خودش را با مبارزه با نفسش نجات داده است.
در دعای امام کاظم علیه السلام آمده است «ان الراحل الیک قریب المسافه؛ خدایا کسی که بخواهد سمت تو بیاید راهش خیلی کم است».[4] بین ما و فیض خدا یک پرده است. مرحوم صدوق در کتاب توحید از حضرت ابراهیم نقل می کند «لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه»[5] پس خود این خلق یک پرده رقیق است نه این که بین خلق و خدا یک پرده باشد بلکه خود خلق پرده و فاصله است.
آدم وقتی خود را نبیند فیض خدا را می بیند و این همان ایمان است. لکن لازمه آن این است که به اصول ایمان بیاورد و فروع را عمل کند. این مؤمن متخلق به اخلاق الاهی می شود و هم خودش را و هم جامعه را نجات می دهد.
پی نوشت ها:
[1] مومنون، 1.
[2] حشر، 23.
[3] بحار الأنوار، ج 49، ص 127
[4] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص 583.
[5] التوحید للصدوق، ص 179.
شیعه نقطه ضعف ندارد
مذهب سلفیان دارای تناقضات بسیار است. ما نیز می توانیم یک سلفی باشیم اما در معنای واقعی خود یعنی سلف صالح نه شخصی مثل مروان بن حکم.
همان طور که در جنگ صفین که میان امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه در گرفت، تعداد زیادی از سپاه دو طرف کشته شدند، حال آن که اگر سلف ملاک باشند، کدام طرف جنگ بر حق بوده و کدام طرف باطل؟ از سوی دیگر، اگر یک طرف را حق بدانیم، طرف دیگر این جنگ باطل است. پس عملکرد سلف، مصون از گناه نیست و این دلیل آنان پذیرفتنی نیست.
هرگاه از نقاط ضعف و تناقضات عقاید سلفیان، سخنی مطرح می شود، برای فرار از پاسخ دادن و همچنین نپذیرفتن آن، سخنی از عمر بن عبدالعزیز که خود فردی خطاکار است؛ نقل می کنند که می گوید: «خداوند شمشیرهای ما را از خون آنان پاک کرده پس زبان ما نیز به ذکر آنان آلوده نشود».
ببینید کسانی که امروز به عنوان رهبران فکری سلفیان، مطرح هستند؛ چند نفر از آنان به دست پیامبر حد خورده اند؟ اگر بناست سلفی باشیم، باید سلفی صالح باشیم و سلف، همان ائمه اثنی عشر هستند.
با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: «هرکسی در خانه خود بنشیند و به او حمله کنند، او از بین خواهد رفت» ما نباید در موضع دفاع باشیم تا بر ما اشکال کنند و ما جواب دهیم. ما باید در موضع هجوم باشیم. باید تاریخ را ورق بزنیم و با عقاید آنان آشنا شویم و مؤدبانه و محققانه تاریخ را برای آنان روشن کنیم. وظیفه ما دفاع نیست؛ زیرا ما نقطه ضعفی نداریم که نیاز به دفاع باشد.
وظیفه ما، معرفی عقاید فاسدسلفی ها و خلفای اموی، از طریق رسانه هاست. آنان می خواهند افرادی همچون متوکل را به عنوان سلفی معرفی کنند.
متوکل شخصی است که برای اهل حدیث بسیار ارزشمند بوده و او را سلف می دانند. درحالی که متوکل کسی است که قبر حسین بن علی علیه السلام را شکافت و در آن شیار ایجاد کرد تا در آن زراعت کنند و کسی است که عقل گرایان را از بین برد و اهل حدیث را مطرح کرد؛ آیا این شخص می تواند سلف صالح باشد؟
تنها ائمه اطهار علیهم السلام سلف صالح هستند
در اطراف شهر مشهد جوانانی هستند که تبلیغ سلفی گری می کنند. جوانان شما نیز باید با مطالعه تاریخ، زندگی، عقاید و ضعف های آنان، به آنان هجوم علمی، ادبی و اخلاقی انجام دهند.
