هلال ماه جبینش از دل شبِ زلفش رخ نمود،
ابرهای پلک واره از هم دور شد و برق نگاه یک جفت ستاره،
آسمان مهتابی رخسارش را شکافت!
این نخستین تصویر از شمایل شهزاد بنی هاشم
در قاب نگاه چشم های لیلا علیهاالسلام بود!
از وقتی که پنجره چشم هایش را به روی جاده بی انتها نگاه لیلا
باز کرده بود، خواب را از دیدگان او ربوده بود؛
نه از آن جهت که دستی باید گهواره بی تابی هایش را تکان می داد
و یا جرعه های شیره گل، لبان او را به شبنم می نشاند!
لیلا نیز مثل هر زن دیگری، راه و رسم مادری می دانست
و سلوک مهربانی می شناخت، اما آن چه در گهواره دستان او تکان می خورد،
یک کودک نبود که سپیدی موی مادر را به پای بزرگ شدن خویش بطلبد.
او از هم اینک بزرگ بود!
همانند اسم اعظمی که بر وی خطاب می کردند
و غیرت بوتُراب را در برق چشمان او به تماشا می نشستند!
انگار که از هم اکنون با ذوالفقار نگاهش، دروازه های کربلا را می گشود!
آن جلال و جبروتی که کودک لیلا را بر تخت بزرگی و شوکت می نشاند،
تکرار خطوط نسخه وجود حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم
بر صفحه هستی علی اکبر علیه السلام بود.
گویی برگه ای از کتاب جان پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم
در پیش چشم لیلای دور مانده از خاتم رُسُل قرار گرفته بود
و او در آن نظر نمی افکند و چیزی نمی خواند،
جز آن چه به امین اللّه منتسب بود!
لیلا دیگر مادر کودک خویش نبود،
بلکه دایه کودکی های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
شده بود! و چه موهبتی برتر از آن که زنی
موسپید شود در راه روسپیدی عشق!
مگر نه آن که چیزی نخواهد گذشت
که کودک رسول واره لیلا،
دلاور صحنه های کربلا خواهد شد؟!
لیلا اطهر ، مهربان مادرعلی اکبر
میلاد مهتاب درخشان شبهایت مبارک