با توجه به نزدیک شدن به دهه کرامت، می دانید که لقب عالم آل محمد را تنها امام رضا علیه السلام دارا است. به دلیل مناظرات علمی بسیار و پاسخ گویی به سؤالات ادیان مختلف، این لقب را تنها به ایشان نسبت داده اند. تمام ائمه معصوم علیهم السلام عالم هستند اما این لقب تنها برای ایشان استفاده می شود
پنج دلیل برای زیارت اهل قبور
حجر یکی از شخصیت های بزرگ اسلامی و از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام است. علامه سیدمحسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» می نویسد: حجر از نیکان صحابه بود. همچنین فرماندهی شجاع، بلند همت، عابد، زاهد مستجاب الدعوة، عارف به خدا، مطیع محض فرمان پروردگار، حق گو، صریح ظلم ستیز، صبور، بی هراس از شهادت، ایثارگر و از یاران امیرالمومنین به شمار می رفت.
حجر، فردی متدین و مؤمن بود و از دل باختگان به اهل بیت و پیامبر بود. شبی که حضرت امیر علیه السلام ضربت خوردند؛ او در مسجد بود. قبل از اینکه حضرت امیر به مسجد بیاید، حجر از ترور حضرت با خبر شد. سریع خودش را به خانه رساند که آقا به مسجد نیاید. ولی آقا از راهی آمد که او را ندید و این اتفاق افتاد.
حجر از فرماندهان جنگ جمل و صفین بود. حضرت علی علیه السلام او را خیلی دوست داشت. در بیستم ماه رمضان، حجر به دیدن حضرت امیر رفت و دید که حضرت از هوش می رود و دوباره به هوش می آید و برای حضرت شعر می خواند: من تأسفم می خورم که چنین مولای با تقوایی را از دست داده ام. غصه بر خودم می خورم که از محضر شما محروم شده ام.
امام به هوش آمد و پرسید که این چه کسی است که شعر می خواند؟ گفتند: او حجر است. آقا او را صدا زد و فرمود: اگر روزی به تو بگویند که از علی تبری بجویی، آیا حاضری از من دست برداری؟ او گفت: اگر مرا با شمشیر قطعه قطعه کنند و بسوزانند؛ من دست از محبت شما برنمی دارم. امام فرمود: می دانستم! امام شهید شد و بعدها در زمان معاویه، ابن زیاد، حجر و فرزندش و تعدادی از یارانش را دستگیر کردند و به «مَرجُ العذراء» درنزدیکی شام بردند. او نگاهی به این منطقه کرد و گفت که مردم این منطقه به دست من مسلمان شدند و من اولین تکبیر را در اینجا گفتم.
در زمان خلیفه دوم حجر، سفیر اسلام بود. سپاهیان معاویه گفتند که از علی برائت بجوی وگرنه تو را می کشیم. او قبول نکرد و گفت من دو تا خواهش دارم: اجازه بدهید که دو رکعت نماز بخوانم. او نماز را سریع خواند و گفت که من نمازم را خیلی تند خواندم که نگویید حجر از مرگ ترسیده است! دیگر اینکه اول پسرم همام را بُکشید و بعد مرا بکشید. می ترسم وقتی شمشیر به گردن من گذاشته شود؛ عواطف پسرم تحریک بشود و دست از دفاع از علی علیه السلام بردارد. حجر، یاران و پسرش را به شهادت رساندند و در منطقه کنونی یعنی مرج عذرا دفن کردند.
معاویه بعد از شهادت حجر، سفری به حجاز داشت و با عایشه ملاقاتی کرد. عایشه به معاویه درباره شهادت دو نفر اعتراض کرد: محمد بن ابی بکر برادر عایشه که در مصر به شهادت رسید و حجر. عایشه به معاویه گفت: از پیامبر شنیدم در مرج عذرا (در دمشق) افرادی کشته می شوند که خشم خدا تا ابد بر قاتل آنهاست. حتی در روایات آمده است که امام حسین علیه السلام به معاویه اعتراض کرد که آیا تو حجر را نکشتی؟!
واقعا جای تعجب است! الان مناطقی وجود دارد که هنوز در آن بت می پرستند و کسی به آنها کاری ندارد ولی عده ای به تحریک غرب می آیند و قبر اولیاء خدا را خراب می کنند. علت این کار تحجر و عصبانیت است. علت اصلی آن مخالفت با خداست. احترام به قبور لازم است.
پنج دلیل برای زیارت اهل قبور
حجت الاسلام نجم الدین طبسی کتابی در نقد وهابیت نوشته است. ایشان در این کتاب پنج دسته دلیل برای زیارت قبور آورده است: دسته اول آیات قرآن است، سوره نساء آیه 64 می فرماید: ای پیامبر اگر مسلمانان برای استغفار پیش تو بیایند خدا توبه آنها را قبول می کند. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَاءُوک فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا»[1] رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حیات من با ممات من یکی است و اگر بعد از مرگم هم طلب مغفرت بکنید خدا قبول می کند. در سوره کهف داریم که وقتی محل حضور اصحاب کهف را پیدا کردند آنرا مسجد قرار بدهید.«إِذ یتَنازَعُونَ بَینَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِمْ مَسْجِدا»[2] بعضی ها از قرآن، خدا و پیامبر جلو می افتند.
در اینترنت یک بحثی فرضی با عبدالوهاب بنیانگذار فرقه وهابیت و خدا، طراحی شده است. از زبان عبدالوهاب نوشته اند: خدایا تو به فرشته ها گفتی که به انسان سجده کنند و این شرک است. «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبی وَ اسْتَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»[3] خدایا در قرآن فرموده ای که محل ابراهیم را محل عبادت قرار دهید؛ این شرک است. «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّی»[4] آنها واقعا از خدا جلو افتاده اند. وهابی ها می گویند که افکار ما با محوریت قرآن است ولی آنها قرآن را با سلیقه خودشان تفسیر می کنند.
روزی ابن عباس، مفسر بزرگ قرآن، به معاویه اعتراض کرد و گفت: چرا تفسیر قرآن را ممنوع کرده ای؟ معاویه گفت که تفسیر قرآن تو را که به روش علی علیه السلام تفسیر می کنی، ممنوع کرده ام. ولی اگر از افراد خودمان قرآن را تفسیر کنند اشکالی ندارد.
دسته دوم احادیث متعلق به اهل سنت است. در منابع اهل سنت آمده است که پیامبر فرمود: هر کس قبر مرا زیارت کند شفاعت من بر او واجب می شود. همچنین دسته سوم سیره صحابه و تابعین است. در کتاب اهل سنت داریم که خلیفه دوم هرگاه به مدینه وارد می شد به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله سلام می داد. عبدالله بن عمر نیز کنار قبر پیامبر می ایستاد و سلام می داد. حتی داریم که اصحاب به زیارت قبر بلال می رفتند و در آیات قرآن داریم که می فرماید: شهدا زنده اند و باید آنها را تکریم کرد. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُون»[5] بنابراین توهین به قبر مسلمان هم اشکال دارد.
توهین به قبور مخالف باورهای اهل تسنن است
اهل تسنن قبر بزرگان خود نظیر شافعی و ابوحنیفه را زیارت می کنند. توهین کردن به قبور، با فرهنگ و باورهای آنها سازش ندارد. متأسفانه الان جنایات را به اسم اسلام و با فتواهایی که در تونس داده می شود انجام می دهند. اینها زیر سر یهودیان و اسرائیلی هاست که مسلمانان را به جان هم انداخته اند و مسلمانان را قتل عام می کنند.
دسته چهارم فتاوی اهل سنت برای توصیه زیارت اهل قبور است و دسته پنجم کتاب های متعددی است که در نقد عدم جواز زیارت قبور مؤمنین نوشته شده است.
پی نوشت ها:
[1] نساء، 64.
[2] کهف، 21.
[3] بقره، 34.
[4] بقره، 125.
[5] آل عمران، 169.
نظرات شما عزیزان: